1. تقریبا دو سال از انتشار كتاب شما (نئولیبرالیسم، زن و توسعه – در اشاره به ایران) می گذرد. انطباق مباحث این كتاب را با شرایط امروز چطور مى بینید؟ كلا چه ارزیابى اى دارید از آنچه كه در این دوساله گذشته است؟
ایده اصلى این كتاب این بود كه گسترش و نفوذ سرمایه دارى در سطح جهانى در دهه هاى اخیر و نیاز این نظام به جذب هرچه بیشتر نیروى كار ارزان باعث شده كه كار زنان مطلوبیت ویژه اى بیابد. پیشرفت این پروسه خصوصا در كشورهاى موسوم به جهان سوم تغییرات سیاسى و اجتماعى اى را نیز اجتناب ناپذیر كرده است كه تبارز آن را در كشورهایى نظیر ایران در شكل گیرى نهادها و جریانات سیاسى معطوف به این پروسه و همچنین مباحث گسترده در زمینه گسترش جامعه مدنى، مدرنیزاسیون و غیره مى بینیم.
چه در زمان چاپ این كتاب و چه پس از آن ما شاهد طرح گسترده و مجدد مساله زن در سطح جهانى بوده ایم. طرح مساله زن و حقوق زنان در عرصه هاى مختلف در طول دو سه دهه اخیربیسابقه بوده است. بجرات می توان این دوره را از لحاظ میزان طرح خواستها و مطالبات، عمل سیاسى و مباحث مربوط به جنبش زنان با اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مقایسه كرد. علیرغم تفاوتهاى آشكار و قابل فهم در میزان مطالبات، شكل آنها و سطح مبارزات زنان در كشورهاى مختلف ما شاهد عروج مجدد این جنبش از یكسو و مطلوب شدن كار زنان هم دركشورهاى پیشرفته صنعتى هستیم و هم در كشورهاى باصطلاح توسعه نیافته و یا در حال توسعه. لزومى ندارد فعلا دغدغه این را داشته باشیم كه مساله زن از چه زوایایى و با چه نگرش و تبیینى طرح می شود و یا خط و خطوط سیاسى اى كه صدایشان در این زمینه شنیده می شود، كدام یا كدامها هستند. مساله مهمتر توجه به شرایطى است كه این شكل طرح گسترده مساله زن را موجب شده است و این شرایط همچنانكه گفته شد چیزى غیر از گسترش بی سابقه مناسبات سرمایه دارى به دورافتاده ترین مناطق جهان نیست. فاكتورهاى مهمى كه كاراكتر این روند را توضیح می دهند عروج سیاستهاى نئولیبرالى بر متن بحران جهانى سرمایه از اواخر دهه هفتاد میلادى و بتعاقب آن تغییرات در سازمان كار و مطلوب شدن كار ارزان زنان است. درهر صورت من قصد تكرار مباحث این كتاب را ندارم و غرض از این اشاره مختصر این بود كه تاكید كنم كه این روند كماكان در جریان است و اگر چیز تازه اى باید گفت یا بشود گفت، نمودها و تبارزات كنكرتى از این روند است.
در ایران عوارض و كاركردهاى برنامه هاى توسعه اقتصادى كه در شرایط حاضر در پیوند نزدیك با روند جهانى شدن یا گلوبالیزاسیون می باشد، در این دوره روشنتر شده است. از هم گسیختن شیرازه جامعه، عدم توان جذب نیروى آماده بكار، رواج چند شغله بودن براى تامین زندگى، رواج بی سابقه تن فروشى و حراج زنان جوان كه داستانهاى غم انگیزش را باشكال مختلف مى شنویم از یكطرف و تداوم قوانین عصر حجرى جمهورى اسلامى و معضلات وجود این حكومت از طرف دیگر. براى پاسخ به سوال شما و اینكه در این دو ساله چه تغییراتى رخ داده، فكر می كنم بهتر باشد بجاى پرداختن به تك موارد و برخوردها و برداشتهایى كه نسبت به آنها هست، از زمینه عمومى و شرایط سیاسى عمومى و تغییرات آن در این دوره صحبت كنیم. مهمترین واقعه اى كه در این دوره قابل بررسى است پایان دولت اصلاح طلب و سركار آمدن احمدى نژاد بعنوان رئیس جمهور است. براى ادامه بحث اجازه دهید اشاره اى به یكى از مباحث كتاب مذكور داشته باشیم. در آنجا بتفصیل در مورد تحولات نظرى در فمینیسم در سطح جهانى، و زمینه هاى موجه شدن انواع فمینیسم از جمله فمینیسم اسلامى بحث شده است. از طرف دیگر در ارتباط با روند جهانى شدن و بر متن اعتراضات موجود به این روند بتفصیل در مورد فمینیسم لیبرال و جایگاه آن در این تحولات نیز پرداخته شده است. از جمله اینكه فمینیسم لیبرال مستقل از درجه پاى بندى به تفكرات كلاسیك لیبرالى در شرایط امروز و در رابطه با مساله جهانى شدن و عوارض آن تلاش دارد كه مبانى هویتى جدیدى براى خود تعریف كند. این اتفاق در ایران نیز افتاده است و بخشى از فعالین زن مستقل از اینكه خوش داشته باشند كه فمینیست لیبرال نامیده شوند یا نه، به این جرگه قدم گذاشتند. در حقیقت عروج موج اصلاحات درایران در درون جنبش زنان نیز بازتاب محسوسى داشت كه انعكاس آن را می شد در پدید آمدن چهره هاى سیاسى ومطبوعاتى این جریان و راه افتادن ده ها نشریه و سایت اینترنتى دید. با شكست دوم خرداد و روى كار آمدن دولت احمدى نژاد این بخش از فعالین جنبش زنان درموقعیت بسیار دشوارى قرار گرفتند و اكنون مدتهاست كه سكوت سنگینى بر فعالیت و ابراز وجودشان حاكم است. اگر بعد از روى كار آمدن دولت احمدى نژاد و در حیطه جنبش زنان، موضوعى باشد كه ارزش و نیاز به تامل و بررسى دارد، در حقیقت همین است.
از سالها پیشتریك جریان فمینیست اسلامى در میان زنان حكومتى و وابستگان حكومت شكل گرفته بود تا فرهنگ پدر_ مردسالار درون حكومتشان را به چالش بطلبد. اما بدلایل بسیار روشنى این جریان علیرغم داشتن بیشترین تریبون ها در درون جامعه ایران و در مجامع و نهادهاى بین المللى، مطلقا حامى اى پیدا نكردند. بسیار روشن است كه در جایى كه مردم با بهایى گزاف وجود یك حكومت مرتجع و عهد حجرى را تجربه كرده اند دیگر حتى معترضین زن این جریان هم ذره اى اعتبار اجتماعى نخواهند داشت. و همین باعث شد كه این زنان در دوندگى در كریدورهاى حكومت گوى سبقت از هم ربودند و حتى با بیشترین تبلیغات هم، مهمترین كارهایشان در مقابل خواستهاى عظیم توده زنان بیش از آن كوچك بود كه قابل رویت باشد.
اما عروج جنبش اصلاحات به جریان دیگرى هم در جنبش زنان امكان فعالیت داد. اینها زنانى هستند كه عمدتا بعنوان اصلاح طلب شناخته شده اند. روشن است كه جنبش زنان بهیچوجه محدود به آحاد انگشت شمار این جریان و نشریاتشان نبود و نیست. اما اگر بپذیریم كه در دوره چند ساله بعد از عروج جریان اصلاحات، به دلایل بیشمارى كه جاى بحث اش اینجا نیست این عمدتا صداى این دسته از زنان بود كه در جنبش زنان شنیده می شد، آنوقت بالا و پایین رفتن تب سیاسى اینها خود می تواند یك شاخص باشد. زمینه هاى عروج این حركت در جنبش زنان را بطور اختصار می شود در چند مولفه توضیح داد: مجاز شدن تنوع و گونه گونى در فمینیسم (كه هیچ انسجام نظرى و سیاسى اى را شرط ابراز وجود جریانى قرار نمی دهد)، وجود یك حكومت اسلامى كه قوانین و مقرارت ضد زن آن شهره خاص و عام بوده و بقدمت حیاتش اعتراض زنان در آن خاموشى نگرفت، و بالاخره عروج موج اصلاح طلبى اى كه همنوا با سمفونى جهانى سوسیالیسم شكست خورد و بر متن سركوب گسترده و سیاه بعد از سال 60 در ایران، شیپور پایان حركتهاى رادیكال را با عنوان طرد خشونت بصدا در آورده بودند. این بخش از فعالین جنبش زنان حتى آنجا كه از حكومت فاصله می گرفتند، در اصلاح طلب نامیدن خود و پرهیز از خشونت تردیدى نشان ندادند. از آنجا كه خشونت طبعا پدیده اى غیر انسانى است و نمی توان از آن حرف زد بى آنكه بروشنى گفت منظور چیست اجازه دهید یك توضیح مختصر در این زمینه بدهم. بسیار قابل فهم است كه جامعه اى كه در طول قریب دو دهه شاهد كشتار و جنگ و خون و خونریزى است مشتاق آرامش باشد. اما اشتیاق مشروع آرامش و در صلح زیستن تبدیل شد به حربه اى براى منكوب كردن مجدد قربانیان خشونت و البته این بار تحت لواى مبارزه با خشونت. گویا هر چه از خشونت در طول حكومت جمهورى اسلامى دیده شده بود ناشى از رفتار مردم غیر متمدنى بود كه بلد نبودند اعتراض مدنى كنند. انگار كه كشتن ناصر توفیقیان چند ماه بعد از قیام 57 ناشى از خشونت كارگران بود، انگار كه كشتار مردم كردستان بدست ارتشى كه بر آن بود تا سركوب كامل نكرده پوتین اش را هم درنیاورد، تقصیر قربانیان این خشونت بود. و در همین مورد مشخص جنبش زنان انگار كه همه آنچه كه در این بیست و چند ساله از نكبت وجود جمهورى اسلامى گذشت ناشى از نبود فرهنگ پرهیز از خشونت بود. در این زمینه بسیار می توان گفت و فعالین سیاسى اى كه در ایران خود را بى محابا بدست این بحثها دادند نه فقط نتوانستند بحث مستدلى براى پرهیز از خشونت شان ارائه دهند بلكه باشكال مختلف و حال اگر خوش بینانه قضاوت كنیم خلاف میل شان در مقابل قربانیان واقعى خشونت قرار گرفتند. اینها تا پیش از ظهور احمدى نژاد داستان پرهیز از خشونت را در مقابل اپوزیسیون چپ علم كرده بودند و حالا كه با سركار آمدن احمدى نژاد خودشان هم قربانى خشونت شده و می شوند سكوت كرده اند و این البته گواه بسیار روشنى است بر اینكه محتواى پرهیز از خشونت اینان چیست. این طبعا شامل همه زنان و مردانى است كه با تكیه بر این بحثها بمیدان آمده بودند. اما منظور من این است كه این فضا، آن متن اصلى اى است كه بخشى از زنان طبقه متوسط را كه در سایه وجود جنبش دوم خرداد امكان فعالیتهاى فرهنگى یافتند و حفظ این شرایط هم برایشان طبعا مهم بوده است، به جلوى صحنه آمدند تا منادى این شوند كه زنان اصولا و ذاتا صلح طلبند و به طرد هر حركتى پرداختند كه می خواست گوشه اى از بطالت داستان پرهیز از خشونت را برملا كند.
امروز با روى كار آمدن دولت احمدى نژاد و همچنین بن بست سیاسى اى كه بر جبهه اصلاح طلبانى كه اكنون دیگر به اپوزیسیون رانده شده اند، حاكم شده این بخش از فعالین جنبش زنان در محاق فرو رفته اند. با موقعیت جدید این بخش از فعالین جنبش زنان كه در حقیقت ناشى از معضلات بستر سیاسى اى است كه به آن تعلق دارند، می توان به جرات گفت كه فعالیتهاى درون جنبش زنان كه براى دوره اى طولانى بر محور سوژه هاى شناخته شده اى پیش می رفت بطور جدى در مقابل سوال هاى مهمتر و بنیادى ترى قرار گرفته است. سوژه هایى مثل سنگسار، قوانین مربوط به طلاق و حضانت، فرار دختران از خانه ها، خشونت و اخیرا رواج گسترده تن فروشى همگى مسائل بسیار مهمى هستند كه در طول عمر حكومت اسلامى مورد اعتراض زنان بوده است. در حقیقت فعالیت در زمینه این سوژه ها مستقل از تعلقات سیاسى فعالین جنبش زنان وجود داشته است. اما مساله این است كه پیشروى جنبش زنان مثل هر جنبش اجتماعى دیگرى تنها با تحقق و عدم تحقق سوژه هاى تك موضوعى نمی تواند سنجیده شود. متحقق شدن چنین مطالباتى تازه در صورتیكه چنین متحقق شدنى اصولا ممكن باشد، نمی تواند دیرپا و ماندگار باشد مادام كه به شرایط ریشه اى ترى در جامعه دست نبرده باشد.
2. اما بهر حال ما شاهد این هستیم كه بسیارى از فعالین جنبش زنان در سالهاى اخیر از ضرورت كارهاى پایه اى در این جنبش حرف می زنند و اینكه باید تغییرات ریشه اى در جامعه صورت بگیرد تا موقعیت زنان تغییر كند. آیا خود این كافى نیست براى اینكه هم سویى و هم نظرى میان این فعالین بوجود آید؟
براى پاسخ به این سوال ابتدا باید آن بخش از فعالین جنبش زنان را كه اصولا مدعى كار ریشه اى در رابطه با مساله زن نیستند، كنار گذاشت. اینها شامل دو دسته هستند: یكى زنان وابسته به حكومت (وابسته چه به لحاظ سیاسى و چه بلحاظ ایدئولوژیك) كه سقف آمالشان از مبارزه فرهنگى در چارچوب سیستم حكومتى و نظام ایدئولوژیك آن فراتر نمی رود و دیگرى دسته اى دیگر اززنان (كه البته تعداد اینها در میان فعالین جنبش زنان ایران واقعا كم است) كه هیچ سر سازگارى اى با آرا و آمال حكومت مذهبى ندارند، و ادعاى برابرى طلبى عمومى نیز در قاموس تفكرشان نمى گنجد و مساله شان تامین حضور زنان در همه لایه هاى قدرت است. برخى از اینان آنجا كه صراحت دارند مدعى اند كه تنها حضور زنان در رده هاى قدرت است كه می تواند مشكل زن را در جامعه حل كند. در حقیقت از نظر تاثیر سیاسى میان این بخش از زنان و زنان وابسته به حكومت (فمینیسم اسلامى) تفاوت زیادى جز در باورهاى مذهبى نیست. این بخش از زنان همانهایى هستند كه مثلا انتخاب رئیس جمهور زن در شیلى ویا نخست وزیر در آلمان و مواردى از این دست برایشان نمونه هاى برجسته اى است از گامى به تامین حقوق زن نزدیك شدن با این استدلال كه زنان در عرصه سیاست حضور یافته اند. به هر حال در جامعه بشدت پولاریزه شده اى از نوع ایران، این دو بخش از زنان معمولا آنچنان با سیستم و نظام موجود تداعى می شوند كه حتى اگر مدعى تغییرات پایه اى باشند هم جایى جدى گرفته نمی شوند.
اما در میان آنها كه مدعى كار پایه اى در جنبش زنان هستند علاوه بر ماركسیستها باید از بخش دیگرى از فعالین جنبش زنان نیز نام برد كه بر این نكته پاى می فشارند كه جامعه ما احتیاج به یك دگرگونى فرهنگى عمیق دارد تا بتواند به مساله زن بشكل دیگرى نگاه كند. بنابراین سوال بطور مشخص تر این است كه تفاوت این دو سمتگیرى در كار پایه اى چیست. براى ماركسیستهاى جنبش زنان مهمترین شاخص كار پایه اى آن نوعى از مبارزه و فعالیت است كه امكان بازتولید نگرش فرودست به زن را نشانه می رود. دست بردن به ریشه و یا مسدود کردن امكان بازتولید تفكر پدر- مردسالار در حقیقت یعنى مبارزه كردن علیه شرایط و مناسباتى كه از وجود ستم جنسى و بازتولید آن نفع می برد، مستقل از اینكه ما مدافع چه روایتى از شكل گیرى و پیدایش ستم جنسى باشیم. از نظر ماركسیستهاى جنبش زنان، تداوم فرودستى زن در ارتباط لاینفك با مناسبات طبقاتى است. البته براى بخشى از فعالین جنبش زنان نیز تحت تاثیر فضاى فكرى حاكم بر ایران (و یا حتى در مقیاس جهانى) صحبت از ماركسیسم، مناسبات طبقاتى و غیره مقولاتى از مد افتاده اند كه دیگر حتى لازم نیست استدلالى براى ردش آورده شود؛ كافى است بگویند كه اینها قدیمى است تا دیگر لازم نباشد درباره آن بحث كرد. در هر صورت حتى اگر به بحثهاى بسیار قدیمى تر برنگردیم در پرتو شرایط امروز جهان و آنچه كه بعنوان عوارض و پیامدهاى جهانى شدن شناخته می شود، مساله زن یك بار دیگر طرح شده است. زن دقیقا بدلیل مطلوبیت نیروى كار ارزانش از جمله به پشتوانه همان فرهنگ پیشامدرنى كه هنوز در جوامع مدرن هم موجود است، به مركز این بحث آمده و هر درجه دمُده نامیدن ماركسیسم و تبیین طبقاتى از مساله زن ذره اى از ضرورت نگرش طبقاتى در برخورد به مساله زن كم نمى كند. آنچه كه در راستاى گلوبالیزاسیون به زنانه شدن فقر و زنانه شدن كار معروف شده بهترین گواه بر این است كه چطور مساله زن در جهان امروز نه صرفا در پیوند با وجود مناسبات پیشاسرمایه و فرهنگ غیر مدرن و مذهبى، بلكه در درجه اول بدلیل وجود نظام سرمایه است كه مطرح می شود.
اما كار پایه اى براى اصلاح طلبان (اگر خود حاضر باشند در این سیستم هاى شناخته شده فكرى حرف بزنند) ریشه در نگرش و فلسفه لیبرالى اى دارد كه از آزادى فرد و حقوق برابرفردى حركت می كند، بى آنكه واقعا بتواند این برابرى را تا برابرى واقعى امتداد دهد. بخش عظیمى از ادبیات و مباحث سیاسى و اجتماعى تولید شده در دهه اخیر در ایران در حقیقت در جا انداختن همین مساله است كه در قالب تقابل سنت و مدرنیته طرح می شود. این جریان تا آنجا كه به حیطه جنبش زنان برمی گردد در خطوط كلى با دو شاخص مشخص می شود: اول برابرى در عرصه حقوق اجتماعى است و دوم كه در حقیقت ناظر بر شكل تحقق خواست اول است، مبارزه فرهنگى است. در این دیدگاه باید تلاش كرد، مبارزه كرد، كار روتین و پایه اى درازمدت كرد تا فرهنگ مدرن در جامعه چنان تغییر كند كه قوانینى از نوع قوانین حكومت اسلامى و یا حتى اشكال مدرن تر آن كه ناقض حقوق زنان هستند، جایى براى طرح نداشته باشند. اجازه دهید كه فعلا به دقت نظر این دوستان در تبیینهاى فلسفى و نظرى شان كارى نداشته باشیم و فرض كنیم كه آن تحول بنیادى اى كه باید صورت بگیرد همین است كه جامعه باید مدرن و دمكراتیك شود، كه حقوق فردى باید برسمیت شناخته شود، كه قوانین مذهبى باید لغو شوند، كه یك تحول فرهنگى عمیق در جامعه باید رابطه فرد با جامعه را متفاوت و متحول كند و همینها تضمین كننده آن تحول بنیادینى است كه از آن صحبت می شود. در یك سطح پایه اى البته باید بتمام نكات مندرج در این دیدگاه پرداخت و نشان داد كه تامین آزادى واقعى چقدر با مفروضات این نقطه عزیمت فاصله دارد. اما مهمترین مساله این است كه در این نقطه عزیمت، آزادى فردى بمعناى آزادى مالكیت خصوصى و در نتیجه آزادى استثمار نیز هست و دقیقا به همین دلیل است كه علیرغم هر درجه ادعاى كار پایه اى نمی تواند مبشر حقیقى پایان ستم و استثمار باشد. براى این دسته برابرى امرى صرفا حقوقى است و مثلا هرگز وارد عرصه مالكیت در جامعه نمى شود. مالكیت در این سنت سیاسى امرى مقدس است و اصولا خود جزیى از آزادى فردى است. اینكه در جامعه عده اى مالك همه وسایل تولیدند و عده دیگرى هیچ حقى بر محصولات تولید شده خود ندارند بنابراین در این تفكر بعنوان علامت سوال بزرگى در طول تاریخ دوره معاصر باقى مانده است و نقض آن هم در این دیدگاه تجاوز به حریم آزادى فردى است. بنابراین این نه ادعا و یا حسن نیت و سو نیت صاحبان ایده ها، بلكه محتواى آنهاست كه نشان می دهد چقدر این ایده ها واقعا می توانند مبناى كار پایه اى و لغو پایه هاى ستم و تبعیض جنسى باشند.
دسته دیگرى هم هستند كه كار پایه اى در جنبش زنان را بر مبناى حركت از پایین مورد نظر دارند. در این سمتگیرى البته باید بدوا گفت كه همین متكى شدن به پایین در خود بسیار ارزشمند است. اما روشن است كه متكى شدن به پایین نیز باید بر مبناى یك محتواى سیاسى باشد وگرنه توده اى ترین حركتها اگر در خدمت سیاستى باشند كه خود آن سیاست، توده بسیج شده را به جایى ببرد كه در حقیقت متضمن منافع واقعى آنها نباشد، محكوم به شكست خواهد بود و یا بطور روشنتر آن جنبش را به اهداف خود نخواهد رساند. در ایران چنین حركتى هنوز نمودهاى برجسته بیرونى از خود نشان نداده اما پتانسیل بسیار قوى اى براى آن موجود است. در این نقطه عزیمت گرچه توجه به جنبش هاى توده اى و حركت از پایین مهم است، گرچه تقابل با سرمایه دارى مطرح هست اما سیاستهاى پراتیك این جریان در بهترین حالت ترمز زدن بر روندهاى موجود است و نه زیر سوال بردن آنها. بطور مشخص تر در این نقطه عزیمت این نه مناسبات سرمایه دارى با جوهر اصلى آن یعنى مالكیت خصوصى است كه زیر سوال می رود بلكه نوعى از این سرمایه دارى و در شرایط حاضر بطور مشخص سرازیر شدن سرمایه هاى خارجى به مثلا كشورهاى تحت سلطه (نمونه آمریكاى لاتین) است كه مورد نقد است. سرمایه جهانى تنها در شكل نئولیبرالى آن است كه مورد نقد و موضوع مبارزه است و نه كلیت نظام سرمایه دارى. بطور مشخص تا آنجا كه به پدیده گلوبالیزاسیون مربوط است تنها جهانى شدن نئولیبرالى است كه مورد نقد است نه كل نظام سرمایه كه چنین روندى را اجتناب ناپذیر كرده است، در بهترین حالت این تنها سرمایه هاى بزرگ جهانى هستند كه مضرند و موجب مصیبت و نه كل مناسبات سرمایه دارى با قوانین و كاركردهاى شناخته شده اش مستقل از اندازه آن و مستقل از جغرافیاى زیستش. این در یك بیان كوتاه و مختصر تبیینى است از عمومى ترین دركى كه در رابطه با این حركت هست كه تنها نقطه قوتش در حقیقت به پایین متكى شدن است.
بنابراین مى بینیم كه بر سر اینكه باید كار پایه اى كرد نیز تفاهم چندانى موجود نیست. سایه روشنهاى این مباحث وقتى روشن می شود كه مفهوم این كار پایه اى بدقت مورد بررسى قرار گیرد. پس عجیب نیست كه ما در عمل شاهد این هستیم كه بیان كار پایه اى بتنهایى امكان نزدیك شدن را فراهم نمى آورد.
3. در سال گذشته بحثهایى در باره جریان منشور حقوق بشر زنان راه افتاد كه به ایران هم رسید. این حركت را چطور ارزیابى و تفسیر مى كنید؟
این حركتى بود در رابطه با تبلیغ منشور حقوق بشر زنان كه هدف آن بنا به گفته خودشان مبارزه علیه فقر و خشونت است. سازمان دهندگان حركت شبكه اى از فمینیستها هستند متشكل از قریب 5500 گروه و انجمن زنان از 163 كشور. مارش جهانى زنان دو كنوانسیون مهم دارد. یكى كنوانسیون رفع تبعیض از زنان است كه در سال 1979 تصویب شده و 160 دولت آن را پذیرفته اند و دیگرى كنوانسیون حق كودك كه در سال 1989 تصویب شده و مورد پذیرش 190 دولت است و دفاع از این دو كنوانسیون و تلاش براى تحمیل آن به دولت درسالهاى اخیر در ایران و خصوصا میان فعالین جنبش زنان مدافعینى پیدا كرده است. در هر صورت از مارس 2005 این جریان دست به سازمان دادن حركتى زد براى تبلیغ این منشور و ایده هاى اصلى آن كه عبارتند از: برابرى، صلح، عدالت، آزادى و همبستگى. تبلیغ این منشور و آكسیونهاى پیرامون آن از سائوپولو در برزیل آغاز شد و پس از یك فعالیت شش ماهه در اكتبر 2005 در بوركینا فاسو خاتمه یافت. این حركت نیز در حقیقت انعكاس طرح گسترده و جهانى مساله زن است و طبعا از یك زاویه نگرش ویژه. هسته و جوهر این حركت در حقیقت چیزى فراتر از مفاد اعلامیه حقوق بشر نیست، از نظر سابقه تاریخى این جریان لازم به ذكر است كه بخشى از فمینیستها وقتى از تاثیرگذارى بر دولتها و سیاست آنها ناامید شدند تلاش كردند با سازمان دادن حركتهایى از پایین به تحقق همان خواستها برسند. این جریان بخصوص در میان فمینیستهاى كشورهاى جهان سوم كه دلایل مختلفى از استبداد گرفته تا فرهنگ عقب مانده و پیشامدرن و بسیارى فاكتورهاى دیگر مانع فعالیت آنها می شد و می شود، طرفدارانى پیدا كرده است. و البته باید گفت كه بسیارى نهادهاى بین المللى از این حركت دفاع كرده اند و امكانات فعالیت این بخش از فعالین جنبش زنان را از طریق بودجه هایى كه براى ان. ج. او ها (سازمانهاى غیر دولتى) اختصاص می دهند، تامین می كنند.
روشن است كه از هیچ تریبونى براى بیان حقوق و مطالبات نباید صرفنظر كرد. اگر حتى از جانب نهادهاى بین المللى و با دخالت مستقیم و غیر مستقیم آنها تدارك دیده می شود. اما دو نكته مهم در این زمینه قابل توجه است كه فعالین جنبش زنان لااقل آنها كه به حل ریشه اى مساله زن فكر می كنند نمی توانند به آن بى تفاوت باشند. اول اینكه مطالبات پنجگانه این حركت همچنانكه روح مفاد اعلامیه حقوق بشر، از دردها میگوید و به ریشه بى توجه است. در اعلامیه بلند بالاى منشور حقوق بشر زنان هیچ كجا اثرى از این نیست كه نظام حاكم چه نقشى در تداوم بى عدالتى، نابرابرى و غیره دارد. هیچ كجا در ادعاهاى مدافعین این حركت، در سمینارها و كنفرانس ها و پروژه هایشان رابطه فقر با مناسبات موجود توضیح داده نمی شود. انگار كه فقر اتفاقى است، انگار كه فقر خطاى سیاست بعضى رهبران حكومتهاست، انگار كه فقر ناشى از دیكتاتورها و فاندامنتالیست هاست. نیازى به گفتن نیست كه دنیاى بدون دیكتاتورها و فاندامنتالیستها دنیاى بهترى است اما مگر خود اینها جز در نتیجه چنین مناسباتى است كه موجودند؟ مگر وجود خود اینها ناشى از نیازهاى نظام حاكم نبوده است؟ بهر حال سوالاتى از این دست بسیار است و این در حقیقت نقطه ضعف اساسى این حركت است كه جهانى بودنش چیزى از آن كم نمی كند. نكته دیگر این است كه در طول یكى دو دهه اخیر جنگهایى كه بر مردم در نقاط مختلف دنیا تحمیل شد و یا دامن زده شد با دخالت همین نهادهاى بین المللى و از جمله بنام حقوق بشر بود. به این مساله مطلقا نمى توان بى توجه بود. نمی توان شعار جهان دیگرى باید ساخت، را زیر پرچمى برد كه خودش در طى سالهاى اخیر نمونه هاى دردناكى از فقر و خشونت و بى عدالتى را بر مردم در افغانستان و عراق تحمیل كرده است. پرچمى كه خود آنجا كه لازم بوده با صراحت تمام چشم بر بى عدالتى و نابرابرى و دیكتاتورى بسته است.
بله، باید جهان دیگرى ساخت ولى براى ساختن این جهان دیگر قطعا باید از اعلامیه حقوق بشر فعلى فراتر رفت. ساختن این جهان دیگر اگر قرار است پایان مصایب و مشقات زندگى بشر باشد جز با زیر سوال بردن نظم و نظام سرمایه ممكن نیست.