دادخواهی: از گذشته تا آینده

سخنرانی در یادمان جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم – ونکوور 26 سپتامبر2020

با دورود به شرکت کنندگان دراین جلسه و تشکر از برگزارکنندگان آن.

هر سال در اقصا نقاط جهان مجموعه گسترده ای از اعتراضات، کمپین ها، یادمان ها و غیره برگزار می شود هم برای یادآوری جنایات گذشته حکومت اسلامی و هم برای توقف موارد عاجل آن. آخرین نمونه این جنایات مورد نوید افکاری بود که جمهوری اسلامی با یک دهن کجی کریه در مقابل موج اعتراضات، باز هم نشان داد که این حکومت بدون کشتار و سرکوب نمی تواند سرپا بماند.

مردم ایران در اعتراضات توده ای 96 تا 98 و تا امروز نشان داده اند که دیگر درمقابل کلیت نظام ایستاده اند. و روشن است که چنین جدالی در مقابل یکی از هارترین حکومت های ارتجاعی در منطقه خاورمیانه با آرامش نخواهد گذشت. همچنانکه در همین دوره شاهد به بند کشیدن وشکنجه و اعتراف اجباری تعدادی از دستگیرشدگان و بالاخره اعدام نوید از معترضان این حرکت های اعتراضی بوده ایم. و عده دیگری هم که هنوزیا در زندانند ویا در لیست اعدام های دولت. اینکه دستگاه قضایی جمهوری اسلامی چه توضیحی دارد، ذره ای اهمیت ندارد. به اصلاح طلبانی که در مورد کشتن نوید افکاری لاطائلات حکومت را تکرار می کنند هم باید دوباره ماجرای «اصلاح طلب اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا» را یادآوری کرد. اینکه منادیان تعقل درست در روزهایی که جهان از اعدام نوید افکاری علیرغم حمایت های گسترده بین المللی در شوک فرورفته ، به عفو بین الملل در مورد دخیل بودن میر حسین موسوی در کشتار 67، اعتراض می کنند – یا به بیان بهتر از انها طلب اعاده حیثیت از میر حسین موسوی را دارند- را باید تنها بحساب یک خوشرقصی دیگر برای کلیت حکومت دار و شکنجه گذاشت. وقاحت چنان بیمرز است که در تقاضای رفع اتهام کردن از میرحسین حتی ذره ای افشاگری از خود این جنایت در زندان های ایران پس از ختم جنگ را هم وظیفه خود نمی دانند. اصلاح طلبان حکومتی نه امروز و بعد از همه رسوایی های سال های گذشته شان، بلکه همان بیست سال پیش جای خود را نشان دادند. آنها با کوهی از ادبیات و «نوآوری» و «نواندیشی» و بازخوانی قران و مذهب … آمدند تا بگویند «ببخشیم و فراموش کنیم». با اینکه موج افکار اصلاح طلبانه توانست واقعا سد و موانعی در مبارزه علیه حکومت بوجود آورد، اما داستان بخشش و فراموشی از همان ابتدا پاسخ محکمی گرفت. چنان محکم که تغییرش به – نبخشید ولی فراموش کنید- یا – ببخشید و فراموش نکنید – هم دیگر نشانه آشکارظرفیت پایین این سابقا دولتی هایی بود که حالا فکر می کردند دیگر با خواندن چهار تا کتاب از هایک و فریدمن و هانتینگتون چنان «عاقل» شده اند و چنان با این «تعقل» دل از مصلحان جامعه و نادمان از انقلاب می برند که جماعت تارعنکبوت گرفته حوزه و حجتیه و مجامع روحانیت صندلی های صدارت و وزارت را یکی یکی پیشکش شان می کنند. جماعتی که مستقیم و غیرمستقیم در کشتار های دهه شصت در زندان های ایران، در خیابان ها، در کارخانه ها، در کردستان دست داشتند بشیوه ای بسیار احمقانه تصور می کردند (و می کنند) که می شود دست تا آرنج خونی را در پس پشت لبخند موذیانه خاتمی ومریدان ابلهش پنهان کرد؛ تصور می کردند (و می کنند) که می شود با ادای قرائت جدید از اسلام و ژست اینکه همه چیز دارد عوض می شود از یک طرف صدها من کاغذ صرف تقبیح مبارزات مردم بعنوان تبارز خشونت و مبارزه خشن کرد و از طرف دیگر زندان ها پر باشند از فعالین مدنی و جنبش های اجتماعی که تنها جرمشان دفاع از بدیهی ترین حقوق و رفتارهای انسانی بوده است. این جماعت پاسخ خود را در طول آن دو دهه بتدریج، و در جریان اعتراضات 96 و 98 بطور قطع گرفتند. این پیام اخیر چهره های اصلاح طلب حکومتی که اگراعتراض به موردی از زندان و شکنجه و اعدام به اعتراض جهانی تبدیل شود برای فرزند اسیر مردم خطربیشتری دارد، فقط بدرد تجدید پیمان یک طرفه اصلاح طلبان با دولتشان می خورد و نه هیچ چیزدیگر. پند و اندرز اینان مبنی بر اینکه خشونت نباید بکار برد و باید مثل نلسون ماندلا و گاندی عاقلانه رفتار کرد دیگر نه فقط مضحک است بلکه حتی توهین است به گاندی و نلسون ماندلا! به این واعظان فرومایه و بی عقل باید گفت تعقل حکم می کند که هیچکس به چوبه دار بسته نشود و تعقل حکم می کند که صادرکنندگان این احکام و توجیه کنندگان و همراهانش هردو بر صندلی دادخواهی بنشینند. و شک نکنید که چنین خواهد شد!

اعتراض به زندانی کردن آدم ها بدلیل عقیده، مذهب، یک کنش سیاسی، یک اعتراض و…. در ایران دیری است که در جریان است. وجود دیکتاتوری و استبداد، نبود حقوق اجتماعی و سیاسی در حیطه جامعه و نبود آزادی های فردی هسته اصلی شکل گرفتن چنین اعتراضاتی بوده است. از زمان مشروطه تا اعتراضات گسترده دهه 20 و 30 شمسی و دوره کودتا؛ از کودتا تا تمام دوره استقرار قدرت شاه و بموازات آن، گسترش مبارزات کارگری و دانشجویی و همچنین شکل گرفتن سازمان های مبارزاتی علیه حکومت؛ از اعتراض به حجاب اجباری سه هفته بعد از انقلاب 57 تا کشتن ناصر توفیقیان کارگربیکار در فروردین 58؛ از جنایات در کردستان و ترکمن صحرا؛ و بالاخره تا کشتار سیستماتیک دهه 60 ، و تمام سال های دهه 70 و 80 و 90 زیر چرخ ویرانگر نظام استبدادی حکومت اسلامی، دقایق تاریخ دولت های مستبد و سرکوبگر در ایران بوده است. دوره های کوتاهی هم که فضای سیاسی کمی باز بوده خود موجب شکل گرفتن اعتراضاتی شده که هدفشان تثبیت خواست و ها و مطالبات متحقق نشده مردم بوده است. و این اعتراضات سرانجام با سرکوب و کشتار دولت ها برای در قدرت ماندنشان، منجر شده به اینکه مردم یکبار دیگر مشغول جمع آوری قربانیان شان و شمردن اسیران شان در زندان ها شوند و با لیسیدن زخم های هیچگاه بهبود نیافته شان باز به صیقل دادن سلاح دیگری برای مبارزات بعدی بیندیشند. این دور باطل باید تمام شود!

و هیچوقت در تاریخ معاصر ایران این درجه همبستگی اجتماعی برای این مساله موجود نبوده است. دلیلش روشن است. از یکطرف شقاوت این حکومت در پررونق نگهداشتن سازو کار دار و شکنجه و اعدام و زندان بوده و از طرف دیگر گستردگی اعتراضات در مقابل این حکومت. در اینکه میزان کشتار و دستگیری و جنایت در این حکومت بیشتر از زمان شاه است تردیدی نیست. نه فقط طول عمر این دولت بلکه مسائل دیگری مثل کارکرد سرکوب ایدئولوژیک، نقش مذهب، برخی معادلات جهانی و منطقه ای همه می توانند در توضیح این وضعیت بکار گرفته شوند. اما از زاویه مقاومت در مقابل این حکومت آنچه که جدید است شکل گرفتن یک حرکت گسترده است که هیچوقت پیشتر به این درجه قابل رویت نبوده است. از تلاش برای خبررسانی از لحظه بازداشت تا آنچه در زندان ها می گذرد تا این اواخر رو کردن و بی خاصیت کردن سیاست اعتراف گیری، تلاش برای ساکت نماندن خانواده ها، مستند کردن وقایع، انتشار خاطرات زندان ها و همچنین همه گیر شدن شعارهایی مثل آزادی همه زندانیان سیاسی و لغومجازات اعدام بخشی از مولفه هایی هستند که سیمای این حرکت دادخواهانه را تصویر می کنند. دیگر روشن است که تداوم اجتماعاتی از این نوع که امروز برگزار شده، و حرف زدن از سیاست سرکوب و افشای دولت صرفا برای یادآوری نیست. ولی یاداوری مهم است. صرفا برای ثبت در تاریخ نیست ولی ثبت در تاریخ مهم است. فقط برای این نیست که علاوه بر جانباختگان قبلی مان، کسان دیگری هم کشته شده اند (مثل نوید افکاری) و یا تعداد دیگری همین حالا زیر تیغ اعدام هستند. این نوع تجمعات مهم است برای هم پیمان شدن مجدد و بروز کردن محتوای این اعتراض که لازمه حضور پرقدرت آن است.

جنبش دادخواهی در اعتراض به سیاست سرکوب و کشتار است. و سرکوب و کشتار پاسخ حکومت ها بوده به مردمی که خواهان حقوق اجتماعی و سیاسی و فردی خود هستند. جنبش دادخواهی جنبشی سیاسی است. یعنی جنبشی است برای اعمال یک تغییراجتماعی. بخشی و تنها بخشی از این تغییر به محاکمه کشاندن بانیان و عاملان جنایت هایی است که عزیزان ما را از ما گرفته. بخش دیگر آن که به همان اندازه مهم است تلاش برای تغییر در جامعه است. نه صرفا تغییر حکومت ها بلکه تغییر در ساختارهای سیاسی و حقوقی جامعه. از همان صد سال پیش حکومت ها آمدند و رفتند. زندان ها ولی بجای خود ماندند. اعدام بجای خود ماند. بی حقوقی اجتماعی بازتعریف شد ولی باقی ماند. و هر حکومتی به تناسب حال و روز خودش سیاست سرکوبش را بروز کرد. امروز جنبش دادخواهی گسترده ای داریم که در بلند کردن صدای اعتراضش به گرفتن جان عزیزانش و یا به بند کشیدن آنها ، چنان خود را صیقل داده که پایه های شکل گیری یک حرکت توده ای شده که بجرات می توان گفت مکمل هر جنبش اعتراضی دیگری هم هست. آنها که دستگیر و اعدام و شکنجه و سر به نیست شده اند مگر چه خواسته اند؟ بخش زیادی از اینها برای حقوق اجتماعی و سیاسی ای مبارزه کرده اند که تناقضی با چارچوب های پذیرفته شده حقوق اجتماعی و فردی در جهان حاضر ندارد. مبارزه برای حقوق زنان، مبارزه برای بهبود سیستم آموزشی، مبارزه علیه اعدام، آزادی مذاهب و حق لامذهب بودن، حق تشکل کارگری و ازادی بیان، حق داشتن سرپناه، حق برخورداری از دستمزد کاری که انجام داده ای، حتی حق اعتراض علیه دولت… اینها جزو حقوق بدیهی انسان هستند. و شما اگر مصمم باشید که جنبش دادخواهی محمل تغییراتی در جامعه شود، باید برای همه اینها تلاش کنید. مادام که این حقوق متحقق نشده باشند باز می شود بساط دار و شکنجه را برای مجازات مدافعین این حقوق تحت پوشش تازه ای برپا کرد. به این معنا جنبش دادخواهی جنبشی است سیاسی و رزمنده برای اعمال تغییرات بنیادی در ساختار سیاسی جامعه. نه برای انتقامجویی است و نه برای عزاداری. جنبش دادخواهی اگر می خواهد بشیوه ای موثر و آگاهانه سیاسی باشد و در تغییرات سیاسی برای ختم سیستم استبدادی نقش داشته باشد باید سیاسی بودنش معنای دقیق و کنکرت پیدا کند. باید مخالف اعدام بود ولی این کافی نیست. باید خود یک پای موثر تحقق حقوق سیاسی و اجتماعی مردم بود تا مبارزه برای آنها دیگر منجر به اعدام و زندان نشود. و اگر مساله را اینطور ببینیم انوقت می بینیم که چقدر این جنبش با همه حرکت ها و جنبش های حق طلبانه جاری در ارتباط است یا باید باشد.

*********

جنبش دادخواهی جنبش انتقام جویی نیست، بله. جنبشی سیاسی است، بله. جنبش اعتراضی است، بله. مکمل بسیاری از حرکت ها و جنبش های حق طلبانه است، بله. اما لازمست تاکید کنیم که این جنبش جنبش عزاداری نیست. بحث طبعا این نیست که از جزییات و دقایق انچه اتفاق می افتد و انسانیت انسان را در جزییاتش پایمال می کند، چیزی نگوییم. برعکس جزییات سرکوب سیستماتیک باید مستند باشد تا ظرفیت تحجر و جنایت این حکومت ها را با فاکت نشان دهد. با اینهمه این جنبش، جنبش عزاداری نیست و این باید در شکل کارش، در ابراز وجودش در رفتار سیاسی اش معلوم باشد. فراموش نکنیم که حکومت اسلامی چهل سال است تجسم عزاداری و مرگ است با اتکا به پایه های ایدئولوژیک و مذهبی اش. از این بند ایدئولوژیکی که قدرت اعتراض را خفه می کند آگاهانه باید خلاص شد. عزاداری البته عزاداری است و هیچکس در روزی که قلبش از یک زخم پاره پاره است به رفتارش و شکل عزاداریش فکر نمی کند. اما در قالب یک جنبش می توان کاری کرد که حتی عزاداری هم به نحوی برپا شود که خط بطلانی باشد بر سنت ها و نشانه های این حکومت ایدئولوژیک مذهبی مسبب جنایت.

جنبش دادخواهی را همپای اعتراضات عمومی جامعه، مصمم و پرقدرت نگهداریم!

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.

وب‌نوشت روی WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: