در سیزدهم فروردین 1394، پس از سال ها مذاکرات آشکار و پنهان، جار و جنجال ها، سرانجام «تفاهم» هسته ای بین جمهوری اسلامی و گروه 1+5 در لوزان سویس منعقد شد. به نظر شما چه سیاست ها و انتظاراتی – و در متن چه شرایط منطقه ای و جهانی- دو طرف اصلی این ماجرا- جمهوری اسلامی و امریکا- را به سوی انعقاد این «تفاهم» («برجام») سوق داد؟
هم در پروسه مذاکرات و هم در یکسال پس از برجام، محرز بوده است که کل این واقعه را باید در چارچوب مسائل جاری منطقه خاورمیانه فهمید وارزیابی کرد. نکته اول در این رابطه این است که شکست های آمریکا در منطقه و بن بست در جنگ سوریه و عروج داعش، آمریکا و متحدینش را در موقعیت دشواری قرار داد که درافتادن با جمهوری اسلامی وآغاز یک جنگ دیگررا بسیار دشوار می کرد. مخالفت آمریکا با پروژه هسته ای ایران طبعا از روی سیاست انسان دوستانه نبود. ایران در زمان شاه نیز درگیر چنین برنامه ای بود بدون اینکه از چشم آمریکا پنهان باشد. بعلاوه در خاورمیانه پیش از جمهوری اسلامی، پاکستان و هند بدرجات مختلف به غنی سازی اورانیوم پرداخته بودند اگر فعلا نخواهیم از وجود این پتانسیل در خود آمریکاو روسیه و چند کشور دیگر اروپایی چیزی بگوییم. مساله اینست که ایران نمی بایست خود مستقلا با توسعه پروژه هسته ای وغنی سازی اورانیوم به نیرویی در منطقه تبدیل شود که می توانست منافع آمریکا ویاران مرتجع منطقه ایش را بخطر اندازد. چنین بود که بعد از شکست های آمریکا و ناتو در افغانستان و عراق (که از قضا در هر دو مورد ایران نقشهایی در رتق و فتق امور ایفا کرده بود) فشار بر ایران برای برنامه هسته ای به یک سیاست گسترده تبدیل شد که با تحریم های اقتصادی و تهدید جنگ علیه ایران، جمهوری اسلامی را تا مرز سقوط پیش برد.
دوم اینکه در قریب سی و چند سال گذشته جمهوری اسلامی بقای خود را از طریق سیاست سرکوب گسترده و بلندپروازی های برون مرزی دنبال کرده است. مساله هسته ای هم یکی از این موارد بوده که حفظ حیات حکومت را گره زد به یافتن نقشی در تحولات منطقه ای با دسترسی به اورانیوم غنی شده و یا نمایش داشتن چنین پتانسیلی. اما مستقل از نیت جمهوری اسلامی فشار تحریم ها، گسترش نارضایتی عمومی، بن بست سیاسی و اقتصادی حکومت که بنوبه خود بر تشدید اختلافات جناحی می افزود، همگی جمهوری اسلامی را بر آن داشت تا اعمال نقش منطقه ای را با استفاده از شرایط موجود گره زند به بن بست سیاست های دول غربی در خاورمیانه. رفتن پای این مذاکرات در عین حال که فشار تحریم و تهدید جنگی را کاهش می داد به جمهوری اسلامی این امکان را می داد که با ظاهری آراسته به دخالت های منطقه ایش ادامه دهد.
جدی شدن مذاکرات برای حصول یک توافق وقتی مطلوب شمرده شد که روشن بود ایران می تواند کاتالیزاتور فعالی در وقایع جاری منطقه ای باشد. چنین نقشی البته الزاما بعمنای دست بالا داشتن ایران درسیاست منطقه نیست. برای آمریکا و ناتو مساله اینست که دولت ایران از یکسوعامل فشاری باشد برعربستان و ترکیه بمثابه دولت های مدعی و ازسوی دیگر بر گله تروریست های اسلامی بمثابه نیروهای ارتجاعی غیردولتی دخیل در وقایع بر متن اختلافات سکتی میان شیعیان و اهل سنت. علاوه بر این یک هدف مهم دیگر آمریکا و هم پیمانانش به مهار کشیدن دولت ایران است که خود با سیاست های تروریستی و جنگ افروازنه یک پای عدم ثبات در منطقه بوده است. تا جایی که امروز مشخص شده است برجام برای دولت ایران نیز عمدتا گشایشی در حیطه دیپلماتیک و روابط بین المللی بوده است.
یک سوال مطرح این است که آیا واقعا «برجام»- و در کل، فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی- مشکل اصلی آمریکا و متحدین غربی آن برای تحت فشار قرار دادن جمهوری اسلامی، تحریم های اقتصادی گسترد و … بوده است؟ یا بحران ها و رقابت های منطقه ای، نقش و موقعیت جمهوری اسلام درمتن آن، و بازتعریف و بازسازی نقش و موقعیت قدرت های منطقه ای و بدیل های سیاسی و اقتصادی مورد نظر آمریکا و متحدین غربی آن دلیل و هدف اصلی بوده است؟
تشریح چنین مساله پیچیده ای طبعا با یکی دو دسته دلایل مقدور نیست. ایران هسته ای و اتمی را نه آمریکا و نه هم پیمانان منطقه ای و غیر منطقه ای اش نمی پذیرفتند. قرار دادن ایران در لیست اشرار و نگهداشتن تهدید جنگ بر سر ایران دقیقا برای این بود که این حکومت با محظورات و مشخصات فعلی اش نمی توانست عنصر فعالی نه در صحنه سیاست منطقه ای و نه بطریق اولی در صحنه سیاست بین المللی باشد. البته فراموش نکنیم که فشار بر جمهوری اسلامی و تحمیل انزوای بین المللی مساله ای است سی و چند ساله. علت اعمال این فشار نیز مهار کردن نقش دولتی بوده که وجود و حیات خود را مدیون شکست انقلاب ایران وهمچنین ختم دوره ای از نظام بین المللی بوده است. انقلاب ایران تقریبا در آغاز یک دوره جدید در سیاست و روابط بین الملل اتفاق افتاد. درچنین شرایطی جمهوری اسلامی میدان یافت که با سرکوب انقلاب ایران روند تغییرات بنیادی در جامعه را مسدود کند. تغییراتی که می توانست منجربه حضور نیروهای سیاسی و اجتماعی ای شود که هم تهدیدی برای طبقه حاکم ایران محسوب می شد و هم برای آمریکا و بورژوازی بزرگ غرب که در متن این شرایط بدنبال یافتن پایه های جدید اعمال نفوذ در منطقه خاورمیانه بودند. نقش چنین حکومتی با سرکوب انقلاب درهمان سه سال اول می توانست تمام شده باشد. اما حکومت اسلامی در عین حال نقشه ها و آمال طبقاتی و ایدئولوژیک خود را نیز داشت. وهمین ها محرک عملکرد و نقش آفرینی اش در وقایع بعدی مثل تداوم جنگ ایران و عراق، صدور انقلاب به منطقه و عروج پان اسلامیسم، تقویت جریانات حکومتی و تروریستی اسلامی، …. و نهایتا برنامه هسته ای شد. این پروژه اخیرمثل بسیاری ازدیگر اقدامات جمهوری اسلامی از یکسوبا مخالفت قدرت های منطقه ای مواجه شد و از سوی دیگر با منافع قدرت های بزرگ در شکل دادن به نظم و نسق مورد نیاز خودشان در منطقه همخوانی نداشت. بنابراین زمین گیر کردن جمهوری اسلامی در این عرصه مدافعین زیادی داشت. تحریم، انزوا و تهدید جنگی ابزارهای اعمال این فشار بودند. برجام بر متن شرایط امروز خاورمیانه، جمهوری اسلامی را در یک عرصه مهم ابرازقدرتش خلع سلاح کرده تا تلاشش برای اعمال قدرت در منطقه را به مجرای مهارشده ای کانالیزه کند. توافق هسته ای چیزی بیش از این نیست. و اکثر دست اندر کاران حکومتی نیز ورای اختلافات جناحی، تا کنون بیشتر در مدح کارآیی دیپلماسی وختم دادن به دوران انزوای بین المللی جمهوری اسلامی گفته و نوشته اند.
اما نکته دوم یعنی بازتعریف نقش قدرت های منطقه ای بعنوان محرک توافقات موسوم به برجام. وضعیت سیاسی در منطقه خاورمیانه هم بلحاظ اعتراضات اجتماعی و هم بلحاظ سیاست های دول بزرگ غرب در این منطقه شرایطی را بوجود آورده که جدید وبسیار خطیراست. تلاش دول بزرگ غرب برهبری آمریکا برای شکل دادن به نظمی نوین در خاورمیانه و بازتعریف نقش های منطقه ای علیرغم جنگ های گسترده و هزینه های سنگین نظامی حاصلی جز از دست رفتن شیرازه امور نداشته است. سقوط چند دیکتاتورکه در وقت خود مورد حمایت همین دولت های غربی بودند، موجبات گسترش دمکراسی را حتی در شکل مورد نظر این قدرت ها فراهم نکرد. قدافی رفت تا سرنوشت لیبی به جنگ قبیله ای واگذار شود؛ حسنی مبارک سقوط کرد اما صحنه به ارتجاعیون اسلامی و سپس نظامیان دست ساخته مبارک واگذار شد؛ در بسیاری دیگر از کشورهای عربی که بنوعی در معرض «بهار» عرب قرار گرفتند هم وضعیت کمابیش همینطور است. عواقب جنگ خانمانسوز در سوریه بنحوی آشکار بر مناسبات بین المللی تاثیر گذاشته؛ دستجات مسلحی که توسط حمایت های مستقیم و غیر مستقیم غربیان برای تاثیر گذاری بر روند اوضاع ایجاد شدند تبدیل شده اند به یک عامل خطرناک در ثبات و امنیت اجتماعی نه فقط در منطقه خاورمیانه بلکه حتی در اروپا و آمریکا! البته آمریکا و هم پیمانانش به موازات بمباران «دمکراتیک» دو دهه اخیرخط مشی دیگری نیز داشتند: تاثیر بر تحولات خاورمیانه با اتکا به عوامل درونی آن. امروز بر همه آشکار است که هم تسلیح القاعده و دستجات تروریست اسلامی بخشی از این سیاست بوده و هم حمایت شاخه های معتدل تر اسلامی.درحقیقت روکردن به قدرت های منطقه ای نتیجه شکست های مفتضحانه سیاست های آمریکا و ناتوبوده و در این نقشه ترکیه، ایران، اسرائیل و عربستان سعودی که تاریخا بر سر نقش ژاندارمی منطقه در رقابت با هم بوده اند هر کدام بنوعی دخیل می شوند و هر کدام بسته به توان سیاسی و نظامی شان رل ویژه ای می توانند داشته باشند. این نقش ها البته با توجه به مجموعه تحولات اجتماعی منطقه و با داده های امروز، نقش هایی کوتاه مدت و ابزاری هستند. بنابراین تا جایی که به ایران مربوط می شود این بارآرزوهای عظمت طلبانه بورژوازی ایران بنحوبرجسته ای همسو شده است با طرح ها و برنامه ها و تلاش هایی که در جریان است تا نظام سیاسی خاورمیانه را بازتعریف کند.
با «برجام» قرار بوده است جمهوری اسلامی سرمایه چه نقش و موقعیت منطقه ای بیابد، هم از نظر خود جمهوری اسلامی و هم از نظر آمریکا و شرکای بین المللی اش؟ آیا چنین نقش و موقعیتی در متن بحران های حاد خاورمیانه، رقابت های رو به تزاید قدرت های منطقه ای مانند عربستان، ترکیه و …. امکان پذیر و مورد قبول سایر رقبای منطقه ای و نیز اسرائیل هست؟
نیاز به گفتن نیست که جدال های جاری در منطقه خاورمیانه علیرغم نقش غیرقابل انکاری که هم اکنون دستجات اسلامی در آن دارند، اساسا برسرآتیه این منطقه در مناسبات بین المللی و نقش قدرت های بزرگ درآنست. در چنین شرایطی رقابت نیروهای مدعی نقش برتر در منطقه هرروز اشکال پیچیده تری بخود می گیرد. جمهوری اسلامی بعنوان یکی از اینان سالهاست که با سیاست ها و پروژه های مختلف درتلاش یافتن جایی در مناسبات قدرت در منطقه است. سیاست صدورانقلاب وپان اسلامیسم هم همان هدفی را داشت که برنامه های اخیرتر جمهوری اسلامی مثل پروژه هسته ای، دخیل شدن در جنگ سوریه و همچنین مسائل درونی عراق، تلاش برای تقویت هلال شیعه، دخالت در یمن…. بدست گرفتن پروژه هسته ای که جنجالی ترین این پروژه ها بوده زمانی وقوع یافت که ناتوانی و شکست آمریکا و ناتو در جنگ های افغانستان و عراق آشکار شده بود. اما مخالفت های گسترده با این برنامه و بسیج نسبتا گسترده منطقه ای وجهانی علیه حکومت ایران، عملا نه فقط قدرت رقابت منطقه ای جمهوری اسلامی را کاهش می داد بلکه حیات حکومت را بخطرانداخت. از زاویه حکومت ایران، با برجام دولت ایران قادر می شود که با خروج از انزوای بین المللی، با خنثی کردن تبلیغات اسرائیل و عربستان در این زمینه با دست بازتری با دخالت در سوریه نقش برتر خود را تحمیل کند. از زاویه آمریکا و ناتو نیز خلع سلاح یک قدرت منطقه ای و کشاندنش پای میز مذاکره یعنی ازیکسو راضی نگهداشتن اسرائیل و عربستان و از سوی دیگر ادامه حضور در منطقه بدون تهدید های ناشی از سلاح اتمی دردست حکومت ایران.
در هر حال بغرنج شدن شرایط خاورمیانه و ناتوانی آمریکا و ناتو از مهار وضعیت حاضر، به دولت ایران نیز این فرجه را داد تا با «قربانی» کردن یک پروژه (هسته ای) جای خود را در رقابت های جاری حفظ کند. تهدیدهای جنگ علیه ایران بدلیل برنامه هسته ای با اینکه امکان وقوعش کم بود اما باندازه کافی توانست جامعه ایران را زیر فشار قرار دهد. موقعیت مستاصل جناح های حکومتی در مقطع انتخابات گذشته حاصل همین وضعیت بود. روحانی با پلاتفرم حل معضل انزوای بین المللی ایران و مشکلات ناشی از برنامه هسته ای بنابود تداوم حیات حکومت را در چنین شرایطی تضمین کند. و واقعیت اینست که رقابت فشرده جاری در منطقه به جمهوری اسلامی براحتی امکان تحقق بلندپروازی های فرامرزیش را نخواهد داد. تلاش برای یافتن نقش برتر منطقه ای از جانب اسرائیل، عربستان و ترکیه نیز در جریان است. آنها نیز پروژه های ارتجاعی خود را دارند. کودتا در ترکیه و بهره برداری آشکار اردوغان از آن برای تثبیت حکومت جنگ افروز خود، یکی از اینهاست. تهدیدهای عربستان و اسرائیل و «سرپیچی» شان از آمریکا نیز گواه بر اینست که رقابت منطقه ای می تواند آبستن جنگ های دیگری هم میان قدرت های منطقه ای باشد. برمتن چنین شرایطی جنجال حکومتیان در قلمداد کردن این ماجرا بعنوان یک پیروزی بزرگ را باید بیشتر بحساب خرسندی از امکان بقا گذاشت.
آیا تعدیل یاتقلیل و فروکشی بحران های حاد خاورمیانه، حتی با توجه به نقش و موقعیتی که قرار بوده است جمهوری اسلامی – از منظر آمریکا و شرکای بین المللی اش- پس از «برجام» ایفا کند، در شرایط بحران اقتصادی سرمایه داری جهانی، رقابت های بلوک های مختلف آن، دولت های جنایتکار و فاسد منطقه ای و وجود انبوهی از مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی تلنبار شده، ممکن است؟ اساسا «نقشه ی راه» آمریکا و متحدین غربی آن برای این منطقه چیست؟ و راه حل انسانی و رادیکال مقابل آن؟
بحرانها بطور عموم و در این مورد خاص بحران خاورمیانه نمی توانند راه حلی واحد یا یک بعدی داشته باشند. مردم خاورمیانه در چنگال مناسبات عقب مانده عشیرتی، جنگ های سکتی مذهبی، شرایط نامساعد اجتماعی گرفتارند و گرفتار خواهند ماند مادام که با قامتی استوار توان تاثیرگذاری بر این شرایط را بنفع اکثریت مردم این جوامع جلوی صحنه نیاورند. این البته حرفی کلی است ولی بی اندازه واقعی! این بحران چیست و از کجا آمده است؟ غیر از اینست که آمریکا و ناتو باربحران اقتصادی خود را در خارج از مرزهایشان برسرمردم خاورمیانه خراب می کنند؟ برای مردم این منطقه بویژه پس از دو دهه جنگ و تخریب چه چیز مهمتر از اینست که جنگ دیگر تهدیدی بر زندگی روزمره شان نباشد؛ هر روز مجبور به مهاجرت به کشوری نباشند؛ خود برای سرنوشت شان تصمیم بگیرند؛ اعتقادات مذهبی خودشان و دیگران شمشیری بالای سرشان نباشد؛ کار و مسکن و آموزش و بیمه های اجتماعی در دسترس شان باشد؛ جرات کنند برای آتیه فرزندانشان فارغ از «بحران» هایی که هر روز از گوشه ای سبز می شود برنامه ریزی کنند؛ و منابع طبیعی موجود در قلمرو زیست شان بجای اینکه بلای هستی شان باشد پشتوانه اصلی تحقق این آرزوها شود؟ پاسخ این سوالات چیزی نیست جز اینکه ازیکسو دست ارتجاعیون منطقه درهیات دولت های مستبد و دستجات تروریست اسلامی و غیر اسلامی از زندگی مردم کوتاه شود؛ و از سوی دیگر به حضور قدرت های جنگ افروز حامی ارتجاعیون منطقه خاتمه داده شود.
منطقا از کناردست محرومان جامعه، نمیشود چیزی غیر از این گفت. اما واقعیت اینست که کلاف سر درگم امروز در خاورمیانه محل تلاقی روندهای پیچیده ای است که اتخاذ چنین راه حل ساده و سازنده ای را دشوار جلوه می دهد. آمریکا و ناتو (وحتی روسیه وچین) راه حلی را می خواهند که منافع سیاسی، نظامی و اقتصادی درازمدتشان را تضمین کند. چنین راه حلی الزاما بمعنای ختم جنگ در خاورمیانه و بهبود وضعیت مردم نخواهد بود. تاجایی که به قدرت های منطقه ای بر می گردد نیز شاهد همین روال هستیم. هر کدام از این مدعیان مادام که منافع خود را در راه حل های ارائه شده در خطر ببینند عامل چوب لای چرخ گذاشتن می شوند:
ترکیه چند سال پیش بنا بود مدل توسعه خاورمیانه و کشورهای اسلامی باشد. امروزترکیه برای نقش بغایت مخربش در تقویت تروریست های اسلامی از همه سو مورد انتقاد است. دیگر نه فقط کسی از مدل ترکیه چیزی نمی گوید بلکه تلاش اش برای نزدیک شدن به اتحادیه اروپا با یادآوری فجایع ارمنستان پاسخ می گیرد. ترکیه با تشدید سرکوب داخلی و با حمایت بی شائبه از تروریست های اسلامی خود یک پای ناامنی و جنگ در منطقه است.
«دمکراتیزه» کردن خاورمیانه که با جنگ و بمباران دو دهه است زندگی را در این منطقه جهنم کرده، با حمایت گسترده عربستان سعودی صورت می گیرد که اصولا به دوران دیگری تعلق دارد اما کماکان یک پای مهم تحولات جاری در منطقه است.
اسرائیل یک عامل دیگر موثر در تداوم چنین وضعیتی است که خود سالهاست بانی یک جنگ سکتی تمام عیار در کشتار مردم بیگناه فلسطین و تداوم دیکتاتوری مذهبی واشاعه ارتجاع است.
برجام هنوز ایران را از ظن پتانسیل غنی کردن اورانیوم خلاص نکرده است. ایران سالهاست که همپای سرکوب داخلی، یک پای ناامنی و بی ثباتی، تروروجنگ های فرقه ای در منطقه است.
و روشن است که منافع متفاوت مدعیان نقش برتری در منطقه در حقیقت یعنی تداوم جنگ قدرت. نیروهایی که خود درگیر جنگ قدرتی تمام عیار هستند هیچکدام بتنهایی نمی توانند اکتور برجسته ای در این پروسه باشند. و این خود توضیح دیگری است بر پیچیده شدن و پیچیده ماندن وضعیت حاضر. توجه داشته باشیم که بر خلاف دوره های قبل که آمریکا خود را تماما پشت سیاست های دست نشاندگان و مریدان خود می گذاشت امروز نمونه هایی از انتقاد آشکار از آنها و تلاش برای دامن زدن به تغییراتی در درون حکومت هایشان نیز مشاهده می شود. مشخصا همه کشورهای مدعی نقش برتر در خاورمیانه از جانب سران دول غرب بدرجات مختلف مورد انتقاد آشکارقرار گرفته اند. علت این مساله هم نقش آنها درموقعیت جاری در منطقه است و هم دشواری پذیراندن عربستان سعودی و ترکیه و حتی اسرائیل بعنوان سرمشق«دمکراسی» به افکار عمومی غرب، حتی اگر پلیس خودشان محکوم شده باشد به نژادپرستی سیستماتیک! این در عمل یعنی اینکه رقیبان احراز نقش برتر در منطقه حتی از جانب آمریکاو ناتو نیز مورد چالشهایی قرار می گیرند که می تواند ثبات داخلی آنها را برهم زند و در نتیجه نقش آفرینی شان در منطقه را با مخاطره مواجه سازد.
نتیجه اینکه تصور راه حلی برای بحران خاورمیانه در کوتاه مدت (وحتی میان مدت) با مفروضات امروز بسیار دشوار است. در سطح دولت ها و روابط میان قدرت های بزرگ هر راه حلی به منافع یک دسته از این ارتجاعیون برخورد می کند. این را باید گفت تا بتوان نتیجه گرفت که ایران قرار نیست شق القمر کند و نمی تواند چنین کند. نقش ایران نهایتا این است که با تقویت هلال شیعه و با ظاهرشدن در هیاتی قدرتمندتر بتواند گاه و بیگاه سدی شود در مقابل گردن کشی های اسرائیل، عربستان سعودی و ترکیه. رقبای ایران (اسرائیل، عربستان، و ترکیه) هم کمابیش نقشی غیراز این ندارند.
آنچه که در جریان است بر سر یافتن راهی برای برون رفت از بحران بنفع جامعه و مردم نیست بلکه بر سر اینست که منافع قدرت های دخیل درمعضل خاورمیانه بخطر نیفتد. این تصویر البته تماما با آنچه که نیازهای جامعه انسانی و اکثریت مردم خاورمیانه می طلبد در تناقض آشکار است. خاورمیانه سالهاست در اشتیاق بهبود و رفاه، گسترش توان اقتصادی اجتماعی مردم و آزادی های اجتماعی می سوزد. واینها نقطه عزیمت طرف های درگیر درنابسامانی جاری درخاورمیانه نیست. بهمین دلیل است که تنها حضور مستقل خود مردم است که با پافشاری بر حق و حقوق اجتماعی شان می تواند مبشر تغییری امیدبخش در این صحنه سیاه باشد. این البته ابدا ساده نیست و هر چه بحران خاورمیانه پیچیده تر می شود نزدیک شدن به این منطقی ترین راه برای غلبه بر معضل دشوارتر می شود. با این حال بهترین و مطمئن ترین راه همین است.
در صحنه داخلی ایران چطور؟ گفته می شود «برجام» گشایش اقتصادی می آورد، وضعیت کسب و کار بهتر می شود و توده ی مردم از معیشت بهتری برخوردار خواهند شد. آیا اساسا چنین امری در متن شرایط بحران اقتصادی جمهوری اسلامی و ارتشا و فساد گسترده، مقدور هست؟ تجربه همین چند ماهه اخیر از نظر شما موید چه نکاتی است؟
برجام شاید بقول خودشان ختم انزوای سیاسی بین المللی ایران بوده باشد اما هنوز بمعنای گشایش اقتصادی نیست. با اینکه نمونه هایی از اشتیاق شرکت های خارجی برای ورود به ایران و سرمایه گذاری در همین دوره کوتاه موجود بوده است، اما نمی توان از یک تغییر چشمگیرو یا چشم انداز یک تغییر چشمگیر حرف زد. معضلات سیستم بانکی و نتایج دوره تحریم ها هنوز کاملا حل و فصل نشده اند. هنوز گاه و بیگاه طرفین مذاکرات هسته ای با یادآوری محدودیت ها خاطرنشان می کنند که آنچه در عمل اتفاق می افتد بسیار محدودتر از آنی است که جمهوری اسلامی مترصد است به افکار عمومی بقبولاند. اینکه بانک های بزرگ جهانی هنوز طرف حساب ایران نمی شوند و منتظر «چراغ سبز» هستند خود گواه این مساله است. اما مشکل تنها برسر علاقه، امکانات و عدم امکانات بانک های خارجی و یا سرمایه گذاری خارجی در ایران نیست. در این زمینه به سه فاکتور باید توجه کرد:
اولین مساله این است که برنامه اقتصادی دولت چیست؟ اگر قرار است چرخ اقتصادی جامعه بچرخد و سرمایه سودآور باشد و مردم هم علیرغم تدام استثمارشان قادر به ادامه حیات باشند، چه برنامه ای می تواند پاسخگو باشد؟ واقعیت این است که اتخاذ سیاست های نئولیبرالی با تبصره ها و کم و زیادهایش در زمینه های مختلف سال هاست که در دستور حکومت اسلامی است. جنبش اصلاحات دوم خرداد که امروز هم آقای روحانی خود را وارث نوع تلطیف شده آن می داند بنا بود راه اتخاذ و پیشروی همین مدل را هموار کند. و علیرغم اینکه جمهوری اسلامی در عرصه های متفاوتی تلاش کرده تا سیستم خود را برای پذیرش تمام و کمال چنین مدلی صیقل دهد اما هنوز نمی توان گفت که این مدل نتایج شگفت آوری برای اقتصاد از هم گسیخته ایران بار آورده است. و این فقط ناشی از معضلات درونی حکومت اسلامی نیست بلکه در عین حال ریشه در ناتوانی و بن بست مدل نئولیبرالی بر متن بحران اقتصادی جهانی دارد.
اختلافات جناحی که بقدمت طول عمر حکومت اسلامی است علیرغم اینکه در اساس با اختلافات جریان های حاکم در هر حکومت بورژوایی تفاوتی ندارد اما در یک نقطه متمایز است. در حکومت های دمکراتیک غربی (پارلمانی) احزاب برنامه ها و دیدگاه های سیاسی و یاحتی ایدئولوژیک متفاوتی دارند اما این تمایزات و اختلاف ها با هربار نشت کردن به جامعه کل سیستم را به تکان های مرگ نمی اندازند. در جمهوری اسلامی هم به دلیل فرهنگ سیاسی پارلمانی این حکومت و هم بدلیل اختناق گسترده ای که در جامعه حاکم بوده هر اختلاف و کشمکشی در درون حاکمان می تواند بسرعت به تکان های اجتماعی جدی ای تبدیل شود که مورد علاقه صاحبان سرمایه و شرکت های بزرگ خواهان سرمایه گذاری درازمدت (خواه ایرانی و خواه بین المللی) نیست. بنابراین نفس ساختار حکومت اسلامی خود یک عامل کند کننده – نه تماما بازدارنده – در این زمینه است.
و فاکتور سوم نارضایتی های اجتماعی است. گرانی، بیکاری، ناامنی اقتصادی و اجتماعی، و دوسه شغله بودن یعنی ماتریال لازم برای داشتن یک انبار باروت. همچنین نبود آزادیهای سیاسی در جامعه ای که یک تحول فرهنگی بزرگ را در همین سی و چند سال از سر گذرانده مساله بسیار جدی ای است. بحث بر سر تحمیل قوانین عصر حجری اسلامی نیست. اینها در عمل نقض شده اند. بحث بر سر نیروی نهفته ای است که بنیادی های ایدئولوژیک حکومت را در هر قدم بسخره کشیده و کماکان بانتظار لحظه ای است که خود را از این بختک منحوس نجات دهد. هر اختلاف در میان بالایی ها در نتیجه این نیرو را به تکاپو وا می دارد و این آن خطری است که سرمایه گذاران آن را عدم امنیت اجتماعی می نامند.
آنچه در عمل در همین دوره کوتاه شاهد بوده ایم اینست که دولت آقای روحانی همپای پیشبرد مذاکرات هسته ای و آماده شدن برای ورود به جامعه بین المللی با فشار بر جامعه تعداد اعدام ها و دستگیری ها را بنحو آشکاری افزایش داده است. کسی نگران این نیست که سیاست اعدام و دستگیری و شلاق و شکنجه مجددا موجب انزوای دولت شود. این سیاست، پشت بند آن سازش و توافق است. اگر قرار است جامعه برای سرمایه گذاری خارجی ها امن باشد باید پایینی ها را خفه کرد تا حتی با وجود اختلاف میان بالایی ها جرات سربلند کردن نداشته باشند. این معنای سیاستی است که اتخاذ شده اما نتایج آن الزاما همان که جمهوری اسلامی می خواهد نیست. جامعه ایران بعد از تحمل عوارض تحریم ها و فشارهای سیاسی و اقتصادی آن دوره، چشم انتظارتغییراتی است. و سرکوب هم حدی دارد!
در طول مذاکرات جمهوری اسلامی با گروه 1+5 بنظر می آمد هر دو جناح اصلی سرمایه در حاکمیت جمهوری اسلامی همگام و همراه هستند. چرایی این همگامی و همراهی خود یک سوال است و سوال دیگر اینکه چرا پس از «برجام» مناقشات بین این دو جناح تشدید شده است؟
به توافقی بر سر پروژه هسته ای رسیدن، در شرایطی که حکومت ایران زیر فشار تحریم ها و تهدید جنگ بود برای کل رژیم حیاتی بود. وقوع یک جنگ حتی در ابعاد کوچک می توانست ایران را به یک سوریه دیگرتبدیل کند. این را نه رژیم ایران می خواست و نه آمریکا و هم پیمانان غربی اش. سد کردن تهدید جنگ و نتایج غیرقابل تردید آن برای کل جامعه، یک نقطه مشترک در روابط جناح ها بود. درعین حال تداوم جنگ در سوریه و نقش ایران در آن، نزدیکی و هم پیمانی روسیه -ایران در این زمینه برمتن اختلافات روسیه با آمریکا/ ناتو چشم انداز تازه ای را در مقابل حکومت اسلامی می گشود. مساله این بود که نقش آفرینی منطقه ای اکنون از راهی غیر از پروژه هسته ای نیز ممکن بود واین ارزش نوشیدن یک جام زهر دیگررا داشت!
اما با برجام تنها حکومت نیست که از شر یک خطر مقطعی خلاص شده است. بلکه جامعه در تمامیت خود نیز چشم انداز جدیدی را در مقابل خود می دید. بجای جنگ وازهم گسیختن شیرازه جامعه که مستقل از احتمال وقوعش تهدیدی بر سر جامعه بود امروز می شود به بهبود اوضاع امید بست. بعبارت دیگر رفع خطرات ناشی از تحریم و تهدید جنگ مجددا این سوال را در مقابل کل جامعه گذاشته که چرخ اقتصاد جامعه چطور باید بچرخد. اگر تهدید جنگ موجود نیست چه باید کرد تا سه شغله بودن شرط چرخاندن زندگی نباشد، تا بیکاری جامعه را به سقوط نکشاند، تا تورم و گرانی آه از نهاد همگان برنیاورد، تا مردم بتوانند اصولا برنامه های درازمدت تری برای زندگی شان داشته باشند…. پرداختن به این امور یعنی وارد شدن به عرصه ای که می تواند ثروت های افسانه ای بخش هایی از حکومت را درمعرض خطر قراردهد، حتی علیرغم رفع خطرجنگ و به بازی گرفته شدن در مناقشات جاری درمنطقه. آنچه که در دوره بعد از برجام شاهد آن هستیم بازتاب این واقعیت است. جناح های حکومتی درست مثل زمان خاتمی اولا برنامه های اقتصادی متفاوتی ندارند؛ ثانیا فاقد پتانسیل پیشبرد یک پروژه تمام عیار نئو لیبرالی هم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه سیاست هستند و این ناتوانی امروزبا بحران عظیم اقتصادی جهانی بمراتب عمیق تر شده است. بعبارت دیگر هیچکدام از این جناح ها در همان مفهوم بورژوایی کلمه اهل کار کلان نیستند. پته همدیگر را روی آب انداختن، به صندوق ای میل همدیگر سرکشیدن، فیش های حقوقی روکردن و یا هر از چندگاهی سر یک «خودی» دیگر را زیر آب کردن حتی از خلوص ایدئولوژیک هم نیست. بدلیل ناتوانی سیاسی و بطالت تاریخی است. محتوای اختلافات جناحی درون حکومت اسلامی مدتهاست که از این فراتر نمی رود.
چه تفاوت هایی در برنامه و استراتژی سیاسی و اقتصادی این دو جناح را از هم متفاوت می کند؟ روند کنونی تشدید مناقشات میان آنها کدام سمت و سو را اتخاذ خواهد کرد و تاثیر آن بر اوضاع سیاسی جاری، صف بندی های درون بورژوازی و موقعیت جمهوری اسلامی سرمایه چه خواهد بود؟
همچنان که گفته شد تفاوت برنامه ای و استراتژیکی خاصی در میان این جناح ها دیده نمی شود. بیشترین تفاوتِ برنامه ای و استراتژیک در مناسبات جناحی را می شد در دوره خاتمی و اصلاح طلبان اولیه دید. تفاوت میان جناح ها در آن دوره روشن تر بود بویژه در عرصه سیاست. اصلاح طلبان دنبال تغییراتی در ساختار سیاسی حکومت بودند که متمایز بود از آنچه جناح مخالف می خواست اما عدم وجود یک پلاتفرم اقتصادی روشن مانع از پیشرفت همه جانبه اصلاح طلبان شد. و وقتی معلوم شد که پرچم اصلاح طلبی برای صندوق های رای خیر و برکت دارد، جماعتی از سنتی ها هم اصلاح طلب شدند.
مدتهاست که مناسبات درونی طبقه سرمایه دار ایران، بخوبی نشان داده که این طبقه لااقل با همین نمایندگان جلوی صحنه اش قادر به کاربزرگی در جامعه ایران نیست. علم کردن برنامه هسته ای و دخالت در جنگ و ویرانی این و آن کشور، بیش از آن که نشان از آمال عظمت طلبانه داشته باشد فرار از ناتوانی در اداره جامعه بوده است. با این حال باید تاکید کرد که حتی تمایلات بخش هایی از طبقه حاکم به میدان دادن به سرمایه گذاری های خارجی، دعوت شرکت های بزرگ، تلاش برای تصحیح و ترمیم سیستم بانکی،…. در شرایط امروز کمتر می توانند به نتیجه برسند. شرایط امروز با دوره شروع جنبش اصلاحات در حکومت اسلامی متفاوت است. برنامه های اقتصادی نئولیبرالی که در دهه های اخیر بوفور مورد اجرا واقع شده اند و از آمریکای لاتین تا اروپا و آفریقا (و حتی بدرجه ای خود ایران) را زیر چکمه های خود گرفته اند بی حاصلی خود را در حل معضلات امروز سرمایه داری در یک مقیاس پایدارتر نشان داده اند. به این دلیل نیز فقدان چشم اندازهای قابل دسترس در تداوم حیات حکومت اسلامی، عاملی است در تشدید اختلافات جناحی. رو کردن فیش حقوقی این و آن به تقلید از موارد مشابه در اروپا و شاید با الهام از ماجرای فرارهای مالیاتی پاناما، بیشتربه ژست های «متمدنانه» متناسب با پشت میز مذاکره نشینی می ماند تا راهی برای حل معضلات عدیده یک جامعه مختنق و شکسته زیر بار نابرابری های سیستماتیک اقتصادی و اجتماعی و دیکتاتوری مالی آقازاده ها!
پاسخ مختصر من به این سوال اینست که مناسبات و اختلافات جناحی در درون حکومت اسلامی امروز دیگر در سطحی نیست که با پلاتفرم و قطعنامه و نظریه مورد مداقه قرار گیرد. دست اندرکاران حکومت ایران مستقل از تعلقات جناحی با تحمیل سرکوب گسترده و سیستماتیک به ثروت های کلان رسیده اند. نقطه نظر و دیدگاه و پلاتفرمی هم اگر موجود بوده بنحو زمختی تنها برای حفظ این موقعیت بوده است. گرچه این خاصیت سرمایه داری عصر حاضر است و با روشدن هر روزه ابعاد دیکتاتوری بانک ها بر جهان خیلی هم مایه تعجب نیست. با این حال یک دولت مستقر با هر آرایشی که بخود گرفته باشد «مسئولیتی» بعنوان «دولت» دارد. اختلافات جناحی امروز در ایران بتناوب گواه بی مسئولیتی سران حکومت درقبال این «مسئولیت» بوده است. به همین دلیل است که هر کشمکش جناح ها بسرعت راه به درون جامعه باز می کند. در دوره قبل – مقطع انتخابات گذشته- وقتی این اعتراضات به درون جامعه رسوخ کرد سران حکومت توانستند خود را جمع وجور کنند و با کهریزک و اعدام و شکنجه ….. جلوی پیشرفت اعتراضات را بگیرند. و تکرار این نوع برخوردها تا وقتی ممکن است که هنوز درجه ای از انسجام در درون حکومت هست تا منفعت کل حکومت را بر منفعت جناحی ارحج بدارد. این پدیده اما تا ابدا قابل دوام نیست.
وضعیت طبقه کارگر در این میان چگونه است؟ حتی اگر گشایش اقتصادی با «برجام» امکان پذیر باشد، این جز با استثمار شدیدتر طبقه کارگر و کاربرد اختناق خونین تر در محل های کار و زندگی طبقه ممکن نیست؛ در غیر این صورت هم دایره بیکاری، فقر و فلاکت، گرسنگی و آوارگی، طبقه هم چنان وسیع تر و عمیق تر خواهد شد. چه باید کرد؟
برجام البته فراتر از یک برنامه اقتصادی است اما حتی اگر باتکا برجام در حیطه اقتصاد گشایشی وقوع یابد تنها با تعمیق همان روندی است که سالهاست آغاز شده است: تغییرات نسبتا چشمگیر در زمینه قانون کار و یا مناسبات کارگر و کارفرما، نحوه قراردادهای کار، خصوصی سازی ها، کاهش خدمات دولتی… چنان که پیداست برجام بناست سیاست نئولیبرالی گسترده ای را بر بازار کار ایران اعمال کند. چنین سیاست هایی که دو رکن اصلی آنها خصوصی کردن و کاهش مخارج دولت بوده، در کشورهایی که طبقه کارگر به یمن مبارزات دهه های گذشته توانسته قوانینی در حیطه رفاه اجتماعی به دولت تحمیل کند، سطح زندگی را بشدت پایین برده و شکاف های طبقاتی را گسترش داده است. چنین سیاستی در جایی که دولت تا همین امروز هم تعهدات اجتماعی گسترده ای نداشته و یا سیستم بیمه های اجتماعی قابل اتکایی در آن موجود نبوده است می تواند تاثیرات بسیار مخربی بر زیست میلیونها مردم بگذارد. درکنار اینها البته باید سیاست های پولی متناسب با پیشبرد این برنامه ها را نیز اضافه کرد. سیاست هایی که بخشا دیکته شده صندوق بین المللی پول خواهد بود و بخشا دولت خود مجبورباتخاذ آن می شود. بورژوازی ایران البته راه دیگری غیر از پیش برد این سیاست ندارد واختلافات جناحی نمی تواند مانع آن شود. اگر بورژوازی ایران به هزار زبان شلاق و شکنجه و کهریزک و کشتار نشان داده که ناتوان از ارائه پاسخی برای معضلات امروز جامعه است، این برما اکثریت مردم است که این پیام را دریابیم و خود دست بکار شویم.
بحث اتحاد و همبستگی طبقاتی کارگران و تشکل طبقاتی آنان سال هاست که مطرح بوده است. فعالیت های عملی معینی هم در این باره و بمنظور کمک رسانی به ایجاد چنین تشکل هایی یا زمینه سازی فرهنگی برای ایجاد آنان توسط فعالین کارگری صورت گرفته است. گره کور این مباحث و فعالیت ها چه بوده که ما هنوز شاهد وجود چنین تشکلی نیستیم؟ آیا آن طور که بعضی می گویند فقط قدرت سرکوب جمهوری اسلامی می توانسته از برپایی چنین تشکلی جلو بگیرد؟
این که در همین سال های اخیر چند تشکل کارگری شکل گرفته نشان می دهد که تنها سرکوب دولتی نیست که مانع ایجاد این تشکل ها می شود. اما اینکه چقدر این تشکل ها توانسته اند در پیشبرد مبارزات کارگران و یا فراتر از آن بر وضعیت جامعه تاثیر بگذارند بحث دیگری است.
مساله این است که آیا تشکل های موجود برای یک امر معین تشکیل شده اند (تک موضوعی) یا برای اینکه نیروی کار را مستقل از موضوعات و سوژه ها سازمان دهند. آنچه در ایران در سال های اخیر اتفاق افتاده مخلوط سردرگمی در هر دو زمینه بوده است. در مورد اول موفقیت یا عدم موفقیت آنان ساده تر قابل ارزیابی است. اما در مورد دوم یعنی تلاش برای سازمان یابی کارگری در مقیاس عمومی باید گفت که عدم وجود چنین تشکل هایی مربوط است به اوضاع سیاسی ایران (نه الزاما امنیتی و سرکوب). واقعیت اینست که باید جنب وجوش سیاسی فعالی در جامعه موجود باشد تا مابازا خود را در تشکل ها پیدا کند و این تنها شامل تشکل های کارگری نیست. با عروج جنبش اصلاحات علیرغم اهدافی که اصلاح طلبان حکومتی در آن تعقیب می کردند، اشتیاق به سازمان یابی و تلاش برای تحقق آن بمثابه جزیی از یک حرکت عمومی در جریان بود. اگرچه اصلاح طلبی آن دوره اساسا با شاخه ای از حکومت ایران تداعی می شد اما خواست اصلاحات ریشه در نیازهای واقعی جامعه داشت و دارد. تلاش هایی که در این زمینه در حیطه سازمان یابی کارگری صورت گرفت، بعدا با سرکوب و افول جنبش اصلاحات بسیار محدود شد هر چند نیازش از بین نرفت. امروزنه اصلاح طلبی دولتی رمق سابق را برای اعاده قدرت این جنبش دارد و نه آلترناتیوهای دیگر سیاسی و اجتماعی قدرت آن را دارند که سوخت و ساز این حرکت را تقویت کنند.
نکته این است که گسترش و تعمیق سازمان یابی سراسری وقتی ممکن خواهد بود که دیدگاه های جاافتاده ای در جامعه طرح شده باشند. دیدگاه هایی که در پیوند با مسائل مبرم و دوره ای قرار می گیرند. مثلا چگونگی حل مساله بیمه های اجتماعی، چگونگی حل مساله آزادی های سیاسی و اجتماعی، چگونگی برخورد با معضلات ناشی از بحران های سیاسی در خاورمیانه، چگونگی اجتناب از جنگ ومخالفت با تروریسم، چگونگی ایستادگی در مقابل آمریکا و ناتو و دنبالچه های مرتجع منطقه ایشان…. در غیاب حرکت ها و پاسخ های بزرگ، تشکل های بزرگ و سراسری اگر هم شکل بگیرند مشغول مسائلی خواهند شد که بازپس گیری دستاوردشان برای دولت و دستگاه سرکوبش چندان دشوار نخواهد بود.
جامعه ایران بدلایل مختلف فاقد اپوزیسیون سیاسی شکیل و منسجم است. یابعبارت دیگرفعل و انفعالات درون طبقه کارگر در شرایط فعلی مابازای سیاسی فعالی در درون جامعه ندارد بلکه خود باید منشا ایجاد چنین تحولی شود. و وقوع چنین تحولی با شیوه های نهادگرایانه ای که در حال حاضر تشکل های کارگری موجود در پیش گرفته اند بسختی قابل تصوراست.
پیشتر اشاره شد که بورژوازی حاکم ایران توان کار کلان حتی در راستای منافع خود را ندارد. بنظر میرسد که متاسفانه طبقه کارگر هم مشغول کارهایی است که لااقل در کوتاه مدت نمی تواند منشا تحولی چشمگیر در جامعه شود. تاکید این نکته را ضروری می دانم که بحث این نیست که تشکل یابی تک موضوعی فاقد ارزش است، ابدا. مساله این است که روح دوران را بفهمیم.دوره حاضر دوره طرح مسائل کلان است و مبارزه تک موضوعی و تشکل تک موضوعی مادام که به افقهای بزرگ تر و راه حل های جامع تر گره نخورد، راه به جایی نخواهد برد. آنچه که سال ها پیش بعنوان خطر برده داری نوین در جامعه سرمایه داری تلقی می شد، امروز واقعیت روزمره زندگی بخش های بزرگی از مردم جهان است. تقابل با چنین شرایطی مستلزم بزیر سوال کشیدن بسیاری از بدیهیات روزمره جامعه ای است که این برده داری را چه در هیات جنگ و کشتار، چه درهیات فقر اقتصادی و فرهنگی و چه در خلع سلاح سیاسی و فکری برما تحمیل کرده است. درمقابل این برده داری نوین، بشریت نوین به آرزوها وبرنامه های کلان نیاز دارد.
به نظر شما، کدام مسایل، گرهگاهها، مطالبات، و اشکال مبارزاتی در شرایط حاضر کلیدی هستند، به طوری که تمرکز روی آنها و بسیج طبقهی کارگر حول آنها، میتواند به ایجاد فضای مناسب و لازم جهت پیشروی طبقه در مبارزهی طبقاتی و به ویژه ایجاد تشکل طبقاتی کارگران بیانجامد و راه انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در ایران را هموار سازد؟
فکر می کنم در خطوط کلی به این سوال جواب داده ام با این حال شاید تاکید بر چند نکته ضروری باشد. طرح مطالبات و اشکال مبارزاتی مادام که سرنوشت جامعه و بشر را سرمایه و سرمایه داری رقم می زند، موضوع فعالیت هستند چه ما خواهان حفظ وضع موجود باشیم و چه سودای درانداختن طرحی نو در سر داشته باشیم. آنچه که بنظر من امروز مهم است اینست که معنای وقایع در حال وقوع را دریابیم مستقل از اینکه این وقایع در انگلیس و فرانسه اتفاق می افتند یا سوریه و ترکیه و ایران. اگر دریافته باشیم که بین سه شغله بودن و گشت پهپادها در آسمان و حضور ناوگان آمریکا در خلیج و آدمکشی داعش رابطه ای هست، آنوقت قاعدتا باید واکنش های دیگری برای دستیابی به شرایط بهتر زندگی داشته باشیم. پیشتر شاید می شد خواهان لغو قراردارهای موقت کار بود بدون اینکه حضور جمهوری اسلامی را در جنگ های منطقه ای زیر سوال برد، بدون اینکه خواهان جمع کردن بساط آمریکا و ناتو از منطقه شد، بدون اینکه آشکار و باصراحت علیه هر گونه دخالت مذهبی در زندگی مردم قد علم کرد. اما امروز دیگر این کارساز نیست. یا بعبارت دیگر موفقیت در چنین عرصه هایی پشتوانه های محکمتری می خواهد. و این یعنی همان نکته ای که در پاسخ به سوال پیش طرح شد. دوره حاضر دوره طرح مسائل کلان است و این یعنی طرح اینکه چه نوع جامعه ای می خواهیم و چه نوعش را نمی خواهیم.
برگرفته از دفتر سیام نشریه نگاه
جولای 2016