نوشته حاضر متن سخنرانی ای است که بنا بود در بیست و نهمین کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان ارائه شود که در روزهای هشتم تا دهم ژوئن امسال دراستکهلم و با تم «متحدان جنبش زنان در ایران، منطقه و جهان» برگزار شد. حول و حوش این کنفرانس جدال هایی درگرفت بر سر افترا و تهمت زنی در فضای مجازی که ایستادن در مقابل آن حتی با این که فضای اینترنت هنوز قوانین تعریف شده و روشنی ندارد، طبعا بسیار مهم است. اما نه از دو سوی این بحث تلاشی دیده میشد که مترصد تثبیت نُرم اخلاقی برتری باشد، و نه سابقه «حواشی» کنفرانس های بنیاد در سال های پیشترو نحوه برخورد به آن اطمینان میداد که به سادگی بشود فضایی سازنده برای بحث داشت.
امتناع از شرکت در کنفرانس، ضمن قدردانی از زحمات کمیته محلی برگزاری آن، البته با ارائه بحث بشکل یک مقاله تناقضی ندارد که اینجا با کمی تغییر در خدمت علاقمندان است.
* * *
مقدمه
جنبش رهایی زن در ایران چیزی قریب صد سال عمر دارد. تداوم این جنبش را زنان بسیاری در نسلهای مختلف با تلاشها و مبارزات، سنت شکنی و بلندپروازی، تفکر و تعمق، درایت و تاثیرگذاری، در زندان نشستن و تبعید، جان دادن و زایش ممکن کرده اند. از تلاش برای ترویج سوادآموزی، انتشار نشریات زنانه، تاسیس و گسترش انجمن های زنانه، تا درگیر شدن با کشف و تحمیل حجاب، حقوق زن در خانواده (در زمان شاه) و حقوق زن بر اساس قوانین اسلامی، ازتبدیل شدن مساله زن به پرچم سرکوب جامعه تا مقاومتی چهل ساله در مقابل یک حکومت ضد زن، اجزا شکل گیری و تداوم جنبش زنان هم پای انسجام و تعمیق مناسبات مدرن کاپیتالییستی در جامعه ایران بوده است. با این وصف شکوفایی این جنبش اساسا در همین چهل ساله عمر حکومت اسلامی وقوع یافته و به تربیت چند نسل از فعالان زن در این جنبش، اشکال متنوع مبارزاتی و رشد و تکوین مطالعات نظری متنوع در آن منجر شده است. خودآگاهی زنان و حتی مردان ایرانی نسبت به مساله زن در شرایط امروز امری غیرقابل انکار است. با این حال سئوال مربوطی است اگر بپرسیم که آیا واقعا امروز همانجایی ایستاده ایم که باید ایستاده باشیم؟
پیروزی جنبش زنان (و اصولا هر جنبش اجتماعی) عموما با توان وعمل آن در تغییر شرایط سنجیده میشود؛ مستقل از این که ما جنبش زنان را جنبشی فرهنگی، اجتماعی ، سیاسی و یا مجموعه ای از همه اینها بدانیم. نوشته حاضر برآنست تا با عزیمت از این مساله به بررسی توان فعلی جنبش زنان ایران بپردازد.
خودویژگیهای موقعیت حاضر
درخیزش دی ماه 96 از جمله چشم همگان به حرکت اعتراضی جسورانه دختران خیابان انقلاب جلب شد. این حرکت اعتراضی مورد حمایت بخشهایی از فعالان جنبش زنان در داخل کشور و همفکران سابق در تبعیدشان قرار نگرفت. تلاش برای یافتن توضیحی بر این مساله ابدا بیربط به موضوع بحث دراین کنفرانس نیست. سئوال اینست که چرا آزادی های یواشکی و کشف حجاب های فردی چه در فیسبوک و چه در خیابان، حتی بر بستر موج اعتراضی اواخر سال گذشته کماکان فردی باقی ماند؟ و فراموش نکنیم که فضای امنیتی در کل کشور برای اعتراضات این دوره در همه جا یکسان بود.
در چهار دهه گذشته، جنبش زنان ایران دوره متلاطمی را از لحاظ تثبیت هویت سیاسی و توان اجتماعی خود از سر گذرانده است. حضور گسترده زنان در جریان انقلاب علیه حکومت شاه؛ دهه شصت شمسی با تثبیت قوانین اسلامی، سرکوب، جنگ و تبعید؛ بازبینی تجارب دوره انقلاب عمدتا در خارج از کشور؛ گشوده شدن مباحث زنان در فضای فکری ایران پس از ختم جنگ؛ عروج یک جریان اصلاح طلب حکومتی که همپای خود به رشد و تکوین یک جریان فمینیستی قابل تحمل در درون حکومت منجر شد… زمینه های عینی رشد هویت سیاسی و از این طریق شکل گیری گفتمان های مختلف در درون جنبش زنان بوده است. بازبینی کل این دوره البته در این فرصت نمی گنجد و این جا بحث تنها بر تحولات دو دهه اخیر متمرکزخواهد بود با نگاهی به خودویژگی ها و چالش های آن.
الف: گفتمان های غالب
فرصتی که جنبش زنان ایران در پی عروج حرکت اصلاح طلبی (دوم خرداد و پس از آن) یافت، به شکل گیری گفتمان هایی منجر شد که به نحو برجسته ای بر فعالیت های این دوره در حیطه سازمانی، عملی و نظری تاثیر گذاشت. در یک بیان کلی میتوان گفت که فمینیسم اسلامی و هم چنین فمینیسمی با رویکرد فرهنگی محصول این دوره بودند که به نحو بارزی بر عملکرد و کنش جنبش زنان در این دوره تاثیر گذاشتند.
شکل گیری فمینیسم اسلامی در حقیقت برآیند دو روند در فضای فکری زمان خود بود. یکی رویکرد انتقادی بخش هایی از دست اندرکاران حکومت اسلامی برای ارائه قرائتی تازه از اسلام و شکل دادن به یک جنبش اصلاح طلبانه؛ و دیگری چرخش نظری ای که در رویکردهای فمینیستی در دهه هشتاد مسیحی اتفاق افتاده بود. مباحث فمینیسم این دوره از جمله بر این متمرکز بود که رویکردهای فمینیستیِ قدیمی تر، ابزار مناسبی برای بررسی «تفاوتها» درجنبش زنان نیستند. این مباحث در حقیقت پشتوانه نظری خود را از دیدگاه های پسامدرنی میگرفت که شمول گرایی (یونیورسالیسم) و روایت های بزرگ را به نام نقد به توتالیتاریسم به زیر سئوال کشیده بود. در نتیجه چنین رویکردی در درون جنبش زنان، روایت های بسیار متفاوتی از مساله زن و چگونگی برخورد به آن شکل گرفت که مورد استقبال فعالان زن در کشورهای غیراروپایی (یا به عبارت دقیق ترغیرغربی) و حتی زنان مسلمان واقع شد. نفی یونیورسالیسم در کنار ارحجیت رویکرد فرهنگی و ملحوظ داشتن «تفاوت»ها، زمینه شکل گیری فمینیسم اسلامی در بسیاری از کشورهای مسلمان (و همچنین ایران) شد که هدف شان در حقیقت چالش اسلام به عنوان سنت فکری سیاسی خودی بود و نه به عنوان یک مذهب با رویکردی واپس گرا در برخورد به مساله زن.
جریان فکری دیگری که در این دوره شکل گرفت، هم خود را به تناوب با عرصه های فرهنگی تعریف کرد و هم به این عنوان شناخته شد. اگر چه بخش هایی از فعالان این ترند در جرگه سکولارهای جنبش زنان بودند، اما پیوستگی عملی و گاه سیاسی آنها با فمینیسم اسلامی عملا مانع از یک حضور مستقل، پررنگ وبا هویت سکولار میشد. این فمینیسم فرهنگی علیرغم کلنجار رفتن با مباحث نظری این دوره، و شرکت در فعالیت های شناخته شده ای مثل کمپین یک میلیون امضا و کمپین ضد سنگسار تا همین امروز هنوز هم هویت مغشوشی دارد. برخی از چهره های شاخص این ترند فعالیت خود را به اشکال مختلف به عرصه فرهنگی وصل می کردند. در حالی که بخش های دیگر تلاش می کردند با حرکت از گفتمان برابری حقوقی و با استفاده از امکانات فمینیسم اسلامی در شکل ائتلاف ها و هم گرایی ها، با تصویب قوانین و یا تاثیرگذاری بر قانون گذاران فعالیت کنند(1). منظوراز هویت ناروشن این ترند نحوه نگاه آن به مساله زن در یک حکومت مذهبی است و این ایراد نمیتواند با فضای سرکوب و اختناق توضیح داده شود. موقعیت زن در ایران ناشی از یک بند نادرست در قانون حکومت اسلامی نیست که با تغییرش و یا با تبصره بر آن درست شود. بحث بر سر نگاه مذهب به مساله زن است و درست همین است که باعث می شود گفتمان برابری حقوقی هویت و موجودیت خود را خواسته یا ناخواسته تقدیم فمینیسم اسلامی کند. این نتیجه درک نادرست از نقش مذهب در مساله زن و توهم به ایجاد برابری در چنین چارچوبی است. برخی فعالان این حرکت این شیوه کار را البته ناشی از رویکرد عمل گرایانه خود دانسته اند که تغییری در نتیجه کار نمیدهد. این دو گفتمان در تمام دوره حیات جنبش اصلاحات (و ادامه آن در جنبش سبز) که بخش زیادی از حامیان شناخته شده اش از میان فعالان همین ترند بودند، بر فضای جنبش زنان در ایران غلبه داشتند.
نوع برخورد حکومت اسلامی به گفتمان هایی که نه برانداز بودند و نه بنیاد قوانین اسلامی را درحوزه زن چالش می کردند، بار دیگر نشان داد که تغییر واقعی در وضعیت زنان در چارچوب این گفتمان ها در حکومت اسلامی در بهترین حالت بسیار خوشبینانه است. با سرکوب فعالان جنبش سبز، کورسوهای امید برای تغییر وضعیت از طریق جابجایی در درون سیستم هم به خاموشی گرایید و آن چه تحت گفتمان برابری حقوقی و با پشتوانه فمینیسم اسلامی انجام شده بود مایه اعتبار فمینیستهای حکومتی شد! در اهمیت برابری قانونی و حقوقی البته تردیدی نیست. اما واقعا حاصل گفتمان مذکور در عرصه هایی مثل توقف قانون سنگسار (و نه لغو آن)، افزایش سن ازدواج دختران از نه سال به سیزده سال (در مملکتی که جوانانش از فرط بی آتیه گی به سختی تن به ازدواج میدهند)… قرار است منجر به کدام تغییرات در زندگی زنان ایران شود؟ نتیجه این که شکست جنبش سبز آغاز نزول گفتمان های غالب در جنبش زنان شد.
اما علاوه بر دو گفتمان فوق که در سنتهای سیاسی و فکری رایج در جامعه شناخته شده هستند (اسلامی و لیبرالی)، باید از رویکرد دیگری نیز صحبت کرد که همپای این دو جریان در جنبش زنان (داخل و خارج کشور) حضور و تاثیر پر رنگی داشته است. سیاست های سرکوب گرانه حکومت و انکار و نامرئی کردن موجود «زن» در همه دوره حکومت اسلامی، میدان مناسبی برای رشد رویکردی شد که با دست شستن از روایتهای بزرگ و مجاز شدن روایتهای «خودی» برای کشف و بازیابی «هویت» انکار شده توسط حکومت تماما متمرکز شد بر سیاستهای هویت گرا و مطالعات هویتی. در این رویکرد، مساله هویت و هویت یابی تبدیل میشود به میدان فعالیت فردی ای که جز «من» کُنشگر، و محیط بسته اطرافش را در بر نمیگیرد. چنین رویکردی نه فقط در ایران که در همه جا چنان بر «من» و «خود» متمرکز شده است که نقش ساختارهای اجتماعی، قدرت دولتی، سرکوب، نظام جنگ افروز و استثمارگر سرمایه داری جهانی درآن جای چندانی نمی یابد. تمرکز بر سیاست هویت و مطالعات هویتی خصوصا پس از این که روشن شد که با جنبش اصلاحات و سبز هم نمیشود تغییری به وجود آورد، عملا میدانی شد برای غرق شدن در بازتعریف «خود» و «من» جنسیتی محصور شده درانواع حجاب ها. این رویکرد نیز به نوبه خود یکی از محصولات دست بالاگرفتن نقد پسامدرن بود که با بی اعتنایی مفرط به روابط و مناسبات اقتصادی در جامعه، قدرت سیاسی و نهادهایی که آنها نیز به نوبه خود بازتولید کننده نقشهای جنسی و جنسیتی هستند، زمینه ساز یک عقب گرد با رویکردی انفعالی و درونگرا شد که بسیاری ازعرصه های شناخته شده جنبش زنان را وانهاد.
در یک مقیاس عمومی، دست بالا گرفتن روایتهای مختلف نقد پسامدرن در نظریه های فمینیستی، برمتن غلبه سیاستهای نئولیبرالی وقوع یافت که بر بستر آنچه گلوبالیزاسیون نامیده میشد و با ختم جنگ سرد و باز شدن مساله جهان تک قطبی سیمای سیاسی جهان را تغییر داده بود. بازتاب عملی این رویکرد در جنبش زنان این شد که تقریبا در همه جا عرصه هایی از فعالیت که پیش ازآن مبارزه برای آنها امری ضروری بود، جای خود را به تمرکز بر هویت گرایی، هویت جنسی و جنسیتی، سکسوالیته و مباحث کشدار تئوریک درغیاب یک سیاست عملی موثر داد که بنا به تعریف میبایست معطوف به ایجاد تغییر در زندگی زنان در مقیاسی اجتماعی باشد. این شیفت در رویکردهای فمینیستی در دورهای وقوع یافت که کاپیتالیسم بیشترین تعداد آحاد زن را به بازار کار کشیده و به خاطر تعلقشان به جنس «فرودست»، بی حقوقی مطلقی را به آنها تحمیل کرده بود. تاثیرات این چرخش بر فعالیتهای منتسب به جنبش زنان چنان واضح و برجسته بود که همین چند سال پیش کسی مثل نانسی فریزر(2) که خود از فمینیستهای متعلق به همین نحله فکری بود را نیز به اعتراض واداشت. در وقت انتشار این بحث برخی از فعالان زن با این استدلال که سخنان نانسی فریزر در مورد جوامع پیشرفته غربی صادق است و نه ایران، آن را به خود مربوط ندانستند. اگرچه قضاوت نانسی فریزر اساسا در مورد عمل کرد فمینیسم در اروپا و آمریکا بود، ولی او بر نکات مهمی انگشت گذاشت که نقش فمینیسم معاصر را در برخورد به مساله زن درعرصه اجتماعی و اقتصادی به چالش میکشید. و این نکته ای است که از قضا بسیاری از منتقدان فمینیست پسامدرن در همان بیست سال پیش هشدار داده بودند. منتقدان ایرانی فریزر شاید امروز با پیشرفت وقایع در ایران و نحوه حضور زنان در آن، جایگاه این اخطار و مربوط بودن آن به فمینیسم ایرانی را نیز بهتر متوجه شوند.
جنبش زنان همپای شکل گیری نظام سرمایه داری جنبشی اعتراضی و دخالتگر بوده است. محدود شدن کُنش این جنبش به عرصه های نظری متمرکز برهویت و سکسوالیته، و یا اصولا تبدیل شدن به یک نوع «شیوه زندگی» منجر به فاصله قابل توجهی میان چهره های جلوی صحنه در مبارزات زنان، با توده زنان شده است. حجم ادبیات تولید شده در این زمینه و دل مشغله های دست اندرکاران و قلم زنان این حرکت در مقایسه با وقایع جاری در کشور و معضلات گرهی توده زنان، حکایت از شکافی جدی در درون جنبش زنان میکند. و شاید در نتیجه عجیب نباشد که اعتراض به سمبل نمادین جمهوری اسلامی (حجاب اجباری) در حرکت فردی جسورانه اش هم نه میتواند خود دامنه گسترده ای بیابد و نه میتواند به اعتراضات دیگر همین دوره وصل شود. مبارزات ماه های گذشته و عدم حمایت و پشتیبانی قابل توجهی از جانب چهره های سرشناس فمینیست این نحله فکری، نقطه عطفی بود که به روشنی نقش به انفعال کشاندن مبارزه و کنش جمعی را به قیمت باد زدن هویت های فردی، کار فرهنگی و «به خاکسپاری» آرمانگرایی نشان میداد.
کار فرهنگی در حوزه مساله زن، مادامی که مناسبات اجتماعی اقتصادی جامعه، بازتولید موقعیت فرودست زن و تبعیضات جنسی و جنسیتی را در بطن خود میپرورد، یک امر مهم و دائمی است. هم چنین فعالیت نظری با کاراکتر فرهنگی میتواند و مجاز است که تا هر جا که میخواهد تجریدی و ابستراکت باشد. غلبه گفتمان فرهنگی به عنوان یکی از عوارض هژمونی فکری پسامدرن بر فضای روشنفکری ایران (و همچنین بر فعالان فمینیست) در منطقه (ونه فقط در ایران) حتما به نقدهایی دامن زده که در چالش های فکری ضروری هستند. اما به سختی بتوان نشانی از تولیدات قابل توجه و موثری در حیطه فرهنگ، بنیادهای فرهنگی جامعه و خلاصی از آن یافت. ما شاهد بررسی تاثیرات فرهنگ و قوانین متکی به مذهب در منطقه ای که مهد تولد سه دین بزرگ جهانی است و در چنگ کشمکش های فرقه ای این مذاهب هر روز شاهد جنگی تازه است، نیستیم. ما حتی شاهد ارائه طرح یا تصویری دیگر از مساله زن در چارچوب همین گفتمان غالب هم نیستیم(3). رو آمدن و تثبیت فمینیسم اسلامی هم چیزی غیر از پوششی برای فعالیت مجاز فعالان دولتی یا مذهبی در مجلس و نهادهای مجاز جامعه نبودهاند و در نتیجه ربطی به جنبش اعتراضی زنان که اساسا علیه خود این دولت است، ندارد.
ب: عرصه سازمانی
جنبش زنان ایران در دو دهه گذشته علیرغم چند تلاش قابل توجه، سیمایی نخبه گرایانه از خود نشان داده است که در فاصله میان چهره های جلوی صحنه این جنبش با نیازهای مبارزاتی آن قابل رویت است. در دو دهه اخیر و به موازات بحثهای مربوط به دمکراتیزاسیون و گلوبالیزاسیون تصور میشد که گسترش جامعه مدنی، نهادهای مدافع حقوق بشر، سازمان های غیر دولتی و… که در رویکرد لیبرال دمکراتیک نشانه های حضور دمکراسی قلمداد میشوند، میتواند جوامعی مثل ایران را هم بدون تغییرات چندانی در ساختارهای قدرت، صاحب ارزشهای دمکراتیک کند و یا بتدریج به این سمت هدایت شان کنند. این خط، یعنی تلاش برای گسترش جامعه مدنی، سالهاست در دستور نهادهای بین المللی است که رشد این پروسه را از طریق حمایت سیاسی، فکری، تدارکاتی، مالی و… پی گرفته اند. و تقریبا در تمام کشورهایی که تصور میشد باید جامعه مدنی گسترش یابد تا این کشورها بتوانند به کارناوال پر شکوه گلوبالیزاسیون بپیوندند (مثل خاورمیانه، اروپای شرقی، آسیای جنوب شرقی، آفریقا، آمریکای لاتین و…)، پیش برده شده است.
در رابطه با نقش نهادهای غیردولتی و این که این نهادها تحت سیستم های سرکوب گر خیلی هم غیردولتی نبوده اند، بحثها و تجارب زیادی تا به حال مکتوب شده است. بویژه در رابطه با نقش این نهادها در کشورهای آمریکای لاتین و جنوب شرق آسیا مقالات زیادی موجود است. درهمین مباحث، بسیاری از فعالان جنبش رهایی زن در مورد نقش ان جی او ها در جنبش های اجتماعی اخطار دادند. از همان ابتدا روشن بود که نهادهای بین المللی مدافع توسعه در انطباق با سیاست های قدرت های بزرگ جهانی و برای «دمکراتیک» کردن جهان با روشی غیر از بمباران یا به عبارت بهتر به موازات آن، میخواستند گسترش جنبشهای اجتماعی را وابسته ان جی او ها و نهادهای حقوق بشری تحت الحمایه خود کنند. طولی نکشید تا تجربه ها نشان داد که تقریبا در همه جا رایج شدن این نوع نهادها عملا فعالان جنبش زن را به کادرهای سیستمهای بوروکراتیک تبدیل کرده که معیشت و تامین زندگیشان در گرو نوع فعالیتی است که به نام جنبش زنان انجام میدهند(4). در نتیجه این روند در بسیاری از این کشورها و بر اساس تجارب مکتوب شده و البته با تجاربی که خود ما از ایران میشناسیم، توسعه این نهادها بیشتر در خدمت تعالی فرهنگی و حضور اجتماعی الیت جامعه زنان واقع شده است. تداوم این نوع سازمان یابی و مشغول شدن اکتیویستها به ان جی اوها و نهادهای حقوق بشری تاثیرات خود را در جدا شدن این فعالان از جنبش زنان، در قابل خرید و فروش شدن نوع فعالیتها، و در تمرکز بر آن چه که الیت جنبش زنان مایل به پیشبردش بودند گذاشته است. و این درعمل یعنی تبدیل شدن جنبش زنان به یک توده نامرئی و یک بخش در صحنه، که میتواند از تریبونها (به دلیل همگنی سیاسی، یا لاقیدی سیاسی و یا خودسانسوری مصلحت جویانه) و از منابع مالی شاید به دلیل بی خطر بودنش استفاده کند.
این تعبیر از نقش ان جی اوها هیچ تناقضی با این واقعیت ندارد که در استفاده از یک امکان موجود، نهادهای غیر دولتی ای هم بوده اند که کارهای مثبتتری انجام داده اند. بحث در اینجا بر سر جایگاه یک شکل فعالیت است که بر متن دیگر تحولات اجتماعی معنای سیاسی معینی داشته و مثالهای متعددی نیز برای آن وجود دارد. تشویق و توسعه این نهادها عموما جزیی از سیاست نهادهای بین المللی است که خود بخشی از سیستم هدایت نظم و نظام موجودند و نه اعتراض علیه آن. باور افراطی بخشهایی از فعالان جنبشهای اجتماعی به نقش این نهادها در شکل گرفتن« جامعه مدنی» برای این جنبشها مضر است. سازمان و تشکل در خود هیچ تقدسی ندارد، بلکه اهمیت خود را از هدف مبارزه اش میگیرد. و فهمیدن این که بسیاری از تغییرات لازم در ساختارهای جامعه باید توسط دولت حاکم انجام شود ویا به آن تحمیل شود، چندان دشوار نیست. برداشتن تمرکز از روی دولت و تقدیس نقش نهادهای غیردولتی و حقوق بشری، مشکل فقدان «جامعه مدنی» را تحت یک حکومت استبدادی حل که نمیکند هیچ، فشار و پتانسیل مبارزه برای خلاصی از دولت بانی شرایط حاضر را هم میتواند کاهش دهد. این محتوای اخطاری است که سالهاست در این زمینه داده میشود.
* * *
بر متن این بحث برای ارائه تبیینی از موقعیت فعلی، اکنون به این پرداخته میشود که جنبش زنان چگونه میتواند فعالیت و صفوف خود را گسترش دهد. برای پاسخ دادن به این سئوال اول به اهمیت فراگیر شدن جنبش زنان پرداخته میشود. و سپس به لزوم فعالیت منطقه ای برای پیشبرد برخی عرصه های مشترک، پایدار کردن تاثیرات فعالیت زنان در منطقه ای با مختصات خاورمیانه، و همچنین قد علم کردن به عنوان جنبشی غیرقابل انکار در آتیه این منطقه.
جنبش فراگیر زنان
فراگیری جنبش زنان تنها با تمرکز آن بر مطالبات صرفا زنانه قابل تبیین و سنجش نیست؛ با آزادی یواشکی و غوطه ورشدن در سیاست هویت و مطالعات هویت گرا هم میسر نیست. فراگیری واقعی جنبش رهایی زن زمانی میسراست که توده وسیع زنان نیز جای خود را، مطالبات خود را و ملزومات فراتر رفتن از موقعیت فرودست خود را در آن یافته باشند. این توده وسیع در مواجهه با سیستم و نظام نابرابر موجود در همه عرصه های زندگی با بیعدالتی و سرکوب دست به گریبان است و ملزومات رهایی اش از قید این نابرابری ایجاب میکند که مطالبات به حق اش در همه عرصه ها و گوشه های زندگی، در پلاتفرم های مبارزاتی گنجانده شوند.
برای رسیدن به این نقطه باید در حیطه نظری و سیاسی سئوالهای جدی ای در مقابل سخن گویان شناخته شده جنبش زن در داخل و حتی در خارج کشورگذاشته شود. آیا جنبش رهایی زن اصولا ربطی به مبارزه برای عدالت و برابری دارد یا نه؟ آیا عدالت اجتماعی و برابری بخشی از مبارزه علیه تبعیض هست یا نه؟ آیا مساله زن غیر از مرکز (پایتخت و حداکثر چند شهر بزرگ) در مناطق دیگر ایران نیز موضوع مبارزه هست یا نه؟ در گفتمان های جاری ملغمه ای از رویکرد هویتگرا، نسبیت گرایی فرهنگی، تقدیس نگاه عقب مانده به نام عقیده یا فرهنگ مردم، کنار آمدن با مرتجعان اسلامی به اسم تکثرگرایی و احترام به عقاید دیگران (همانها که اعدام برای عقیده جزو تثبیت شده کارهاشان در چهل سال گذشته بوده است)… جایگزین فعالیتی شده که باید به شیوهای رزمنده و کنکرت با تمرکز بر خواستهایی که در زندگی واقعی توده عظیم زنان نقش بازی می کند پیش برده شوند. جنبش رهایی زن باید حصار ژستهای «فلسفی» و شبه تئوریک را کنار زند، و مرزهای خود را پیرامون توده عظیم زنان دایر کند. باین معنا، متحدان جنبش زنان تنها در خارج این جنبش نیستند. اولین قدم طرح گفتمان و یا رویکردی تازه است که خواستها و مطالبات توده عظیم زنان در مرکز آن باشد. مولفه های اصلی چنین گفتمانی را باید در دو عرصه اقتصادی و اجتماعی (علاوه بر حوزه فرهنگی) تعریف کرد.
عرصه ای که بی هیچ تردیدی به بخش عظیمی از زنان مربوط میشود، عرصه حقوق اقتصادی و تامین اجتماعی است. نه فقط در ایران، بلکه در بخشهای بزرگی از کشورهایی که به توسعه نیافته معروفند، بر بستر گلوبالیزاسیون موج وسیعی از زنان در
دهه های گذشته یا به بازار کار با شرایطی نازل کشیده شدند و یا به صف نیروهای آماده به کاری پیوسته اند که جامعه توان ت شغل برای آن ها را ندارد. بالا رفتن میزان تحصیلات در ایران، افزایش شمار زنان تحصیل کرده بیکار، و شمار زنانی که علیرغم بیکاری به اشکال گوناگون به تامین معاش مشغولند، نیازی به آمار و ارقام ندارد. در گفتمان های غالب بر جامعه زنان در داخل ایران و خصوصا از جانب فمینیسم اسلامی در سالهای گذشته بحثهایی در مورد برابری در ارث و یا تسهیل قوانین برای زنان بازرگان طرح شد که روشن است به هیچ وجه در برگیرنده بخشهای وسیعی از زنان نیست. حقیقتا چه درصدی از زنان ایران قرار است با ارث و میراث خانواده زندگی کنند؟ و یا چند درصد آنان بازرگانند؟ توجه داشته باشیم که بازرگانی با تامین معاش از طریق خیاطی و بافتنی در خانه و فروش سبزی خشک و رُب گوجه…. تفاوت دارد. البته بحث بر سر مخالفت با این خواستها نیست، بلکه مساله اینست که عرصه اقتصادی و برخورداری توده زنان از امکانات اجتماعی نمیتواند محدود به خواستهایی باشد که در خدمت گروه محدودی از زنان است. در گفتمان غالب فمینیستی، «تفاوت»ها تا جایی که مثلا فمینیسم اسلامی هم میدان فعالیت داشته باشد مهم است، اما همین «تفاوت»ها به سختی شامل دیدن و مرئی کردن بخش عظیمی از زنان (زنان روستایی، زنان اقلیت های قومی در ایران، توده عظیم زنان خانه دار، زنان مجرد ویا زنان مطلقه و…) میشود که به اشکال مختلف از حیطه رویکرد نخبه گرایانه این جریانات خارج میمانند. از میان مطالباتی که میتوانند برزندگی بخش بزرگی از زنان تاثیر بگذارند به سه تای آن ها در این جا اشاره میشود.
– سازمان جامعه باید بر اساس رابطه با فرد باشد نه خانواده. حتی در بسیاری از جوامع مدرن هم که خود را متعهد به برابری زن ومرد میدانند و زنان حقوق تعریف شده ای دارند، هنوز خانواده است که واحد جامعه شمرده می شود و نه فرد. این مساله با توجه به نقشی که نهاد خانواده در جامعه سرمایه داری دارد، کاملا به ضرر زنان است.
– بیمه بیکاری برای همه افراد بالای هجده سال. هر فرد آماده به کار بالای هجده سال (زن یا مرد با هر تعریفی که از هویت خود دارند) حق دارد از بیمه های اجتماعی بهره مند باشد. برخورداری از بیمه بیکاری تنها مطالبه جنبش کارگری نیست و کافی هم نیست که فقط در لیست مطالبات این جنبش باشد. این حقی است مربوط به همه آحاد جامعه، مستقل از سن و جنس و رنگ و نژاد و تعلق مذهبی و…
– حجاب اجباری در تمام این چهار دهه سمبل هویت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بوده است. اگرچه مدتهاست آن چه به «بد حجابی» معروفست در عمل تحمل میشود، اما حجاب اجباری به عنوان نقض یک قانون بنیادی بشریعنی آزادی پوشش با هیچ ملاک و منطقی قابل قبول نیست. آزادی پوشش یک حق انسانی است و تحمیل آن به حکومت قدم بزرگی است در شکستن فضای ایدئولوژیک جامعه. مساله مهم اینست که توده عظیم زنان در مقابل حکومتی مثل جمهوری اسلامی تنها با شعار آزادی پوشش به خیابان نخواهند آمد، مگر آن که این حرکت به سلسله مطالبات دیگری نیز بپردازد که در مجموع معطوف به تغییرات بزرگ تری در زندگی آنها بشود. درک این مساله با توجه به سرکوب و فشار اقتصادی سهمگینی که بر زندگی اکثریت مردم جامعه هست، نباید زیاد دشوار باشد.
علاوه بر اینها، در همین سال های گذشته اعتراضات زیادی از جانب معلمان و پرستاران در جریان بوده است که هر دو عموما بیشترین زنان شاغل را در خود جای داده اند. آیا حمایت از مطالبات این گروهها میتواند امر جنبش زنان و فعالان جلوی صحنه آن نباشد؟ پاسخ به عهده کسانی که تصور میکنند اینها امر جنبش زنان نیست!
پرسپکتیو منطقه ای
هیچ جنبش اجتماعی برای تداوم حیات خود (و طبعا احراز پیروزی) نمیتواند به جهان پیرامونش بی توجه باشد. فعالان جنبش رهایی زن نمیتوانند در حیطه مطالبات و آمال زنانه به کنکاش های دقیق مشغول شوند، اما به مسائل جنبش های دیگر و یا تحولات عمومی تر جامعه ایران و یا آن چه که در منطقه خاورمیانه می گذرد توجه جدی نداشته باشند. همبستگی با مبارزات زنان در این کشورها که گاه شرایطی دشوارتر از ایران راهم تجربه می کنند؛ بحران سیاسی پیچیده خاورمیانه و سایه شوم جنگ در دوره های طولانی بر سر این منطقه؛ نقش دولت ایران در تداوم و گسترش این بحران؛ و البته نقش مذهب اسلام در رابطه با مساله زن در این منطقه از جمله محورهایی هستند که تمرکز آگاهانه فعالان دوراندیش جنبش رهایی زن را طلب میکنند. به این معنا، علیرغم تفاوتهایی که میان کشورهای مختلف در منطقه خاورمیانه هست، اما دو مولفه در شرایط سیاسی و اجتماعی آن در مبارزه جنبشهای اجتماعی این منطقه (و از جمله جنبش زنان) مهم است. اول مذهب اسلام و دوم تهدیدهای جنگ و شرایط جنگی در منطقه.
الف: اسلام، فرهنگ ساز و سنت سیاسی است
مذهب اسلام علیرغم گونه گونی شاخه های مختلف اش یکی از مهمترین عوامل زمینه ساز ساختارهای فرهنگی در منطقه است. اگرچه رویکرد ناسیونالیسم ایرانی با درک غیر تاریخی خود از عنصر«ایرانیت»، تلاش میکند این همه را به خود بی ربط بداند، اما واقعیت اینست که مذهب اسلام در طول سده های متمادی مثل همه مذاهب دیگر، یک عنصر مهم در شکل دادن به فرهنگ مسلط در این جوامع (و حتی ایران)، قوانین شرعی و عرفی، سیستم قضایی، مقوله حق در قانون، و صد البته جایگاه مساله زن در جامعه بوده است. مذهب اسلام در طول چند دهه اخیر در منطقه خاورمیانه دیگر از هیات سیستم روحانیت در جوار دیگر نهادهای اجتماعی بیرون آمده و با تمام ابزارهایش در عرصه سیاست به اشکال مختلف حضور داشته است: از قدرت دولتی (ایران و ترکیه)، مدل پادشاهی (عربستان) و امیرنشینی گرفته تا جنبش های ارتجاعی تروریستی (داعش، القاعده، طالبان، بوکوحرام و…)، سازمانها و نهادهای سیاسی فراگیر منطقه ای (اخوان المسلمین)… این سنت در چند دهه گذشته در شکل دادن به سیاست هایی که منطقه خاورمیانه را به صحنه جنگی مداوم تبدیل کرده، نقش بسیار روشنی داشته است.
علیرغم تفاوتها در سطح مبارزاتی و حضور جنبشهای اجتماعی مختلف در این منطقه، اما دلایل زیادی برای بهم پیوند دادن این حرکتها وجود دارد. یکی از اینها لزوم سد کردن تاثیرات سنت اسلام سیاسی است که هم باید در حوزه کار فرهنگی پی گرفته شود و هم در جدال سیاسی. در چارچوب بحث مشخص ما یعنی در حیطه مساله زن، «آزادی پوشش» یا «لغو حجاب اجباری» خواستی است که پتانسیل پیوند زدن مبارزات زنان در منطقه را فراتر از تعلق به فرقه های مختلف اسلام دارد.
ب: علیه جنگ، برای صلح در خاورمیانه
حدود سه دهه است که آتش جنگ در گوشه و کنار منطقه خاورمیانه فروزان است و هر «تلاشی» برای فاتق آمدن به یکی، شعله های جنگ دیگری را برپا داشته است. اگر چه همه کشورهای منطقه صحنه این جنگ ها نبودهاند، ولی در آستانه جنگ بودن و حضور جنگ، مستمرا ناامنی و بی ثباتی را دامن میزند و جنبش های اجتماعی و اعتراضی را با وضعیت دشواری مواجه میکند. تهدید جنگ همیشه دست این جنبشها را برای تمرکز تمام بر خواستها و مطالباتشان می بندد، تمکین را دامن میزند و به حاکمان فاسد و مستبد و جنایتکار فرصت میدهد که به این بهانه موقعیت خود را تحکیم کنند.
در آستانه جنگ بودن و یا میدان جنگ شدن بسیاری از کشورهای منطقه تنها ناشی از سیاست های تهاجمی و رقابتی آمریکا، ناتو و روسیه برای موقعیت برتر داشتن نیست. این وضعیت در عین حال ناشی از موقعیت دولتهایی در منطقه است که در ادامه سیاستهای رقابتی و جنگهای نیابتی شان به اشکال مختلف به حضور این قدرتها و دخالتشان در معادلات سیاسی آن میدان میدهند. رقابتها و روابط متشنج این دولتها که اساسا برای احراز موقعیت برتر منطقه ای خود تلاش میکنند، اکنون موتور محرکه این جنگ افروزی ها شده است. ایران، اسرائیل و عربستان سعودی سه دولتی هستند که هر کدام به نوعی با دامن زدن به سکتاریسم و فرقه گرایی مذهبی شان و با پیمان و ائتلاف هایشان با قدرتهای بزرگ، نقش اصلی را در شعله ور نگهداشتن این وضعیت دارند.
علاوه بر این، حضور داعش و انواع گروه های تروریست و آدمکش و متجاوز تنها ناشی از خرافات مذهبی و یا سطح پایین آموزش و مدنیت در جامعه نیست. این در حقیقت سیاستهای جنگ افروزانه و کشورگشایانه آمریکا، ناتو و دیگر رقبایشان است که در انطباق با ارتجاع منطقه، امکان ماندن و نفوذ و گسترش این گروه ها را باز میگذارند. بر خلاف آن چه که بخشی از فمینیست های ایران در همین چند سال پیش و به تاسی از «بهار عرب» و تکرار تجربه لیبی در دستور خود گذاشتند، برای مقابله با این وضعیت نمیشود دست به دامان مسببان آن شد. جنبش اجتماعی ای که خواهان صلح، عدالت و خلاصی از مصائب کاپیتالیسم باشد نمیتواند دست به دامان قدرتهایی شود که خود در تداوم چنین وضعیتی تماما ذینفع هستند و آتش بمبها و خمپاره ها و موشک هایشان سی سال است خاموش نمیشود. در عین حال این جنبشها نمیتوانند به نقش سنت اسلامی در تداوم این وضعیت بی تفاوت بمانند و یا راه چاره را در توسل به شاخه «معتدل» تری از آن جستجو کنند.
مردم با هم جنگی ندارند. رفع تهدید جنگ و استقرار صلح در تمام منطقه، حضور و دخالت جنبش های اعتراضی اجتماعی را میطلبد. این جنبشها میتوانند با تعمیق و گسترش نیرو و مطالبات خود، همچنین با ایجاد شبکه های وسیع همکاری منطقه ای همراهان خود را بیابند. تلاش برای استقرار صلح در منطقه، ختم همه جنگ ها و بیرون رفتن همه نیروهای غیربومی عرصه ای است که مشتاقان زیادی را در پهنه این منطقه میتواند گرد هم بیاورد. واقعیت اینست که گاهی در میانه جنگ و کشتار و نومیدی، بیان چنین خواست هایی میتواند جرقه ای باشد در تاریکی که نیروهای خواهان تغییر را زیر پوشش تلالو خود قرار دهد. چرا جنبش زنان ایران با چهل سال مقاومت در مقابل دولت اسلامی به عنوان یک پای مهم ارتجاع منطقه، پیشگام این راه نباشد؟
کلام آخر
بسیاری از نهادهای موجود در جنبش زنان (داخل و خارج از کشور)، درست مثل خیلی از احزاب اپوزیسیون برنامه ای برای بیان تغییرات اجتماعی ندارند و یا در بهترین حالت چند مطالبه را نمایندگی میکنند. اما واقعیت اینست که هر کس که به نام جنبش زن حرف میزند، به هر سنت فکری ای که تعلق دارد و با هر چارچوب نظری ای که جهان را برای خود و دیگران توضیح میدهد، موظف است به سئوالی محوری پاسخ دهد: رهایی و برابری انسان ها در منطقه ای که زیر مهمیز نظام سرمایه داری و با اتکا به شرع و عرف و سیستم قضایی و… برخاسته از قوانین مذهبی، زن را به بند کشیده است، با کدام رویکردها و کدام مطالبات قابل تحقق است؟ بحث بر سر دائر بودن چند نهاد نیست، بلکه بر سر تاثیر اجتماعی آن ها و پیشبرد مبارزه ای است که به فراگیرشدن یک جنبش اعتراضی می انجامد. گفتمان های غالب بر جنبش زنان در دو دهه اخیر چه در داخل و چه در خارج کشور، ناتوان از نشان دادن چنین راهی بوده اند.
ژوئن 2018
* * *
یادداشتها:
1- نگاه کنید به مقالات زیر:
– چرخش گفتمان در جنبش زنان از هشت مارس 57 تا هشت مارس 90، منصوره شجاعی، اسفند 1390
– مانکنهای ایران، برقع پوشان اسلامی، نوشین احمدی خراسانی
– همدستی زنان طبقه متوسط در اجباری شدن حجاب، نوشین احمدی خراسانی
2- مقاله نانسی فریزر (چرخش ظالمانه جنبش زنان) توسط فیروزه مهاجر ترجمه شده و در سایت «نقد اقتصاد سیاسی» در دسترس است.
3- رویکرد پسامدرن در تئوریهای فمینیستی دستاوردهایی نیز برای جنبش زنان داشته است که نباید آنها را وانهاد. امروز حتی دولتهای بورژوایی (جوامع غربی) هم قوانین جاری در مملکتشان را با درک و دانش جدیدی که از مساله تفاوت هویتها و یا لزوم توجه به تنوعات در بیان نیازهای گروههای اجتماعی هست تغییر میدهند. روشنگریها را طبعا باید پاس داشت، اما در عین حال نباید اجازه داد که خلسههای تئوریک، پیشروی جنبش اعتراضی را به بند کشد.
4- در مورد نقش و جایگاه ان جی اوها نگاه کنید به :
Smith, B. G. (ed); Global Feminism Since 1945, LondonÖ Rotledg; 2000
Seamus Cteary; The Role of NGOs under Authoritarian Political Systems; Macmillan Press; 1997.
و همچنین یک نمونه جدیدتر:
Leigh Doyle, Jessica; Civil Society as Ideology in the Middle East: A Critical Perspective. British Journal of Middle Eastern Studies, Vol 43, 2016- Issue 3
5- به جرات می توان گفت که برجستهترین فعالیت گفتمان غالب بر فعالان جنبش زن در ایران در دو دهه گذشته کمپین یک میلیون امضا بود. شخصا هیچوقت جمعبندیای از این حرکت توسط سازمان دهندگانش، چه آنها که در داخل هستند و چه آنها که اکنون در خارج کشور فعالیت میکنند، ندیدهام. اما در نقد این حرکت از جمله به دلیل نوع نگاه آن به مساله حجاب اجباری، مقالات زیادی در همان وقت نوشته شد و از جمله به قلم نگارنده این سطور.