در حاشیه انشعاب از حزب کمونیست ایران
بدنبال انتشار نشریه افق سوسیالیسم شماره چهار، نشریه تئوریک حزب کمونیست ایران (حکا) که وجود بحث ها و اختلاف نظراتی در درون این حزب را علنا اعلام می کرد، اکنون جمعی از کادرهای آن که خود را متعلق به خط بیان شده در این نشریه می دانند از حکا جدا شده و همچنین اسناد و قطعنامه هایی با امضا «کنفرانس بازسازی کومه له» و سپس با امضا «کومه له» منتشر کرده اند. نوشته حاضر درصدد است که محتوای بخشی از این اسناد را مورد بررسی قرار دهد. این اسناد عبارتند از سه قطعنامه (مورخ 12 مرداد 79) با عناوین: قطعنامه درباره تجربه حزب کمونیست ایران، قطعنامه اصلاحی در مورد نقش و فعالیت کومه له در جنبش کردستان، و درباره دوره جدید فعالیت تحت نام کومه له، «پیام کنفرانس بازسازی کومه له به همه رفقای طیف کومه له …. 21 مرداد 79» و «بیانیه کنفرانس بازسازی کومه له» بتاریخ 4 شهریور 79.
تقریبا اکثریت قریب به اتفاق امضا کنندگان این اسناد را از نزدیک و در نتیجه قریب یک دهه مبارزه سیاسی در یک صف مشترک می شناسم. اما نقطه عزیمت این نوشته مطلقا سابقه سیاسی مشترک گذشته واحیانا شناخت های فردی که می تواند مبنای تحلیل انگیزه های بیان نشده این انشعاب باشد، نیست. بلکه هدف، بررسی ادعاهای انشعابیون در اسناد و قطعنامه های منتشر شده شان است. و از آنجا که آنها خود یادآور شده اند که این قطعنامه ها اساسا بر مبنای نوشته های تحلیلی در افق سوسیالیسم شماره چهار است، لذا خود را مجاز می دانم که برای روشن شدن محتوای بحث به این نوشته ها مراجعه کنم هر چند که آنها بامضای یکی از این انشعابیون (عبدالله مهتدی) است.
زمینه های واقعی این اتفاق کدامند؟
زمینه های عینی انشعاب در کومه له و محتوای سیاسی آن را می شود در تلاقی سه پروسه توضیح داد: اول ناتوانی چپ رادیکال غیر کارگری از تبدیل شدن به بستر اعتراض اجتماعی کارگر، دوم برآمد یک جنبش بورژوایی اصلاحات سیاسی بر متن تغییر و تحولات سه ساله اخیر در ایران و سوم مسائل و بحث های گرهی در رابطه با مساله ملی کرد.
اول- واقعیت این است که پایان جنگ سرد و جهان دو قطبی نقطه عطف مهمی در حیات سیاسی سوسیالیسم های غیر کارگری بود. جهان وارد دوره نوینی می شد که تجربه شکست انواع این سوسیالیسم ها و بی ربط شدن هر نوع رادیکالیسم غیر کارگری یکی از شاخص های آن بود. این نیروها تقریبا در هیچ کجا نتوانستند با مبارزه اقتصادی کارگران عجین شده و به بستر ابراز وجود سیاسی و اجتماعی آن تبدیل شوند. آنچه که امروز تحت عنوان بررسی انتقادی از تجربه حکا از جانب انشعابیون بیان می شود، در حقیقت توضیح ویژه ای از این پدیده است با قریب یکدهه تاخیر. این بحث امروز در شرایطی طرح می شود که ناتوانی چپ رادیکال غیر کارگری در تبدیل شدن به بستر اعتراض اجتماعی کارگر، نه موضوع بحث بلکه یک فاکت است.
دوم- از طرف دیگر اتفاق مهمی در صحنه سیاست ایران افتاده که این چپ را بیش از پیش در منگنه و بن بست قرار داده است. جنبش بورژوایی اصلاحات سیاسی با تقابل مدرنیته و سنت در مرکز آن، جنبشی است که توانسته خود را به نقطه رجوع تمام حرکات سیاسی و اعتراضی موجود در جامعه ایران تبدیل کند. این ظرفیت جنبش «دوم خرداد» اپوزیسیون حکومت را از چپ تا راست در موقعیت اتخاذ موضع در مقابل آن گذاشته است. بخشی ار این اپوزیسیون به مدافع کم و بیش بی قید و شرط آن تبدیل شده اند و دیگر حتی سیاست ها، تاکتیک ها و ادبیاتشان هم کاملا متاثر از این حرکت است. بخش دیگری که بجز مجاهدین عمدتا به چپ غیر کارگری تعلق دارند برای حفظ «رادیکالیسم» شان و برای حفظ هویتی که محتوایش بدوا ضد رژیمی گری است چاره را عموما و تلویحا در انکار و بی توجهی سهل انگارانه به محتوای تحولات سیاسی اخیر دیده اند. امروز ابراز نظر و موضع در مورد این پدپده، به یک شاخص در ارزیابی از نیروهای اپوزیسیون تبدیل شده است.
سوم- تا آنجا که به کومه له بدلیل موقعیتش در کردستان بر می گردد روند دیگری نیز در تشخیص و بررسی اوضاع مهم است و آن عملکرد مساله ملی بطور کلی و مساله ملی کرد بطور خاص است. در این مورد نیز اوضاع تغییراتی کرده است. بخش ترکیه این جنبش با ارجاع به تغییر معادلات بعد از جنگ سرد مترصد تغییراتی در اشکال ابراز وجود سیاسی شان شدند و در عراق نیز تجربه دولت کرد بعد از جنگ خلیج محتاج بررسی های تحلیلی دقیق برای تعیین موقعیت فعلی مساله کرد است. اما علاوه بر کشمکش های سیاسی منطقه ای فاکتورهای غیر منطقه ای دیگری نیز هستند که مبرمیت این بررسی را تاکید می کنند. در جهان پس از جنگ سرد و عصر گلوبالیزاسیون با توجه به کشتارهای قومی در یوگسلاوی سابق و جمهوری های روسیه عملکرد و محتوای سیاسی اجتماعی مساله ملی قابل بازبینی شده است. پاسخ به این سئوالات عمومی و همچنین بررسی خاص از موقعیت فعلی مساله ملی کرد است که باید رئوس استراتژی این دوره نیروهای درگیر در منطقه را رقم بزند.
انشعابیون بدون عطف توجه به موقعیت فعلی چپ بطور کلی، به تحلیل حکا نشسته اند و این را هم از جمله ناشی از «صداقت» شان برای جلب اعتماد و دلگرمی فعالین «سوسیالیست کارگری» و مارکسیست های ایران دانسته اند. آنها برای بیان هویت دور آتی خود و همچنین توضیح انشعابشان از سوال های مهمی شروع می کنند، بی آنکه خود موضع تحلیلی و سیاسی شان را در این زمینه ها بیان کنند. به این معنی که نه درگیر تعبیر و تفسیر از جنبش دوم خرداد در ایران می شوند، نه تحلیل شان از حکا ربطی به معضلات چپ غیر کارگری در ارائه تبیین از این وضعیت سیاسی پیدا می کند و نه به هیچکدام از سوالات موجود در رابطه با مساله ملی کرد پاسخی می دهند. آنها به این اکتفا می کنند که کومه له در موقعیت تصمیم گیری های «حیاتی» قرار گرفته و این را از جمله وظایف خود دانسته اند که برای پاسخ به این موقعیت به «بازسازی کومه له» بپردازند. با قبول نیت انشعابیون ببینیم آیا ارائه این بحث ها و محتوای سیاسی این انشعاب اصولا قرار است در خدمت تقویت سوسیالیسم کارگران در ایران قرار بگیرد؟ شاخص های این موقعیت «حیاتی» چیست و کدام تحلیل سیاسی طبقاتی (نه بررسی اسناد تشکیلاتی) پشتوانه سلسله اقداماتی است که آنها قرار است در دستور خود بگذارند؟ برای تسهیل تعقیب بحث، هر قطعنامه را جداگانه مورد بررسی قرار می دهم. در بررسی قطعنامه اول نشان خواهم داد که مشکل انشعابیون برخلاف ادعایشان مطلقا ربطی به اینکه حزب کمونیست ایران حزب طبقه کارگر نیست، ندارد. در بررسی قطعنامه دوم نکته مورد بحث اینست که راه حل انشعابیون برای از انزوا بیرون کشیدن کومه له و حاشیه ای نشدن آن، بیشتر درگیر شدن در مساله ملی است بی آنکه نشان دهند چه فاکتورهایی در فضای سیاسی ایران و یا کردستان تغییر کرده که ناظر بر جلو صحنه راندن مساله ملی است. و بالاخره در قطعنامه سوم به دورنمای آتی فعالیت این جریان می پردازم که اساس آن کنار گذاشتن فعالیت سراسری است.
قطعنامه در باره تجربه حزب کمونیست ایران
می نویسند که «تجربه حکا باید از نقطه نظر مصالح کل جنبش کارگری» مورد بررسی قرار بگیرد و اشاره می کنند که همان نیازهایی که در آن زمان تشکیل این حزب را ضروری می کرد، هنوز بقوت خود باقیست. این نقطه عزیمت یا انگیزه در بررسی تجربه حزب چه از درون و چه از بیرون، می تواند بحثی معتبر باشد. مساله این است که خود انگیزه نقد یک چیز است و اجزا این نقد، متد آن و فاکت هایی که قرار است این نقد بر آن متکی شود چیزی دیگر. به انگیزه ها قرار است در این نوشته کاری نداشته باشیم، پس بپردازیم به محتوای آن یعنی به متد، تحلیل و فاکت ها که اساسا در نشریه افق سوسیالیسم (از این پس ا.س) آمده است.
اول- مهمترین نکته ای که در بررسی انتقادی از تجربه حکا گفته شده و از قرار تمام این نقد مبتنی بر آن است، این است: «بدون پایه اجتماعی و سیاسی واقعی در جنبش کارگری و در جنبش اجتماعی، بدون ارتباط با و اتکا بر پروسه های زنده مبارزه طبقاتی و سیاسی و فکری در جامعه، و جامعه یعنی جامعه ایران، تشکیل حزب عملی خطاست» (ص 21، ا.س). این حکم حاوی نکات درست اما ناکافی ای است که می تواند از زاویه تئوری حزب مورد بحث قرار بگیرد. با اینوصف نه این نوشته این قصد را دارد و نه خود انشعابیون نیز چنین هدفی را دنبال کرده اند. اما استفاده عاریه ای از احکام پراکنده در یک کلیت مغشوش می تواند حتی نقطه عزیمت «خیر» را هم زیر سوال ببرد. تشخیص اینکه حکا حزب طبقه کارگر ایران نیست یا نشد، امروز با فاکت های اظهر من الشمسی که وجود دارد هیچ افتخاری نیست. این نقد اگر برآنست تا با بررسی این تجربه، سوسیالیسم کارگری ایران را در موقعیت روشن تری نسبته به تحزب سوسیالیستی خود قرار دهد نمی تواند از تحلیل علل و عوارض غیر اجتماعی ماندن چپ رادیکال امروز طفره برود. این یک خرده گیری از سر وسواس نیست، بلکه شرط لازمی است برای تشخیص پایان یک دوره در حیات چپ ایران و آغاز دوره دیگری که قانونمندی و دینامیسم سیاسی کاملا متفاوتی دارد. نقد انشعابیون به تجربه حکا نه آن معضلات چپ غیر کارگری را توضیح می دهد و نه اصولا به پیش شرط ها و چگونگی اعتلای سوسیالیسم کارگران می پردازد. از اینرو این سوال که پس اجزا پراتیک سوسیالیستی آنها چیست و بر اساس کدام تحلیل می خواهند وظایف سوسیالیستی آینده شان را انجام دهند بی پاسخ می ماند. اینکه این حزب، حزب طبقه کارگر نیست چون از روز اول نبود، می تواند برای با وجدان آسوده سر بر بالین نهادن مفید باشد ولی نه توضیحی بر ناتوانی چپ غیر کارگری در عجین شدن با مبارزه کارگر است و نه گرهی از معضلات امروز سوسیالیسم ایران باز می کند. در ارائه تحلیل از موقعیت چپ غیر کارگری این ساده انگاری محض است که گفته شود کارگری و اجتماعی نشدیم چون از روز اول نبودیم. در قطعنامه مذکور تصریح شده است که تصور این بود که «در پروسه ای کمابیش کوتاه مدت آن را به یک حزب واقعی طبقه کارگر ایران تبدیل کنیم» و اکنون سوال این است که چه شد که چنین نشد و روندهای دخیل در این عدم توفیق چه بودند. کارگری نبودن حکا و فقدان پایه اجتماعی آن پدیده ای منحصر بفرد نیست. این خاصیت چپ غیر کارگری دوره بعد از انقلاب است. سوال معتبر می توانست این باشد که چرا حتی بهترین ها، رادیکال ترین ها، مارکسیست ترین های این چپ نتوانستند به ظرف مبارزه سیاسی و طبقاتی سوسیالیسم کارگری تبدیل شوند؟ پاسخ به این سوال است که می تواند ما را به تحلیل از علل حاشیه ای ماندن این چپ نزدیک کند. و گرنه صرف مشاهده درست کافی نیست بخصوص برای کسانی که مدعی اند تصمیم نگرفته اند فعالیت سوسیالیستی شان را تعطیل کنند و برعکس، اتفاقا مصمم اند که «تحول جدی» بوجود بیاورند! انشعابیون بررسی موقعیت چپ و از اینطریق حکا با رجوع به روندهای اجتماعی و طبقاتی را بی پاسخ گذاشته و به ذکر تاریخ درون تشکیلاتی برای اثبات ادعاهایشان می پردازند. در ادامه به این نکته خواهم پرداخت که آنها حتی در بازگویی این تاریخ هم امانت دار نیستند.
دوم- متد نویسنده در مقاله «بررسی انتقادی تجربه حزب کمونیست ایران» (ا.س) جای بحث فراوان دارد. سناریویی ارائه شده است که یکطرفش فرشته («ما»ی مهتدی) و طرف دیگرش دیو (بقیه) هستند. این روحیه تماما در خود قطعنامه هم که قرار است مبنای یک پراتیک سیاسی سازمانی باشد منعکس است. برداشت کلی خواننده از این متون اینست که کومه له که «ما»ی نویسنده است منشا همه امورات خیر در جریان تشکیل حزب و بعد از آن است و باقی مشتی اپورتونیست و بی ریشه که از موقعیت کومه له سواستفاده می کنند. مهتدی تصمیم ندارد ادعای مبنی بر اینکه حزب هیچ حرکت واقعی را نمایندگی نمی کرد، با تحیلی باثبات برساند بلکه بشیوه ای سانتی مانتال و عامیانه به ذکر تاریخ می نشیند که هیچ قرابتی با سنت مارکسیستی ندارد. گویی اراده و خصایص یک عده انسان های خوش نیت و دیو سیرت است که قرار است توضیح دهنده پراتیک اجتماعی یک حزب باشد. در تمام طول این مقاله، یک طرف مدام دارد فداکاری میکند، صداقت دارد، خالص و مخلص است و انترناسیونالیسم اش هم حتی صادقانه است (1) و طرف دیگر نه فقط فاقد همه اینهاست که تنها نقش اش تخریب است.
اما صرفنظر از متد مهتدی در بررسی انتقادی از تجربه حکا، استدلال ها و فاکت ها هم جای بحث دارند. ایشان می نویسد که کمیته مرکزی حکا قراری داشت که مانع می شد کسی از روابط شهرها و عرض و طول فعالیت فعالین حزب در شهرها با خبر شود (ص 12- ا. س) و ظاهرا قرار است که این دیگر استدلال محکمی باشد که نشان دهد چقدر «آنها»ی مهتدی که گویا از سر خباثت اداره عرصه فعالیت سراسری را قبضه کرده بودند، آنقدر بد ذات بودند که نمی گذاشتند کسی واقعیت ها را ببیند (2). آخر اگر برای حفظ امنیت فعالین شهر یک تشکیلات از تیغ یک حکومت دیکتاتوری قراری از این دست صادر شده باشد، این جای انتقاد دارد؟! نباید از این چنین برداشت کرد که امنیت فعال مخفی تشکیلات شهر آنقدر مهم بود که صرفا عضو کمیته مرکزی بودن، دانستن این اطلاعات را مجاز نمی کرد؟ این آیا یک انتقاد وارونه به بی کفایتی کسی که خودش در موقعیت کمیته مرکزی و حتی دبیر کلی این حزب بوده، نیست؟ این البته شامل کسان دیگری از امضا کنندگان قطعنامه ها که خود در تمام طول این دوره اعضای کمیته مرکزی بوده اند، نیز می شود.
دیدگاه توضیح وقایع بر مبنای کشف «توطئه»ها، از توضیح چگونگی شکل گیری و فعالیت حکا به توضیح سیر وقایع درون آن و از جمله شکل گیری جریان کمونیسم کارگری توسعه می یابد.ایشان در توضیح بن بست حکا در تبدیل شدن به یک حزب اجتماعی می نویسد: «باید فکری به حال این وضع می شد. پس در غیاب یک تشخیص واقعی و صادقانه، «راه حل» دیگری طرح شد: اگر حزب را نمی توانیم آباد کنیم، کومه له را خراب کنیم. این مضمون واقعی «راه حل » کمونیسم کارگری بود.» (ص 14- ا. س). برای اجتناب از به درازا کشیدن بحث وارد محتوای مباحث درونی حکا در آن دوره نمی شوم اما توجه کنید به عمق تحلیلی که تبیین اش از یک حرکت سیاسی به کشف «توطئه» ها محدود است. این شیوه تحلیل را که هیچ سنخیتی با مارکسیسم و تحلیل مادی از پدیده ها ندارد، کسی و یا کسانی ارائه می دهند که نیمی از عمرشان حال با هر تعبیری در ادعای تعلق به مارکسیسم و سنتی که طبقه و تقابل طبقات مرکز آن بوده، گذشته است. در ادامه همین شیوه و در جای دیگری در همین مقاله افق سوسیالیسم می نویسد: «دیر یا زود حزب کمونیست ایران باید به خود و به جامعه بیرون خود در قبال نرسیدن به اهداف اعلام شده اش توضیح می داد. گرچه در آن موقع اثر روشنی از اختلافات بزرگی که بعدا پیش آمد مشهود نبود، اما منطقا قابل تشخیص بود که نوک تیز این جواب خواهی دیر یا زود متوجه چه بخشی و چه کسانی خواهد شد. دیر یا زود ممکن بود زمان حسابرسی فرا رسد و آنوقت از همه تشکیل دهندگان حزب کمونیست خواسته شود که سرمایه اولیه خود در تشکیل این حزب و رشد آن را طی این سالها نشان دهند. (توجه کنید به عبارت «سرمایه اولیه»، این هم نوعی تعبیر «صادقانه» از فعالیت سیاسی و حزبی است) صاحبان و متولیان صندق های خالی در حزب کمونیست ایران نمی توانستند تا ابد تحت عنوان جنبه امنیتی از حساب پس دادن طفره بروند. ماجرای کمونیسم کارگری در واقع واکنش پیشگیرانه ای بود در مقابل آنچه هنوز اتفاق نیفتاده بود اما بناگزیر در آینده رخ می داد» (ص 13، ا.س)
معنای این تعبیر اینست که شکل گیری بحران دهسال پیش در حکا هم گریز از رو شدن صندوق های ارتباط با شهر بود. واقعا قد و قواره این شیوه استدلال و منطق آنقدر کوتاه است که چاره ای باقی نمی ماند جز اینکه سوال کنیم که این حرفها را چطور باید از کسی که خود گزارش فعالیت ها و عملکردهای حزب را در مقام دبیر کلی حزب به کنگره ها و پلنوم ها داده است، پذیرفت (3)؟ شما یا امروز بنا به مصلحت هایی دروغ می گویید یا آن روزها گزارش دروغ داده اید و در هر دو حالت بسختی بشود امروز به شما اعتماد کرد. به این ترتیب پاسخگویی به سوال «آیا نیاز طبقه کارگرایران، نیاز جریان سوسیالیستی کارگری ایران به یک حزب سیاسی… پاسخی درخور گرفته است ….» (ص 17- ا. س) تبدیل شد به یک بررسی درون تشکیلاتی بشیوه ای عامیانه. این متد بررسی انتقادی، خواننده را بناچار به این می رساند که پس شما (در اینجا شخص مهتدی) «رهبری» هستید فریب خورده.
سوم- و اما نکته تحلیلی قابل بحث در« بررسی انتقادی از تجربه حکا» در افق سوسیالیسم شماره چهار، مهتدی می نویسد: «اشکال و یا نقطه ضعف دیگر حزب کمونیست ایران این بود که ما طی دوره خاصی بخش رادیکال و رزمنده و کمابیش اصولی تر جنبش کمونیستی موجود ایران، یعنی جناح چپ و رادیکالیزه شده خط سوم را که می توانست مبنای بسیار واقعی تری برای تشکیل حزب و یا بهر حال حرکت در این جهت، فراهم سازد نادیده گرفته و از خود دور کردیم و به این معنا مبنای اولیه تشکیل حزب، و نیز رشد بعدی آن را سخت محدود و کم نفوذ کرده و از بخش مهمی از جنبش کمونیستی گسستیم و یا دست کم تلاش ثمربخشی در این زمینه به عمل نیاوردیم». (ص 10- ا. س) و همچنین: «تشکیلاتی را بنام حزب کمونیست ایران بنیان نهادیم که … حتی از بخش مهمی از چپ رادیکال سوسیالیستی آن ودوره نیز منزوی افتاده بود» (از قطعنامه درباره تجربه حزب کمونیست ایران). به چند نکته در اینجا باید پرداخت: پیش از هر چیز لازم بتوضیح است که تشکیل حکا در هر حال محصول درجه ای از بلوغ سیاسی چپ ایران در زمان خودش بود. این حزب چه بنا به برداشت خودش و چه بنا به آنچه که دیگران از آن فهمیده بودند، حزبی بود که اساسا بر بستر خط سه تشکیل شد و با تشکیل آن خط سه بعمنای سازمانی کلمه تمام شد. توضیح این مساله برای آن دسته از فعالین چپ جوان که تاریخ آن دوره را بخاطر ندارند و امروز مهتدی برای جفت و جور کردن «تحلیل»اش آن را تحریف می کند، ضروری است. واقعیت اینست که سازمان های بزرگ و کوچک خط سه، چه آنها که خود در نتیجه بحران های سیاسی متلاشی شدند و چه آنها که زیر ضربات جمهوری اسلامی نتوانستند کمر راست کنند، یا متشکل و یا فردی به جریان تشکیل حزب پیوستند. از سازمان رزمندگان متعاقب موضع شان بر سر جنگ ایران و عراق انشعابی به اتحاد مبارزان کمونیست پیوست. همچنین تعداد دیگری از وابستگان این سازمان، بعدها در کردستان گرچه نه بطور متشکل، به کومه له پیوستند. پیکار بزرگترین سازمان خط سه بود که بعد از ضربات پلیسی در طول سال 60 و همچنین در نتیجه بحرانی که در آن زمان خط سه را در خود فرو برده بود، درواقع از هم پاشید. تنها بخشی که علیرغم بحران آن زمان متشکل باقی ماند یعنی پیکار کمونیست، کمی پیش از تشکیل حکا به جریانات اصلی تشکیل دهنده آن ملحق شد. از وحدت انقلابی هم که یکی دیگر از سازمان های منتسب به خط سه بود بخشی به پیکار (پیش از بحران پیکار) پیوست و بخشی هم پیش از تشکیل حکا به کومه له ملحق شد و بالاخره بخشی هم به اتحاد مبارزان کمونیست پیوست. علاوه بر سازمان های خط سه حتی اکثریت اعضای آرخا که از انشعابات فداییان بود، نیز درست در مقطع تشکیل حزب به کنگره موسس آن پیوستند. تعداد زیادی از فعالین سازمان های مختلف هم بطور پراکنده و فردی به کومه له، اتحاد مبارزان کمونیست و یا بعدها به خود حکا ملحق شدند.
منظور از این یادآوری اینست که پروسه آمادگی برای تشکیل حزب که بیش از یکسال طول کشید آنقدر باز و در معرض قضاوت همه نیروهای چپ بود که آنها که نزدیکی سیاسی با این حرکت می دیدند برای پیوستن درنگی نکردند. و آنها هم که نپیوستند مسلما اختلاف سیاسی (حال با هر محتوایی) داشتند. بنابراین سوال اینست که آیا باید «همه با هم» مستقل از خط دو و سه و غیره، حکا را می ساختند؟ پس در اینصورت باید ایشان جواب بدهد که نظرش در مورد محتوای مباحث مارکسیسم انقلابی چیست؟ مهتدی خود در آن دوران یکی از کسانی بود که در جا انداختن این خط در کومه له و پیوستن آن به جریان تشکیل حزب بر مبنای مارکسیسم انقلابی نقش برجسته ای داشت (4). ایشان طبعا نه فقط از نظر حقوقی بلکه از نظر سیاسی هم حق دارد امروز تلاش آن دوره خود را زیر سوال بکشد و اصولا مارکسیسم انقلابی را غیر مارکسیستی و بی ربط به منفعت طبقه کارگر بخواند. اما تفسیر مهتدی از این پدیده نیز رازآلوده است: او مارکسیسم انقلابی را از یک طرف پدیده ای مثبت ارزیابی می کند تا آنجا که با «رادیکالیزاسیون فکری و سیاسی درون کومه له سازگاری و همنوایی پیدا می کرد» (ص 10- ا. س) و از طرف دیگر می نویسد:« پیروزی مارکسیسم انقلابی بر پوپولیسم….. اگر چه حاوی حقیقتی بود اما نگرشی یک جانبه و ناقص و محدود از واقعیت را ارائه می کرد زیرا قادر به شناخت و در نظر گرفتن کلیت تحولات درونی چپ ایران بر اساس زمینه های اجتماعی و سیاسی این تغییر بر متن انقلاب ایران نبود. نتیجه عملی این نگرش تنگ نظرانه نادیده گرفتن بخش مهمی از این چپ بود که می توانست و می بایست در پروسه یک تلاش وسیع برای تشکیل حزب طبقه کارگر ایران فعالانه سهیم باشد» (ص 11- ا. س. تاکید اضافه شده است). مساله اینست که بالاخره نقد مهتدی به چیست؟ آیا نقدش به غیر کارگری بودن چپ متشکل در حکاست یا اینکه چرا همه چپ های غیر کارگری در این تلاش سهیم نبودند؟! امروز بعد از 17 سال و با انبوهی تجربه می شود از زوایای مختلفی در مورد محدودیت هایی که اساسا ناظر بر اینست که خود این جریان انتقادی درون چپ، علیرغم رادیکالیسم و شفافیت نظریش نسبت به همه بستر چپ آن روز ایران، همان ساختار و مکان اجتماعی غیر کارگری را داشت و به این معنا فقط جناح رادیکال تر و چپ تر درون جنبش کمونیستی آن دوره را نمایندگی می کرد و نه سوسیالیسم کارگری ایران را. اما نقد مهتدی این نیست. او محدودیت های مارکسیسم انقلابی را در قادر نبودن به «شناخت و در نظر گرفتن کلیت تحولات درونی چپ ایران» می بیند، و این در بهترین حالت یعنی انتقاد دیگری از همان زاویه چپ غیر کارگری به آن.
نکته دیگر اینست که با فرض درست بودن نظر مهتدی، مگر باقی چپی که خارج از حکا مانده بود، حال خط سه یا غیر خط سه، از پایه اجتماعی وسیعی در میان طبقه کارگر برخوردار بود؟ این را که خودشان هم هیچوقت ادعا نکرده اند. پس بالاخره نقد شما به چیست؟ به اینکه این چپ کلا غیر کارگری بود یا اینکه فقط آنها که امروز مصممید خودتان را از میراثشان خلاص کنید غیر کارگری بودند؟ اگر اولی است پس چرا برای محروم شدن حکا از بخشی از این چپ غیر کارگری در هفده سال پیش چانه می زنید؟ و اگر دومی است پس شما نقدی اصولا به چپ غیر کارگری که بستر اصلی چپ در ایران بوده است، ندارید و دقیقا به این دلیل است که «عمیق ترین» و «تحلیلی ترین» حکم تان هم عاریه ای می شود. انشعابیون نقد به حکا را جایگزین تحلیل از ناتوانی های چپ در بسیج کارگران کرده اند و راه برون رفت از این بن بست را هم در بسیج همان چپ دید ه اند. این شاید برای جلب خاطر آن دسته از فعالین چپی که خارج از حکا ماندند کارساز باشد اما قطعا هیچ گرهی از امر تحزب سوسیالیستی ایران در شرایط امروز باز نمی کند.
تا آنجا که به وظایف سراسری تعیین شده برای ادامه فعالیت سیاسی انشعابیون مربوط می شود، در ادامه مطلب و در رابطه با بررسی آخرین قطعنامه شان به آن خواهم پرداخت. اما بعنوان یک جمعبندی مختصر تا همینجا باید گفت که به این ترتیب بحث انشعابیون در توضیح دلایل بن بست حکا نه از سر ارائه تحلیلی از ناتوانی چپ غیر کارگری در تبدیل شدن به بستر اعتراض اجتماعی کارگر، بلکه در بهترین حالت (با فرض ماندن شان در جنبش چپ) تلاشی است برای ماندن در همان سنت که البته خواهیم دید که آنها حتی این کار را هم نمی خواهند بکنند.
قطعنامه اصلاحی در مورد نقش و موقعیت کومه له در جنبش کردستان
بررسی تجربه حکا حاوی تصویر چندان مثبتی از هویت آتی انشعابیون نبود. ببینیم برنامه شان برای کومه له در کردستان چیست؟ این قطعنامه همانطور که از نامش هم پیداست قطعنامه اصلاحی است. این اصلاحات تماما بر سر موقعیت کومه له در جنبش ملی، رهبری و نام گذاری این جنبش، و انتقاد به «بی وظیفه کردن جریان سوسیالیستی در قبال جنبش ملی و جنبش دمکراتیک همگانی» است. گرچه قطعنامه با تاکید بر این نکته آغاز می شود که کومه له در آستانه یک دوره حیاتی است، اما از ابتدا تا به انتهای این قطعنامه کلمه ای در تشریح این دوره حیاتی نیامده است بلکه محتوای بحث اساسا اصلاح گزارش های تشکیلاتی است که بر دو نکته استوار است: اول اینکه انشعابیون برآنند که نگرش حاکم بر گزارش کمیته مرکزی کومه له به کنگره هشتم، واگذاشتن رهبری جنبش کردستان به بورژوازی کرد است و دوم اینکه همین گزارش، جنبش جاری در کردستان را جنبشی برای کسب خودمختاری خوانده است که منطبق با واقعیت نیست. چنین اصلاحاتی بر یک قطعنامه یا گزارش تشکیلاتی بخودی خود هنوز نمی تواند مبنای تفکیک خط سیاسی و انشعاب باشد. اگر اختلاف بر سر موارد فوق در آن حد است که این انشعاب را ناگزیر کرده باید بشود از یک قطعنامه آلترناتیو جامع و مانع در مورد نقش کومه له در «جنبش کردستان» سخن گفت که همه فاکتورهای ناظر بر تغییر شرایط سیاسی را در خود داشته باشد. حال آنکه بحث آلترناتیو انشعابیون از تصحیحاتی بر گزارش مورد نظر فراتر نمی رود. اما واقعیت این است که این قطعنامه تماما بازگو کننده محتوای بحث انشعابیون در مورد موقعیت کومه له در کردستان نیست و به همین دلیل لازمست برای روشن تر شدن موضوع به مقاله مفصل عبدالله مهتدی در افق سوسیالیسم در همین زمینه رجوع کرد. از زاویه متد نقد و بررسی، همان بحثی که در مورد بررسی ایشان از تجربه حکا شد در این مورد هم بطور کلی صادق است. باین معنا که این نه شرایط و فاکتورهای مادی که شکل دهنده و بستر فعالیت کومه له هستند بلکه اسناد تشکیلاتی و وقایع تشکیلاتی است که نقطه عزیمت است.
تحلیل و بررسی کومه له اگر قرار است تحلیلی طبقاتی و متکی بر واقعیات این دوره فعالیت باشد باید توجه به سه فاکتور مهم را در خود مستتر داشته باشد: 1- مساله ملی در مقیاس جهانی، 2- مساله ملی در سطح منطقه، 3- پیامدهای «جنبش دوم خرداد» برای کردستان. واقعیت اینست که با بسط نفوذ گسترده سرمایه داری در اقصا نقاط جهان و همچنین سر بر آوردن یکشبه جنبش های ملی بتعاقب پایان جنگ سرد، بررسی عملکرد و جایگاه مساله ملی مبرم شده است. دیگر نمی شود هر تحرک سیاسی که نام جنبش ملی بر خود بگذارد را با همان معیارهایی قضاوت کرد که جنبش های ملی چند دهه پیش بر متن رقابت های دوره جنگ سرد قضاوت شده و بعضا در این چارچوب به قبله گاه چپ ضد امپریالیست تبدیل می شدند. مساله ملی کرد البته در کاتگوری قدیمی تر جنبش های ملی می گنجد، با این وصف نمی شود بصرف این قدمت بر واقعیات امروز و آنچه که کلا جنبش های ملی با خود تداعی می کنند چشم بست. بعلاوه در سطح منطقه ای در طی دهه اخیر بموازات فاکتور قبلی (مبرم شدن بررسی مساله ملی در مقیاس جهانی)، تغییراتی روی داده است. تجربه نیروهای «پ. ک.ک» در ترکیه و همچنین دولت کرد در کردستان عراق از جمله اینهاست.این دو واقعه جدید، شمه ای از چگونگی راه حل های موجود برای مساله کرد را (حال در چارچوب تفکر سیاسی و طبقاتی این دو نیرو) در معرض قضاوت افکار عمومی گذاشت.
مهتدی در مقاله «نقش و موقعیت کومه له در جنبش کردستان» در افق سوسیالیسم تنها به این فاکتور آخر اشاره ای گذرا دارد. تجربه دولت کرد عراق اصلا مورد توجه نیست ولی در مورد واکنش «پ.ک.ک» پس از دستگیری اوجالان، برخورد تائید آمیز او نسبت به دولت ترکیه و همچنین نفی مبارزه مسلحانه از جانب این جریان بحث کوتاهی می کند و نتیجه می گیرد که سیاست «پ.ک.ک» سیاستی بورژوا ناسیونالیستی در قبال جنبش ملی است که دو وجه دارد: «تعصب ملی کورکورانه» از یکطرف و «ساخت و پاخت و فروختن حقوق ملی» از طرف دیگر.اما آیا این نهایت نقد یک «مارکسیست» به جریانی بورژوا ناسیونالیست است؟ آیا ادعای مارکسیست بودن، نویسنده را ملزم نمی کند که نقطه عزیمتش در قضاوت «پ.ک.ک» کمی عمیق تر و برتر از انتقاد به «ساخت و پاخت و فروختن حقوق ملی» باشد و اینکه آیا تعصب ملی کورکورانه است یا آگاهانه؟ دعوا بر سر استفاده از لغات نیست بلکه مساله اینست که تحلیل مارکسیستی ترمینولوژی ، مفاهیم و متد خود را دارد که مهتدی کمتر در قید بکار بردن آنست. با ادعای مارکسیست بودن نمی شود در انتقاد به یک جریان ناسیونالیست عقب مانده به کم بودن صداقتشان در برخورد به مردم و عدم صراحتشان در دیالوگ با مردم که گویا وجه مشخصه کاراکتر رهبری بورژوا ناسیونالیستی بر جنبش ملی است محدود ماند. این اگر قضاوتی بخشاینده نباشد قطعا انتقادی اخلاقی و پوپولیستی است.
و اما نکته سومی که قاعدتا باید در این تحلیل مورد توجه قرار بگیرد پیامدهای جنبش موسوم به دوم خرداد برای کردستان است. این جنبش اساسا جنبشی است بورژوایی برای فیصله دادن به یک تعارض قدیمی در درون طبقه بورژوازی ایران. مرکز ثقل این مجادله تعدیل و تغییر اشکال سنتی حکومتی است که بلاواسطه بمعنای کنار ماندن بخشی از این طبقه از ساختار قدرت بوده است. با اینوصف همین جنبش بورژوایی توانسته با انبوهی از نشریات و صاحبنظران و ایدئولوگ ها به چارچوب قابل دسترسی برای اعتراضات موجود در جامعه تبدیل شود. برای سوسیالیسم کارگران حفظ استقلال طبقه کارگر در این شرایط باید محور خط مشی سیاسی در تقابل با این وضعیت و نقطه عزیمت آن برای شکل دادن به یک آلترناتیو مستقل کارگری باشد. انشعابیون در مورد این امر سیاسی مهم سکوت می کنند. نه در قطعنامه ها و نه در مقالات افق سوسیالیسم علیرغم اشارات گنگ و گذرا هیچ تعبیری از محتوای سیاسی شرایط حاضر و چگونگی تاثیر آن بر پراتیک سیاسی آتی آنها نیست. در صحفحه 23 افق سوسیالیسم می خوانیم که «من همانطور که در دوره اخیر مکررا تاکید کرده ام بر این اعتقادم که کومه له نیازمند از سر گذراندن یک تحول جدی است» (مهتدی، ص 23، ا. س). این عبارت نه فقط چیزی در مورد اوضاع متحول جدید نمی گوید بلکه فقط نشانی است از یک منطق وارونه. گویی فراموش می شود که وطایف جدید و دوره های جدید بر اساس تغییرات ابژکتیو در دنیای خارج از وجود سازمان ها و احزاب بوجود می آیند. این واقعیت ابژکتیو مسائل جاری در کردستان است که تعیین می کند آیا کومه له در یکی از حساس ترین دوره های حیاتش هست یا نه، و نه اعتقاد شخصی هیچ «من»ی مبتنی بر نیاز از سر گذراندن یک تحول! در مورد خصوصیات این دوره در قطعنامه تنها یک بند وجود دارد:«ما همچنین تاکید می کنیم که کومه له در آستانه یکی از دوره های مهم حیات خود قرار دارد و باید باردیگر خود را برای دوره ای از حیات سیاسی فعال و دخالتگر آماده سازد و در این رابطه به اصلاح و شفافیت بخشیدن به پاره ای از سیاست هایش نیاز دارد». واضح است که قرار گرفتن یک سازمان یا جریان سیاسی در آستانه دوره ای حیاتی بلافاصله بمعنای تعیین استراتژی و خط مشی های جدیدی مبتنی بر و منطبق با این «دوره مهم» است. سکوت انشعابیون در مورد این امر سیاسی خطیر کمی بیش از عجیب است. امروز سکوت هر نیروی اپوزیسیون جمهوری اسلامی در این مورد می تواند به دو صورت تعبیر شود: اول اینکه اتفاق مهمی نیفتاده است و محتوای جنبش دوم خرداد ادامه همان دعواهای جناحی قدیم است و ما هم کارمان را مثل قبل ادامه می دهیم. تعبیر دوم می تواند این باشد که این جنبش فرصت هایی را در صحنه سیاست ایران باز کرده است که باید از آن استفاده کرد. نوع استفاده از این فرصت ها هم البته متفاوت است و جریانات سیاسی اپوزیسیون بسته به تعلق های سیاسی و طبقاتی شان پاسخ های متفاوتی به آن داده اند که جای بحثش اینجا نیست. در مورد انشعابیون این سکوت ابدا بمعنای تعبیر اول یعنی این همان دعوای جناحی قدیم است، نیست. آنها بخوبی واقفند که «دوره سیاسی جدیدی» دارد در ایران آغاز می شود. با اینوصف وارد بحث و تحلیل در مورد محتوای سیاسی این دوره و بازتاب آن در خط مشی سیاسی آتی شان نمی شوند و این نکته است که کمی بیش از عجیب می نماید و بناچار خواننده مجبور می شود که از لابلای سطور نوشته هایشان منظورهای گفته نشده را بیرون بکشد: «این تحول از یک طرف بمعنای احیای تمام عیار کومه له و اعاده موقعیت و نقش گذشته آن در کردستان و در میان چپ ایران است و از طرف دیگر به این بسنده نمی کند بلکه معطوف به کسب آمادگی و توان جدید و بمراتب بیشتر از گذشته برای ایفای نقش هر چه موثرتر در دوره سیاسی جدیدی است که دارد در ایران آغاز می شود» ( 23، ا. س).
به دو نکته در این نقل قول باید توجه کرد. اول اعاده «نقش گذشته» کومه له است و دومی آمادگی برای ایفای نقش در «دوره سیاسی جدیدی» که دارد آغاز می شود. با یک قیاس ساده از این دو فاکتور باید پرسید که چرا لازمه آمادگی برای دوره جدید بازگشت به گذشته است؟ چرا برای پیش رفتن ابتدا باید چند گام بلند به عقب برداشت؟ از اینکه این شیوه استدلال اصولا با منطق جور در نمی آید، بگذریم. نکته اساسی اینست که منظور انشعابیون اشاره به یک جهتگیری سیاسی است که قرار است (در بهترین حالت و اگر خوش بین باشیم) بستر اصلی حرکت آنها و بازگو کننده هویت سیاسی آتی شان باشد. اما منظور از این «گذشته» چیست؟ مهتدی در همان مقاله برای تشریح منظور از «نقش کومه له در جنبش کردستان» بصراحت می نویسد که دیدگاهی که در اینجا مورد نقد ایشان است، «دیدگاه قدیمی و کلاسیک کومه له» (ص 32، ا. س) نیست. و منظور از دیدگاه قدیمی و کلاسیک کومه له همان دیدگاهی است که اساسا در جریان تشکیل حکا به نقد کشیده شد. همان دیدگاهی که طبقه کارگر نه نقطه شروع فعالیت سیاسی اش بود و نه مرکز آن. دیدگاهی که افق سیاسی اش در نهایت تبدیل شدن به جناح «رادیکال» جنبش ملی کرد بود. امروز این افق مجددا افق سیاسی کسانی است که حکا را ببهانه کارگری نبودن ترک کرده اند.
یکی از دلمشغولی های انشعابیون در بحث «بررسی موقعیت کومه له در جنبش کردستان» اینست که کومه له دچار رکود در فعالیت است و بیم آن می رو د که منزوی و حاشیه ای شود. مهتدی از مشاهده این فاکت صحیح شروع می کند اما راه حلش نه یافتن راهی برای تبدیل شدن به جریانی عجین شده با اعتراض و مبارزه کارگر بعنوان نیروی اصلی تغییر و تحول در جامعه، بلکه روی آوردن به و درگیر شدن بیشتر در مساله ملی است. از نظر آنها کومه له (مطابق گزارش به کنگره هشتم اش) رهبری جنبش ملی را به بورژوازی واگذار کرده است. یادآوری این نکته لازمست که کومه له همیشه به فراخور موقعیت سیاسی اش برای مساله ملی برنامه و سیاست داشته است. بنابراین بحث انشعابیون در باره بیم «حاشیه ای» شدن کومه له و مساله «رهبری جنبش ملی» باید ناظر بر فاکتورهای جدیدی باشد.آیا تغییرات در شرایط سیاسی ایران و کردستان است که فرصت های جدیدی قرار است در مقابل حل مساله ملی کرد بازکند و از اینروست که داشتن برنامه دیگری ضروری می شود اگر چنین است چرا این را صراحتا نمی گویید؟ چرا با اشاره های راز آلوده از موقعیت جدید حرف می زنید (5)؟ می شود تصور کرد که عرصه ای از مبارزه بدلیل شرایط خاصی آنچنان حیاتی و مهم شود که پیوند با ظبقه کارگر و تامین منفعت طبقاتی او بدون شرکت در آن عرصه ممکن نباشد. پدیده فاشیسم و مقاومت سراسری در مقابل آن در جریان جنگ دوم جهانی یکی از این هاست. امامگر مساله ملی کرد فعلا در چنین موقعیتی است؟ کدام اتفاقات است که نشان می دهد در شرایط حاضر هر نوع پیشروی طبقه کارگر در کردستان در گرو درگیر شدن بیشتر در مساله ملی کرد است؟ آیا این «رهبری جنبش ملی» است که گره گاه خلاصی کومه له از رکود است؟ اگر چنین است با استناد به کدام تحلیل؟ بعید است بشود به تجربه کوسوو و جمهوری های متعددی که پس از فروپاشی بلوک شرق بوجود آمدند و هنوز هم مشغول جنگ و کشتار قومی هستند رجوع داد. در چارچوب مارکسیسم هم که نمی شود دلیلی پرنسیپال برای این امر پیدا کرد پس می ماند شرایط سیاسی ایران و اینکه کومه له ای که بگفته انشعابیون بیم حاشیه ای شدنش می رود، ممکن است امکان استفاده از «فرصت ها و شانس» های بوجود آمده در پرتو این شرایط را از دست بدهد. این تمام جوهر بحث است که انشعابیون آن را سربسته در تحلیل هایشان دخیل می کنند ولی بیان صریح سیاسی از آن ارائه نمی دهند. خوب، دوستان آیا تصور نمی کنید که حداقل برای حفظ تمایز با جریان بورژوا ناسیونالیست پ.ک.ک که بگفته خودتان مردم را شایسته نمی داند نظراتش را صراحتا با آنها درمیان بگذارد، شما باید کمی روشن تر درباره مختصات دوره جدید و تحولی که کومه له باید از سر بگذراند با مردم سخن بگویید؟ آخر انحصار مونوپول «صداقت» را داشتن، ایجاب می کند که رئوس تحولات سیاسی و استراتژی های مبتنی بر این تحولات را برای مردم با صدای بلند بیان کنید.
قطعنامه درباره دوره جدید تحت نام کومه له
این قطعنامه شامل چهار بند است که یکی اعلام این نکته است که حکا دیگر ظرفی نیست که بتواند اهداف انشعابیون را «چه در سطح سراسری و چه در سطح کردستان پیش ببرد». سه بند دیگر مربوط است به چگونگی فعالیت آتی تحت نام کومه له. وظایف سراسری ای که انشعابیون برای خود تعریف کرده اند در قطعنامه اول (بررسی حکا) آمده است و از اینرو باید مجددا به آن برگشت و رئوس این وظایف را دید. آنها ضمن رد امکان تشکیل فوری حزب طبقه کارگر معتقدند که باید «پروژه و سیاست»، «در قبال چپ ایران علی العموم و چپ سوسیالیستی کارگری خصوصا » داشته باشند و مختصری هم از محتوای درست و بعضا بلند پروازانه این پروژه ها می گویند. اما مساله اساسی در اینجا و در مقابل کسانی که ظاهرا نقدی چپ بر حکا گذاشته اند، اینست که چطور می شود با سازمانی محدود به کردستان که از قضا خود در مقطع حیاتی ای قرار گرفته و «تحول» ای را باید از سر بگذراند، به وظایف سراسری در «قبال چپ ایران علی العموم و چپ سوسیالیستی کارگری خصوصا» پرداخت؟ آیا خود این شیوه تعیین وظایف سراسری باندازه کافی گویا نیست که انشعابیون چه سهمی از این وظایف را می خواهند بعهده بگیرند؟ اما نکته مهمتر اینست که اگر شما حکا را به این دلیل (مهمترین و ظاهرا عمیق ترین دلیل تان) ترک می کنید که فاقد پایه اجتماعی و کارگری و ناتوان از پاسخگویی به نیازهای طبقه کارگر بود، چطور خود را سوسیالیست ایرانی می دانید اما وظیفه سراسری تان خلاصه می شود به پروژه و سیاست «در قبال چپ ایران علی العموم و چپ سوسیالیستی کارگری خصوصا» (تاکید اضافه شده است)؟ آیا این اصولا فرعی کردن وظایف سراسری از همان ابتدا نیست؟ شما که می خواهید کماکان «سوسیالیست» بمانید چرا نقدتان از حکا، مبنای شکل دادن به سیاست جدیدی برای فعالیت سراسری مستقل (نه در «قبال چپ» قرار نمی گیرد؟ اگر نتیجه «وارسی منصفانه» (مهتدی، س 17- ا. س) از تجربه حکا رویگردانی از فعالیت سراسری تحت نام چپ، مارکسیسم و طبقه کارگر است، آیا «انترناسیونالیسم صادقانه» تان کماکان محلی از اعراب خواهد داشت؟
در همین آخرین قطعنامه رئوس برنامه کار کومه له هم در طی سه بند تعریف شده است:«کومه له در دوره ای از حیات جامعه کردستان توانست با تشخیص صحیح نیازهای زمانه و کاربرد شکل های مبارزاتی متناسب با آن دوران در راس جنبش توده ای قرار گیرد، اکنون یکبار دیگر در برابر این آزمایش قرار گرفته که با توجه به تغییرات درونی در عمق جامعه ایران و تحرک سیاسی جدیدی که در ایران و در کردستان در حال گسترش است، خود را با اساسی ترین خواست های کارگران و توده های مردم پیوند زند و بار دیگر به زبان حال جنبش و به جزیی که عملا پیشاپیش جنبش کارگران و توده های مردم قرار دارد تبدیل شود.» (بیانیه کنفرانس بازسازی کومه له). اگر کومه له هم جزیی از جنبش چپ ایران بوده و هست (که هست) چرا بمحض اینکه خود را از زواید «سراسریش» خلاص کند مثل گذشته اش با مردم پیوند می خورد؟ مگر علت رکود در فعالیت کومه له این بود که مشغول فعالیت سراسری بود؟ آیا کرد بودن و کردستانی بودن است که در متن معضلات چپ غیر کارگری ایران، ناگهان چنین اعجازی می کند و کومه له را از رکود می رهاند؟ آیا این مولفه قومیت و ملیت است که ضامن عدم سرایت بیماری های چپ بطور کلی، به کومه له می شود؟ واقعا انتظار دارید که این انشا پردازی ها را هم بحساب «صداقت تان» بگذاریم؟ ثانیا منظور از «تشخیص صحیح نیازهای زمانه» و آن تغییراتی که در عمق جامعه کردستان در جریان است کدامند؟ آیا «تشخیص صحیح نیازماهای زمانه» اشاره سانتی مانتالی به «دوره سیاسی جدیدی که دارد در ایران آغاز میشود» (مهتدی، ص 23 – ا.س) نیست که از توضیح محتوای سیاسی آن گذشتید؟ محتوای این «نیازها» کدامند؟ اگر منظور صرفا بیرون کشیدن کومه له از «رکود و حاشیه ای» شدن است باید بتوان توضیح داد با کدام تحلیل؟ نه فقط جنبش اجتماعی که حتی «بازسازی» یک سازمان هم تنها با تهییج احساسات رمانتیک از روزهای گذشته (6) ممکن نیست. تازه از همه این حرف ها گذشته منظور از روزهای خوب گذشته کدام است؟ دوره ای که برای حفظ احترام به مذهب توده ها ملای کرد هم مشمول احترام ویژه می شد؟ همان دوره ای که از صدقه سر فرهنگ شووینیستی ناسیونالیسم کرد حتی بدون حضور حزب الله و پاسدار، زنان مجبور بودند در تشکیلات هم روسری سر کنند؟ واقعا «وارسی منصفانه» و «انترناسیونالیسم صادقانه» چه اعجازها که نمی کنند!
و بالاخره آخرین نکته در مورد انتخاب نام است. در همان قطعنامه می نویسند: «با توجه به همه موارد فوق، ما بر این باوریم که فعالیت تحت نام «حزب کمونیست ایران» و «سازمان کردستان حزب کمونیست ایران» موضوعیت خود را از دست داده است. لذا باید دوره جدیدی از فعالیت تحت نام کومه له را آغاز کرد. این دوره جدید بمعنای برافراشته نگاهداشتن پرچم جریانی است که در قلوب توده های وسیع مردم جای دارد و بنابراین قادر به تاثیرگذاری و بسیج آنهاست. کومه له نام، سنت و ابزاری است که در کوران مبارزات توده ای در شوراهای محلات و در«بنکه ها» در سنندج، در میتینگ های توده ای و در مراسم مردمی، در مراسم اول ماه مه، در جنبش های دانشجویی و دانش آموزی، در زندان های رژیم شاه و جمهوری اسلامی، در تحرک و فعالیت روشنفکران مبارز، (از خواننده بابت این نقل قول طولانی معذرت می خواهم!)در خودباوری و مقاومت پر جوش و خروش زنان و دختران، در سربلندی و غرور مردم مقاوم کردستان در مقابل استبداد متجاوز جمهوری اسلامی، در مبارزه با ارتجاع محلی، در خانواده گسترده و همبسته جان باختگان، در ادبیات و شعر و سرودها و تئاترها، خلق شده و آب دیده شده است و می بینیم که هنوز هم با شروع اولین نسیم های جنبش توده ای بلافاصله در ذهن و زبان جوانان انقلابی و مردم معترض جاری می شود. بنابراین انتخاب این نام و قالب، نه انتخابی دلبخواه و درون سازمانی بلکه در واقع با توجه به تاریخ واقعی جنبش انقلابی در کردستان، با اتکا به یک تاریخچه درخشان انقلابی و اقبل عمومی و توده ای نسبت به آن، این مناسب ترین نام و کارآترین ابزار و قالبی است که جریان رادیکال و پیشرو در درون جامعه کردستان می تواند توسط آن کارگران و توده های مردم را گرد آورده و قطب نیرومند خود را در جامعه تشکیل دهد.»
غرض از ذکر این نقل قول طولانی قراردادن خواننده در متن استدلالاتی است که برای انتخاب نام شده است: از آنجا که کومه له این است و آن است، و خوش نام است پس ما همان نام را برای خودمان انتخاب می کنیم! این انسان را یاد آن شعر مشهور می اندازد که : از کرامات شیخ ما چه عجب، شیره را خورد و گفت همه اش را می خواهم!
واقعیت اینست که شیوه انشعابیون در «انتخاب» نام پیش از آنکه با معیارهای سیاسی سنجیده شود از زاویه روانشناسی فردی و اجتماعی و همچنین اخلاق و پرنسیب متمدنانه قابل بررسی است. با اینوصف توضیح یک نکته ضروری است. و آن اینکه این بدعت گذاری بی ارتباط با محتوای سیاسی حرکت انشعابیون نیست. کومه له نام یک سازمان سیاسی کرد پیش از پیوستن به حکا بود. بعد از تشکیل حزب، این نام به: سازمان کردستان حکا- کومه له تغییر یافت. اکنون آنچه که توسط انشعابیون قرار است از نام ها برداشته شود، نام هایی است که در آنها تعلق این جریان به کمونیسم روشن و بارز است. نکته ای که در تحلیل انشعابیون قلم گرفته می شود اینست که آنچه امروز به ایشان امکان طویل کردن لیست شان در توضیح محبوبیت کومه له را داده است مدیون فعالیت این سازمان بنام کارگر و کمونیسم و در تمایز با جریانات ناسیونالیست کرد بود. این نه پوپولیسم «قدیمی و کلاسیک» کومه له است که این محبوبیت را بوجود آورده و نه ناسیونالیسم کرد. نمی شود خود را وارث «سنت کومه له» کرد (7)، اما آنچه را که پشتوانه واقعی شکوفایی آن است از صفحه تاریخ پاک کرد. سوال اینست که آیا حذف هر چه نشان از کمونیست و کارگری و سراسری بودن دارد، گویای تحلیل واقعی انشعابیون از مختصات اوضاع سیاسی و «دوره جدیدی که دارد در ایران آغاز می شود» نیست؟ بنابراین صرفنظر از هر توجیه و استدلالی که آنها خود برای این انتخاب داشته باشند و صرفنظر از جنبه اخلاقی و پرنسیپال قضیه، تنها چیزی که کمک می کند تا ما شاهدان این صحنه دراماتیک از شوک نحوه انتخاب نام درآییم همین است که اسم این سازمان نباید توقعی در مقیاس سراسری برانگیخته کند. می توان تصور کرد که سوال مقابل انشعابیون این بوده که چطور می شود بعد از 17 سال فعالیت سراسری در یک حزب کمونیستی، ناگهان با نامی ظهور کرد که به کمونیسم و طبقه کارگر رجوع نکند اما کماکان شکوه و جلال هم داشته باشد؟ انحصار مونوپول صداقت، اینجا دیگر اجازه انحصار نام سازمان را هم داده است. پس تنها را ه می شود «انتخاب» بهر قیمت نامی که هم حرمتش پذیرفته شده است هم ظاهرا نشانی از تعلق به کارگر و کمونیسم و لذا لزوم فعالیت سراسری ندارد؛ و هم ناسیونالیسم به حاشیه رانده شده در آن سازمان بخوبی می تواند پیوستگی تاریخی خود را در این اسم بازیابد . اکنون باید دید که اینها چطور قرار است در خدمت «فرصت ها و شانس هاس بزرگی که جریان سوسیالیستی و رادیکال کومه له می تواند در آینده داشته باشد» قرار بگیرد؟
به این ترتیب قطعنامه ها و اسناد منتشر شده انشعابیون، موفق شده است که علیرغم ناتوانی از ارائه تبیینی از بن بست چپ، علیرغم ناتوانی از روشن کردن خطوط اصلی تحولات جاری در ایران و علیرغم عدم پاسخ به سوالات حیاتی در رابطه با نقش و جایگاه مساله ملی بطور کلی و مساله کرد بطور خاص، یک نکته کلیدی را در توضیح هویت سیاسی آتی شان روشن کند. ناروشنی و یا مسکوت گذاشتن پاسخ به سوال های حیاتی این دوره، از جانب کسانی که فعالیت سراسری کمونیستی را بروشنی فاکتور گرفته و به جنبش کردستان بازگشته اند، خود بلاواسطه یک پلاتفرم است. پلاتفرمی که با همین درجه از بیان تحلیل ها و تبیین هایشان گویای چیزی جز تبدیل شدن به جناح چپ ناسیونالیسم کرد نیست.
************
پاورقی
1 – تاکیدات اغراق آمیز بر صداقت و خلوص «ما»ی عبدالله مهتدی در افق سوسیالیسم و همچنین قطعنامه ها بیش از آن الیتیستی و آزار دهنده است که بتوان از آن گذشت. واقعا مگر هزاران انسان رزمنده و پرشوری که پس از انقلاب 57، مستقل از تعلق سازمانی شان برای مبارزه در راه انقلاب کارگری به صفوف این مبارزه پیوستند، همه صادق و انقلابی نبودند؟ آخر مگر صداقت هر کس که از کردستان آمده بود از جنس دیگری بود؟ بعلاوه انترناسیونالیسم صادقانه دیگر چه مفهومی است؟ مگر غیر صادقانه اش هم هنوز انترناسیونالیسم است؟! این شیوه اخلاق پرستی را آیا نباید بحساب عدم اعتماد بنفس ناشی از نداشتن صداقت گذاشت که ظاهرا خیلی معصومانه و صادقانه بیان می شود؟
2 – شخصا هیچگاه عضو کمیته مرکزی حکا نبودم اما با استناد به رفقایی که در دوره مورد نظر مهتدی در این کمیته عضویت داشتند، یادآوری این نکته لازمست که هیچ قراری با خبر شدن اعضای کمیته مرکزی را از مسائل تشکیلات شهر ممنوع نمی کرده است. بلکه قرار بسادگی این بوده که پلنوم کمیته مرکزی می توانسته در صورت تمایل یک کمیسیون انتخاب کند تا همه اسناد فعالیت تشکیلات های مخفی را مطالعه کرده و به پلنوم گزارش دهد. به این ترتیب اسناد تشکیلات مخفی در کنار اسناد تشکیلات علنی و خارج کشور یکجا و در یک پوشه در دسترس پلنوم قرار نمی گرفته است.
3 – خواننده کنجکاو می تواند به این گزارشها مندرج در نشریه کمونیست ارگان حکا بین سال های 62 تا 68 و بخصوص دوره ای که مهتدی خود دبیرکل حکا بوده، مراجعه کند. مضافا اینکه در جریان اصلاح اساسنامه حزب، بعدها مقوله «دبیرکل حزب» حذف شد و به این معنا تنها کسی که در حکا دبیرکل بود، فقط خود عبدالله مهتدی بوده است.
4 – لازم بیادآوری است که عبدالله مهتدی پیش از تشکیل حکا و در گرماگرم مبارزه نظری درونی در کومه له، از کمیته مرکزی کومه له استعفا داد تا بدور از محظورات تشکیلاتی همه توان خود را برای جا انداختن مارکسیسم انقلابی و خلع سلاح سیاسی پوپولیسم درون کومه له بکار گیرد. نقش مثبت ایشان در پیشرفت مارکسیسم انقلابی در درون کومه له و آمادگی برای پیوستن به حزب در آن زمان، غیر قابل انکار است.
5 – «ادامه وضع موجود در سطح کردستان، که از چندین سال پیش به حال خود باقی است، نیز جز تداوم رکود و گردن نهادن به یک پروسه حاشیه ای شدن تدریجی نتیجه ای ندارد و چه بسا در واقع بمعنای از دست رفتن و ضایع کردن فرصت ها و شانس های بزرگی که جریان سوسیالیستی و رادیکال کومه له می تواند در آینده داشته باشد و تلف کردن سرمایه سیاسی که این جریان طی سه دهه تلاش خود موفق به خلق و گردآوری آن شده است، خواهد بود.» (قطعنامه در باره دوره جدید فعالیت تحت نام کومه له).
6 – رجوع کنید به صفحه دوم «بیانیه کنفرانس بازسازی کومه له»- چهارم شهریور 79.
7 – عبارت «سنت کومه له» در نوشته ها و اسناد انشعابیون بوفور بچشم می خورد. این عبارت بسیار ناروشن و تفسیر بردار است. سوال این است که آیا این سنت هیچ محتوای طبقاتی را نمایندگی نمی کند؟ ناسیونالیستی است یا سوسیالیستی؟ اگر می شود آن را در یکی از کاتگوری های جنبش چپ ایران جای داد پس دیگر چرا «سنت کومه له»؟ اگر هم قرار است نه به آن چپ ربطی داشته باشد و نه ظاهرا ناسیونالیست باشد، پس توضیح دهید که طبقات، احزاب و سنت های طبقاتی چه جایگاهی در سیستم تحلیلی شما دارند؟