خاورمیانه در آتش جنگ

مقدمه:

سال 2014 میلادی صدمین سالگرد جنگ اول جهانی بود و در عین حال که شماری از رسانه های جهانی مشغول بررسی و مرور وقایع این جنگ، دلایل آن، گستردگی اش، میزان خسارات جانی و مالی وتدارکاتی اش بودند دو واقعه احتمال وقوع یک جنگ ویرانگر دیگر درمقیاس جهانی را پیش چشم همگان قرار داد. واقعه اول جنگ در اوکرائین با ابتکارنئونازیست ها بود و واقعه دوم عروج داعش در تابستان همین سال. هر دوی این وقایع بر بستر شکست تلاش قدرت های بزگ جهان غرب برای شکل دادن به یک نظم نوین با محوریت آمریکا وقوع یافت واین مجموعه را بسیاری دوره فروپاشی نظم نامیدند. اکنون قریب یکسال پس از جنگ در اوکرائین و قرار گرفتن جهان در چند قدمی یک جنگ فراگیر دیگر گفته می شود که علاوه بر نئونازیست ها «مبارزان» مسلمان چچن نیز در دامن زدن به وقایع اوکرائین نقش داشته و دارند. حتی اگر این مساله برای بزرگ کردن خطر اسلام در غرب و ایجاد وحشت از تروریسم اسلامی باشد (که چیزی از تروریسم غربی کم ندارد) واقعیت اینست که اسلام سیاسی یک پای دائمی بسیاری از جنگ ها در راستای سیاست های ارتجاع هار سرمایه شده است.

با ظهور داعش بی ثباتی در منطقه ابعاد فراگیرتری یافته است. وضعیت جاری خاورمیانه که مهمترین عرصه نقش آفرینی شاخه های مختلف اسلام سیاسی است محصول تلاقی دو پروسه ارتجاعی است: استقرار نظم نوین با محوریت هژمونی آمریکا و دوم تحولات درونی منطقه که در غیاب نیروها و جنبش های انقلابی، یکسره عرصه قدرت نمایی سنت اسلام سیاسی شده است.

شکست سیاست های آمریکا و ناتو

دهه 90 میلادی با جنگ خونین آمریکا در خلیج فارس و علیه عراق آغاز شد و با چند جنگ دیگر در شرق اروپا و مشخصا بالکان ادامه یافت. دراین دوره علیرغم سرمستی «پیروزی» بر بلوک شرق، حضور نظامی و فعالیت نظامی آمریکا بازتاب موقعیت اقتصادی آن نبود. نزول قدرت اقتصادی آمریکا خود محصول روندهای دامنه دارتر دهه های پیشتر بود که نهایتا در مقیاسی جهانی منجر به تغیرات عظیمی در جهان سرمایه و از جمله ختم نظام دوقطبی شد. این موقعیت اقتصادی در آخرین دهه سده پیشین بالاخره آمریکا را به این نقطه راند که بنام مبارزه با تروریسم به تروریست ترین دولت و نیروی جهان سیاست تبدیل شود. اعلام جنگ پیشگیرانه و جنگ بی انتها با تروریسم پس از وقایع 11 سپتامبر 2001 در حقیقت ریشه در این واقعیت داشت. در فاصله سال های 2001 تا 2003 میلیونها انسان بیگناه در عراق و افغانستان قربانی سیاست جنگ افروزانه آمریکا شدند، ساختار های اقتصادی و مدنیت جامعه در این دو کشور از هم گسیخت، درسیر رو به نزول اقتصاد آمریکا بهبودی حاصل نشد، و سیاست جنگ افروزانه آمریکا و ناتو بیش از پیش بی ربطی خود را به استقرار دمکراسی و مبارزه علیه دیکتاتورها در خاورمیانه نشان داد. حاصل این روند از یکسو روآمدن جریاناتی شد که بدنبال حمایت های امپریالیستی برای احقاق منافع خود بودند و از سوی دیگر گسترش نفرت و کینه ای بی سابقه و گاه از موضعی ارتجاعی به آنچه که مسبب از دست رفتن شیرازه زندگی در این جوامع شده بود. با این دو جنگ دیگر معلوم شده بود که جهان پس از ختم جنگ سرد وارد دوره ای از کثیف ترین و جنایت بارترین جنگ ها توسط امریکا و هم پیمانانش در ناتو شده است.

در تمام طول دهه اول هزاره سوم حضور نظامی آمریکا و ناتو جزیی از واقعیت روزمره خاورمیانه بوده است. با وجود تهدید جنگ بر فراز خاورمیانه، و در غیاب وجود جنبش های اعتراضی ضد سیستم و عدالت طلبانه عرصه سیاست رسمی و غیر رسمی در اختیار ارتجاع منطقه قرار گرفت که در هیات حکومتها (از اسرائیل و عربستان گرفته تا ایران و ترکیه) و اپوزیسیون آنها باشکال مختلف در دامن زدن به ابعاد فضای جنگی نقش داشتند. آمریکا در تحقق سیاست هژمونی طلبانه خود یعنی ایجاد پایگاه های قدرت از طریق سرنگونی چند حکومت و استقرار حکومت های گوش بفرمان، شکست خورد. حتی امیران شیخ نشین های منطقه پیش از آنکه حمایت ارتجاع سعودی را داشته باشند وارد رابطه گوش بفرمانی با امریکا نشدند.

بحران اقتصادی همه گیر سال 2008 نشانه های بارز موقعیت رو به نزول آمریکا را این بار در عرصه داخلی عریان ساخت. حتی اگر سیاست جنگ افروزانه و کشتار مردم عراق و افغانستان، و سپس خروج آمریکا از این کشورها نشانه های این سقوط نبوده اما اعتراضات فرگوسن، تعطیل شدن دم و دستگاه دولت، ناتوانی دولت از پیشبرد امور رسمی خود، و خطابه نامه های کنگره در تقابل با رئیس جمهور و همچنین گسترش فقربیسابقه دیگر نشانه های آشکاری بود از سقوط آمریکا. این بحران عظیم البته دامن متحد اصلی آمریکا یعنی اروپا را نیز گرفت. با این وصف گسترش فقر و اعتراضات توده ای، سقوط یورو و شکست سیاست های نئولیرالی اروپای واحد در مقابل حلقه های ضعیف این قاره (یونان، اسپانیا…) نه فقط مانع تداوم سیاست جنگ افروزانه آمریکا و ناتو نشد بلکه بهانه ای شد برای یافتن راه خروجی از بحران از طریق تمرکز بر بازارهای جدید چه برای فروش تسلیحات و چه صدور کالاهای دیگر. درچنین شرایطی بود که وقایع موسوم به بهار عرب از جانب آمریکا و ناتو فرصتی بود که مغتنم شمرده شد. این بار باید بر پر و بال اعتراضات توده ای در منطقه جای پایی یافت و این دور باطل جنگ و شکست را با استقرار یکی دو حکومت دست نشانده متفاوت از آل سعود و حکومت صهیونیست اسرائیل بنفع آمریکا و ناتو بست. این خیزش توده ای جهان عرب در نقاط بسیاری تاب و توان اداره حرکت خود و فائق شدن بر راه حل های طبقات حاکم را نداشت و علیرغم گستردگی خود و با وجود حذف چند دیکتاتور نهایتا توسط دستجات و نیروهای ارتجاعی ای که یا باشکال مختلف در راستای سیاست های منطقه ای آمریکا و ناتو عمل می کردند و یا بدنبال احراز موقعیت برتر برای خود بودند، مهار شد. دخالت مستقیم و غیر مستقیم آمریکا و ناتو در راستای این حرکات و تلاش برای شکل دادن به وقایع بعدی مطابق نقشه های خود منجر به دور دیگری از جنگ و نابسامانی شد. پروسه سقوط قدرت آمریکا و شکست نظم نوین اش پروسه شعله ور شدن و گسترش جنگ های منطقه ای، قومی و سکتی در منطقه خاورمیانه بوده است.

سنت اسلامی و صف بندی های جدید منطقه ای

خا ورمیانه پس از ختم جنگ سرد جایگاه مهمی در تامین هژمونی آمریکا و تعمیم ان به آسیا داشته است. بیش از 60% ذخایر نفت و گاز جهان در این منطقه قرار دارد که در عین حال بیشترین میزان جمعیت مسلمان در جهان را در خود جای داده است. اینکه آمریکا برای احقاق نقش هژمونیک خویش در این منطقه از پیشتر نیروهای قابل اتکایی داشت به تنهایی کافی نبود. نه فقط رد پای معادلات دوره جنگ سرد باید از سیمای سیاسی خاورمیانه پاک می شد بلکه این منطقه باید سرپلی می شد برای اعمال نفوذ در آسیا که از حیطه هژمونی آمریکا دور بود. جنگ در عراق و افغانستان، تهدید جنگی علیه ایران، جنگ در سوریه ، نوع حمایت از دستجات مختلف اسلامی، اتئلاف برای مقابله با داعش برهبری آمریکا و… همگی باید در این چارچوب فهمیده شوند. سیاست عمومی آمریکا در منطقه خاورمیانه که از همان پایان ختم جنگ سرد عنصر اسلام را در مرکز توجه خود داشته علاوه بر اتکا به هم پیمانان در راس قدرت، مستمرا به حمایت دو نوع اپوزیسیون اسلامی در مقابل دولت های موجود پرداخته است: اسلامی میانه رو و محافظه کار که در پی دنیوی شدن و مدرن شدن است و اسلام بنیادگرای جهادیستی که اساسا نقش عنصر فشار را ایفا کند. ترند اول می بایست در راستای گلوبالیزاسیون و گسترش سرمایه به اقصا نقاط جهان با وارد شدن در بازی های «دمکراتیک» با معطوف شدن به ارزش های دمکراسی غربی در عرصه سیاست های خارجی هموار کننده اعمال هژمونی آمریکا و ناتو شود و در عرصه داخلی با اتخاذ سیاست های نئولیبرالی بازارهای تازه ای در اختیار سرمایه جهانی بگذارد. ترند دوم اما نیرویی نیست که قادر به هدایت و کنترل جامعه باشد بلکه با ظرفیت های بغایت ارتجاعی اش می بایست از یکسو در خدمت پیشبرد سیاست های عمومی تر قرار بگیرد و از سوی دیگر مجری پیشبرد جنگ هایی شود که آمریکا و ناتو دیگر خود نمی خواستند راسا در آن دخیل شوند.

حضورسنت اسلامی در عرصه سیاست تاریخ طولانی ای دارد. تا پیش از استقرار مناسبات سرمایه داری و وقوع مدرنیزاسیون که عموما باتحولات آغازین قرن بیستم همزمان می شود، سنت اسلامی یک پای بلامنازع مناسبات قدرت در نظم پیشامدرن بود. پروسه مدرنیزاسیون و استقرار سرمایه داری در اغلب کشورهای منطقه خاورمیانه (یا لااقل آنها که بدلایل مختلف جغرافیای، سیاسی، تاریخی و نظامی در منطقه ویژگی ای داشته اند) توسط بورژوازی نوپای این ممالک در ظرفیت تجدد خواهی سکولار متحقق شده است. ایران، ترکیه و مصر بعنوان سه کشور پر جمعیت منطقه پروسه استقرار مدرنیزاسیون را علیرغم حضور سنت اسلامی در موافقت و مخالفت با این پروسه اساسا به همت تجددخواهان ناسیونالیست از سر گذرانده اند. در هیچ کدام از این کشورها سنت اسلامی نتوانست نیروی اصلی این انتقال اجتماعی باشد. با همه اینها دست بالا داشتن سنت بورژوازی نوپای خاورمیانه بهیچوجه بمعنای کوتاه کردن دست مذهب از شئونات اجتماعی نبود. در ایران اسلامیون در دوره مشروطه به موافق و مخالف مشروطه تبدیل شدند و در هر دو جبهه قدرتمند باقی ماندند. کودتای رضا خان و تلاش او با الهام از اقدامات آتاتورک در ترکیه برای تداوم نوسازی و چرخش بسوی جامعه ای سکولار دامنه بسیار محدودی داشت. در مورد مصر و ترکیه که هدایت پروسه مدرنیسم تحت اختیار بورژوازی مدرن سکولار این کشورها بود علیرغم تاثیرات دامنه دارتر این حرکت در جامعه (به نسبت ایران) هرگز قدرت مذهب و دستگاه ها و نهادهای متعدد آن از ساختارهای قدرت در جامعه تفکیک نشد و سنت اسلامی کماکان بشکل یک عنصر موثر در حیطه سیاست (در شکل انجمن ها و احزاب و سازمان ها) و در حیطه اجتماع و مقرارت زیست اجتماعی با اتکا به نقش آن در شکل دادن به فرهنگ و تاریخ این جوامع، کماکان به حیات خود ادامه داد. با سقوط امپراتوری عثمانی و ختم جنگ اول باز تقسیم جغرافیایی منطقه نیز اساسا در جهت تقویت همین روند شکل گرفت. دولت های تازه تاسیس عموما تحت تاثیر افسران جوان و بورژوازی «سکولار» عرب بودند تا انجمن ها و دستجات اسلامی ، با اینکه لااقل از 1928 اخوان المسلمین با متشکل شدن قدم مهمی در راه پیوستن به فعالیت متحزب و سازمانی جامعه مدرن برداشته بود. پان عربیسم با محوریت جمال عبدالناصر (عنصر اصلی مدرنیسم در مصر) و پان ترکیسم با داغ شکست امپراتوری عثمانی و تلاش برای مدرنیزه کردن ترکیه هر دو بطور رسمی از سنت اسلامی فاصله گرفتند ولی مبشر تحولی سکولار در جامعه نشدند. نوع استقرار مدرنیسم و جامعه سرمایه داری دراین کشورها در حیطه کوتاه کردن دست مذهب از جامعه و نهادهای مدنی نه فقط تاثیری نداشت بلکه با شکل ویژه مقابله خود با سنت اسلامی، این جریان را در موقعیت یک اپوزیسیون مورد ستم و احجاف واقع شده قرار داد. چیزی که بعدها در بازسازی نقش این سنت و قدرت گیری مجدد آن نقش مهمی داشت.

قدرت گیری مجدد سنت اسلامی در خاورمیانه به دهه هفتاد میلادی باز می گردد. سقوط اقتدار پان عربیسم در خاورمیانه، ناتوانی بورژوازی عرب در سروسامان دادن به جامعه ای مدرن، فقر و بی حقوقی گسترده، جامعه پولاریزه شده و سازشکاری های بسیاری از چهره های شاخص دنیای عرب در مقابل نقش اسرائیل و آمریکا در وقایع خاورمیانه زمینه را برای عروج مجدد سنت اسلامی هموار کرد. اخوان المسلمین از همین دوره موفق شدند دامنه نفوذ خود را در میان اپوزیسیون (خصوصا در مصر) گسترش دهد. در ایران حکومتی اسلامی در نتیجه شکست انقلاب ایران قدرت را در دست گرفت، در افغانستان جریانات اسلامی برای مقابله با نفوذ شوروی مورد حمایت قرار گرفتند و در ترکیه سنت اسلامی بازسازی خود را پس از عقب راندنش ازحیطه قدرت توسط کمالیسم آغاز کرد.

با ختم جنگ سرد سنت اسلامی نیز در معرض بازتعریف هویت خود در شرایط جدید قرارگرفت و دور نوینی از حیات خود را آغاز کرد. حذف مناسبات جهان دوقطبی علیرغم تعلق هر دو قطب به سرمایه جهانی، فرجه ای شد برای حضور و رشد حرکات ارتجاعی. عروج موج تجزیه طلبی و قوم گرایی در جمهوری های سابق شوروی، عروج دستجات فاشیستی در اروپا، و همچنین عروج اسلامیون جهادیست مثال هایی از این حرکت هستند. تاجایی که به اسلامیون مربوط می شود روندی که پیشتر در افغانستان با شکل دادن به القاعده آغاز شده بود با نقش اسلامیون در جمهوری های سابق شوروری (مشخصا چچن ها) ادامه یافت. این جریان علیرغم تظاهر به ضدیت با آمریکا و غرب در این دوره تماما در راستای پیشبرد سیاست جنگ طلبانه نظم نوینی قدرت های بزرگ در منطقه خارمیانه عمل کرده است. بعبارت دیگر نه فقط آمریکا وناتو بلکه ارتجاع خاورمیانه در قالب دولت های ازلی و ابدی مثل عربستان و باقی شیخ نشین ها و همچنین اسرائیل در ناصیه این جریان ظرفیت هایی را در راستای تحقق اهداف خود کشف کردند. به این ترتیب بموازات گسترش و شکل یافتن یک سنت اسلامی معطوف به کسب قدرت دولتی، ده ها شاخه و فرقه و دسته دیگر شکل گرفتند که گرچه هیچکدام بتنهایی توان ارائه آلترناتیو حکومتی نداشتند اما درمجموع توانستند یک پای استقرار خشونت و جنگ دائمی، تروریسم و ارتجاع هار شوند. با این حال نباید فراموش کرد که تداوم سیاست جنگ افروزانه آمریکا و ناتو در خاورمیانه از جمله به گسترش این حرکت ارتجاعی بنحو بیسابقه ای میدان داد. روندی که با جنگ در عراق و افغانستان برای تامین هژمونی آمریکا و هم پیمانان غربی اش آغازشده بود با دخالت مجدد نظامی در وقایع پس از بهار عرب تکمیل شد. زوال مدنیت و تشدید جنگ طایفه ای و قومی در لیبی، جنگ در سوریه و عراق، و بالاخره جنگ اخیر در یمن حلقه های مختلف میدان دادن به ارتجاع اسلامی است.

از زاویه مناسبات درونی منطقه خاورمیانه علت وجود شکل گیری و امکان گسترش این نیروها قطعا جای بحث بیشتری دارد. آنچه مسلم است در غیاب اعتراضات رادیکال و آلترناتیوهای انقلابی (و حتی بمنظور سد کردن عروج چنین تحرکاتی) حکومت هایی چون عربستان و شیخ نشین های حول و حوش اش در حفظ سلاله خود از بذل و بخشش ثروت بیکران شان در تقویت این ارتجاع هار دریغ نمی کنند. اما نکته اصلی اینست که حضور و گسترش این دستجات و تکاملشان مثلا در هیات داعش محصول سیاست میلیتاریستی ای است که حداقل در طول دو دهه شیرازه و سامانه زندگی اجتماعی را در خاورمیانه مورد تعرض جدی قرار داده است. امروز بویژه با عروج داعش و خلافت اسلامی و علیرغم ادعاهایشان در استقرار حکومت اسلامی، معلوم است که این دستجات تروریست، برای ارائه الگویی جهت اداره جامعه نیامده اند. آنها هر ادعایی هم که داشته باشند فقط بعنوان حلقه ای از زنجیره سیاست های جنگ طلبانه آمریکا در منطقه و همچنین در خدمت تلاش بیسابقه شیوخ و امیران و دیکتاتورهای فسیل شده برای ادامه حیات خود می توانند فعالیت کنند.

عروج جدید سنت اسلامی در دو سه دهه اخیر محدود به شاخه جهادیست آن نیست. بخش هایی از اسلامیون برای همپایی و همگامی با گلوبالیزاسیون و پذیرش موازین «دمکراتیک»، قائل شدن به قوانین و ارزش های جامعه مدرن به بازخوانی جدید از قرآن و مذهب و ساختن نهادهای مدنی پرداختند، بعنوان نمونه:

الف- این سیر تحول خواهی در درون سنت اسلامی در ایران موفق به تغییرات مهمی در فضای سیاسی و ساختار حکومتی نشد. تلاش دولت موجود در ایجاد صلح و صفا با آمریکا که اساسا در راستای سیاست همین بخش اصلاح طلب پیش رفته برخلاف جار و جنجال دولتیان و بخش هایی از ناسیونالیسم ایرانی بعید است که موجب تحکیم درازمدت موقعیت دولت اسلامی ایران شود. پروسه توافقات بر سر مساله هسته ای خطر یک جنگ نامحتمل را حذف کرده تا آن را با خطر جنگ های واقعی از جانب رقیبان منطقه ای ایران جایگزین کند.

ب – بهترین نمونه در این راستا مدل ترکیه بود که با ارائه حکومت میانه روی مذهبی متعهد به سیاست های اقتصادی نئولیبرالی، هم موفق به ارائه رشد اقتصادی بالایی شد و هم توانست درهم پیمانی با آمریکا و ناتو خود را بعنوان یک نیروی مطرح در منطقه خاورمیانه بنمایش بگذارد. این مدل تا پیش از بهار عرب بیشتر مورد توجه و بحث بود. اما وقایع بهارعرب و دور جدید دخالت های جنگ طلبانه حکومت های غربی که منجر به برافروختن آتش جنگ در سوریه شد عملا به چالش مهمی برای دولت ترکیه تبدیل شد. ترکیه در تمام این دوره خود یک پای حمایت از دستجات تروریستی اسلامی در سوریه و عراق شد و در عمل بسیاری از وجه مشخصه های خود را بعنوان یک مدل«میانه روی مدرن اسلامی» وانهاد.

در بخش اسلامیون معطوف به قدرت سیاسی دو شاخه دیگرنیزهستند: حکومت اسلامی ایران در کلیت خود و مدل حکومت اسلامی عربستان و شیخ نشین های همسایه اش. این نیروها علیرغم تفاوت هایشان با دستجات تروریست القاعده وداعشی خود همواره یک پای جنگ طلبی سکتی و فرقه ای بوده اند.

وقایع دو دهه اخیر بستر شکل گیری حرکات جدیدی در درون سنت اسلامی بوده اما با توجه به شرایط عمومی منطقه ابدا غیر واقع بینانه نیست اگر بگوییم که کل سنت اسلامی امروز در بحران بیسابقه ای بسر می برد. بورژوازی این منطقه با پرچم اسلام و اسلامیسم یا مبشر و بانی جنگ و نکبت بوده است و یا درکنار سیاست های جنگ افروازنه دول غربی ایستاده و راه پیشرفت این سیاست را هموار کرده است. در عین حال بر متن فضای جنگی موجود، دول بزرگ منطقه خاورمیانه (ایران، مصر، ترکیه و عربستان) وارد رقابت های گسترده ای با یکدیگر شده اند برای تثبیت خود بعنوان نیروی برتر منطقه. حضور فعال ایران، ترکیه و عربستان در مسائل سوریه؛ رابطه ایران با شیعیان عراق، لبنان و حتی یمن؛ دفاع ترکیه از اخوان المسلمین؛ همسویی نسبتا روشن عربستان سعودی و اسرائیل در فشار بر ایران و قانع کردن دول غربی به خطر ایران؛ تلاش عربستان برای تشکیل اتحاد ضد ایران در جریان یمن و پس از توافقات هسته ای ایران و آمریکا، همگی اجزای رقابت گسترده ای هستند که میان دول بزرگ منطقه در جریان است.

در دو دهه گذشته همپای تلاش دول بزرگ غرب برای شکل گیری یک نظم نوین در جهان پس از ختم جنگ سرد، فاکتورهای جدیدی در مناسبات قدرت جهانی وارد شده است. در صحنه جهانی نه فقط الیگارشی مالی به یک دولت نامرئی تاثیر گذار تبدیل شده است بلکه اقتصادی های قدرتمند نوظهوری مثل برزیل، هند، آفریقای جنوبی، چین و روسیه (که در دهه گذشته خود را از شائبه های ختم جنگ سرد خلاص کرده) توانسته اند بر بستر شکست آمریکا و ناتو در رقابت های جهانی جای تازه ای برای خود بیابند. تشکیل چند بانک، سازمان یا نهاد و اتحادهای بازرگانی و اقتصادی توسط این نیروها فضا و امکانی را فراهم کرده است برای گسترش رقابت های کشورهای بزرگ منطقه خاورمیانه که مترصد یافتن نقش برتر و تاثیر گذار خود در منطقه هستند. رقابتی که بنوبه خود موجب میدان یافتن دستجات تروریست جهادیست و مرتجعی می شود که فی الحال یک عامل تداوم کشتار و ناامنی هستند.

*********

امروز هر تحول سیاسی ای که مترصد ایجاد تغییر در مناسبات قدرت باشد نمی تواند اسلام سیاسی و نقش آن را در تحمیل فلاکت و مصیبت، جنگ و سیه روزی بر این منطقه در مرکز توجه خود قرار ندهد. واقعیت این است که اسلام مثل هر مذهب دیگری در طول قرون و سده های متوالی یک پای جنگ، تخدیر افکار عمومی، رواج خزعبلات تحمیقگرانه، رواج زن ستیزی وحشیانه، ناباورکردن بخش بزرگی از مردم به قدرت خود در تغییر شرایط زندگی شان، رواج خشونت و فرهنگ پدرمردسالار بوده است. با این حال اهمیت برخورد به مساله اسلام در شرایط حاضر صرفا از سر نقش آن در شکل دادن به تاریخ و فرهنگ این منطقه نیست بلکه بدلیل تاثیراتی است که این رویکرد دروقایع سیاسی جاری، رشد تروریسم و بنیادگرایی، جنگ فرقه ای و سکتی، و همچنین میدان دادن به حضور آمریکا و ناتو در خاورمیانه داشته است.

ببهانه نظم نوین جهانی با محوریت آمریکا خاورمیانه به میدان جنگ تبدیل شد. و اولین خیزش گسترده توده ای پس از آغاز این جنگ ها یعنی «بهار عرب» که چند دیکتاتور را بزیر کشید بدلیل ناتوانی در گسترش و تعمیق حرکت خود تنها توانست بستر شکل گیری احزاب سیاسی موجود را بر هم زند و کارکرد اجتماعی جریانات اسلامی و ظرفیت شان در راندن جامعه به پرتگاه را بیشتر آشکار کند. آنچه که امروز شاهد آن هستیم جنگ گسترده ای است که محصول سیاست های دول یزرگ غربی در منطقه است. در این جنگ مشکل تنها داعش و دستجات دیگر تروریست نیستند. اینها برای ارائه مدلی برای اداره جامعه نیامده اند. مشکل بر سر نیروها و جریاناتی است که در قالب دولت های بظاهر متمدن و دارای ساخت و بافت مدنی هر کدام بنوعی برای حفظ منافع خود در آتش این جنگ می دمند. در همین دوره اخیر پس از توافقات آمریکا و ایران بر سرمساله هسته ای که ظاهرا خطر یک جنگ بزرگ را مرتفع کره است موجی از تسلیحات آمریکایی و فرانسوی راهی کشورهای مختلف خاورمیانه (عربستان، شیخ نشین های کوچک دور و بر آن، مصر و….) شده است. همه شواهد حکایت از آن دارند که در دوره آتی جنگ کماکان یک وجه مشخصه فضای سیاسی منطقه خواهد بود. آمریکا و ناتو منافع مشخصی در شکل دادن به نظم و نظام این منطقه حساس دارند. و شکل دادن به این نظم محتاج درگیری های سیاسی و نظامی است و عنصر مجری این سیاستها باید همین دستجات موجود و فرقه های مختلفی باشند که هر کدام با تعبیری از اسلام (یا یهودیت) آتش بیار این معر که شده اند. راه خروج خاورمیانه از این جنگ و کشتار و ناامنی نه اصلاح اسلام، و میانه رو و اهلی کردن بخش هایی ازآن بلکه جاروب کردن بساط بورژوازی منطقه با بنیاد های این تفکر تحمیق گرانه، مدافع تبعیض و استثمار و جهالت بشر است.

بسیاری از نیروهای سیاسی خصوصا در جبهه چپ در برنامه های سیاسی شان خواهان جدایی مذهب از دولت بوده اند. روندهای جاری نشان می دهد که برای خلاصی از کارکرد مذهب در یک حیطه گسترده اصل کلی جدایی مذهب از دولت کافی نیست. پالایش سموم ارتجاع مذهبی تنها با رفتن در جزئیات زدوده می شود. باید در همه اجزایی از کارکرد مذهب که برزندگی اجتماعی تاثیر می گذارند و حتی آنها که با تاثیر بر زندگی فرد (انتخاب و یا حقوق فردی- با تعابیر جامعه بورژوایی) می تواند جامعه را متاثر کند دخیل شد. باید در جزئیات راه بقای این جهالت و بربریت را بست تا هیج دولت و قدرتی نتواند با اتکا به این قوانین زندگی مردم را قربانی منافع خود کند. برچیدن بساط اسلام بمثابه ایدئولوژی بورژوازی مسلمان نمی تواند محدود به پاره ای رفرم های اقتصادی ، یا نفی کمک دولت از مساجد باشد و یا در حیطه سیاست به نوع رام شده آن (تحت لوای آزادی مذهب) قناعت کند. اسلام بمثایه یک سنت سیاسی متکی بر قوانین مذهبی یک پای موثر جنگ و جنایت و خونریزی و مصیبت در سد ه های طولانی در این منطقه بوده است. هیچ جریان سیاسی و اجتماعی ای در پهنه خاورمیانه دیگر نمی تواند به چنین نیروی ارتجاعی ای و منشا آشکار و پنهان آن بی تفاوت بماند. آینده ی در شان انسان در خاورمیانه تنها می تواند بر مبنای تحولات، عمل اجتماعی و سیاست هایی شکل بگیرد که ضامن مسدود کردن راه عروج مجدد چنین جریانات ارتجاعی ضد بشری بر متن نارضایتی مردم و بی سروسامانی نظام اجتماعی باشد.

بنقل از شماره بیست و نهم نشریه نگاه

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.

وب‌نوشت روی WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: