تحولات سرمایه‌داری جهانی؛ رقابت، جنگ، پیامد!

در آغاز این مصاحبه، لازم است ابتدا نظر شما را درباره‌ی چرایی جنگ روسیه در اوکراین بدانیم. این جنگ چرا و بر متن کدام – زمینه‌های ملی، منطقه‌ای، و جهانی صورت می‌گیرد؟

وقوع جنگ در اوکراین پیامد دخالت و تحریکات آمریکا و ناتو است بمنظور حفظ سرکردگی و برتری در جهان. ختم جنگ سرد آغاز شکل دادن به جهان تحت سلطه بلامنازع آمریکا بود و در نتیجه آمریکا نه فقط از حوزه زیست روسیه دور نشد بلکه در تمام سه دهه گذشته مستمرا با انواع انقلابات رنگی مشغول محکم کردن پای خود در جمهوری های سابق شوروی بوده است. و در این زمینه البته حمایت دولت های محلی را داشته که اغلب قدرت گیری شان را مدیون حضور و دخالت آمریکا و ناتو بوده اند. دولت اوکراین هم یکی از این دولت هاست که با تلاش برای پیوستن به پیمان جنگ افروز ناتو در تمام دهه گذشته، و عدم توجه به فرجه های تعیین شده توسط روسیه از ماه های آخر 2021 تا شروع جنگ، مسئولیت روشنی در چیدمان این جنگ دارد. تا روزهای قبل از آغاز جنگ فضای عمومی جامعه اوکراین تا جایی که در اروپا گزارش می شد، حکایت از خوشباوری ای داشت که تنها می توانست ناشی از اعتماد کور به ناتو باشد. لااقل از 2014 ببعد مساله پیوستن اوکراین به ناتو مطرح بوده است اما حتی تا همین امروز که از نظر غربی ها، اوکراین دارد «قهرمانانه» برای ارزش های دمکراسی غربی و اروپایی بودن خون و جان می دهد؛ خبری از پیوستن اوکراین به ناتو که می تواند تضمین های امنیتی جدی تری بدهد، نیست. دولت مستقر در اوکراین در ایجاد فضای جنگی، درتسلیم تحریکات آمریکا شدن، در تداوم جنگ و همصدایی با جنگ افروزی ناتو مسئولیت دارد و دیر یا زود باید پاسخگو باشد.

اما تبیین از این جنگ خود موضوع جدال سیاسی جدی ای بوده است. بخش اصلی واکنش ها به جنگ در اوکراین از موضع محکومیت اقتدارگرایی پوتین و بخطر افتادن دمکراسی صورت گرفت. اگرچه بعدها بسیاری خصوصا در چپ، این رویکرد را کمابیش تلطیف کردند اما اولین و فراگیرترین واکنش موضع بسیار سطحی محکوم کردن آغازگر جنگ بود نه تمرکز بر پروسه ای که منجر به این جنگ شده است. امروز با فاصله ای چند ماهه از آغاز این جنگ می توان تبیین های رایج را در سه دسته باز شناخت: نقطه عزیمت امنیتی/ ژئوپلیتیکی، تقابل دمکراسی و اقتدارگرایی، و بالاخره دیدگاه مدافع شکل گیری جهان چند قطبی.

در دسته اول باید خود روسیه و آمریکا را جای داد. تعبیر روسیه بسادگی این بود که ناتو بعد از ختم جهان دوقطبی بازهم خود را بسمت شرق گسترش داده است و این «امنیت» روسیه را بخطر انداخته است. بحث در مورد اینکه «امنیت» هر دولتی بر اساس کدام ضوابط تعیین می شود را اجازه دهید فعلا به کناری بگذاریم. مساله اینست که در این تبیین مساله تماما به اهداف ژئوپلیتیک و امنیتی دولت ها (و نه هر دولتی) محدود می شود. هسته اصلی این رویکرد همان دیدگاهی است که از دوران استعمار انگلیس تا همین امروز برای استراتژیست ها و اتاق های فکری بخش هایی از سرمایه جهانی که مترصد جهان گستری و اعمال قدرت در بخش های وسیع تری از جهان بوده اند مطرح است. در این دیدگاه کنترل اورآسیا که شامل چین و روسیه و یا بخش های مهمی از آنها نیز هست(1) جایگاه ویژه ای دارد؛ و همچنین اوکراین بدلیل قرار گرفتن در مرز روسیه و دسترسی به دریای سیاه. بنابراین هیچ جای تعجب نیست که بعد از تصرف کریمه توسط روسیه، آمریکا و ناتو منابع زیادی را تخصیص می دهند به بازسازی و تقویت ارتش و نیروهای نظامی اوکراین. چنانکه حالا معلوم شده این شامل سرو سامان دادن دستجاتی هم هست که فاشیست بودنشان خیلی هم محرمانه نبوده و همچنین دایر کردن آزمایشگاه هایی که مشغول فعالیت های مشکوک و خطرناک هستند. و این همان چیزی است که از جانب روسیه به تلاش غرب برای بخطر انداختن امنیت روسیه تعبیر شده است.

در تبیین دیگرکه شامل بخش بزرگی از چپ اروپا هم می شود، حرف اول و آخر را گفتمان دمکراسی لیبرالی می زند: یک تزار اقتدارگرا دارد جهان گستری می کند و نمی فهمد که اکنون قرن 21 است. گویا لشکر کشی به افغانستان و عراق و لیبی با شرکت آمریکا و ناتو و بسیاری از اروپاییان در قرون وسطی بوده است! و بالاخره تعبیری که از جانب مدافعان و یا سخنوران جهان چند قطبی طرح می شود که آنهم اساسا متکی است بر برتری جهان چند قطبی به یک قطبی: تمرکز بلامنازع قدرت در جهان بدست آمریکا برای پیشرفت جهان مضر است و دیگر وقتش است که نظمی چند قطبی شکل بگیرد. نشریه اکونومیست در همان هفته های آغاز این جنگ در مارس 2022، در سرمقاله ای با عنوان «نظم جهانی آلترناتیو» نوشت که آنها (روسیه و چین) می خواهند نظم نوینی را شکل بدهند که در آن چین آسیا را اداره خواهد کرد؛ روسیه بر امنیت اروپا حق وتو خواهد یافت و آمریکا هم مجبور به بازگشت به کشورش خواهد شد! این تعبیر البته برای بسخره گرفتن مدعیان نظم چند قطبی است. چرا که از سالها پیش آمریکا و حتی خود نشریه اکونومیست مشغول تدوین خط و خطوط در مقابله با عروج قدرت های نوظهور بوده اند(2). و نشریه اکونومیست هم در همین مقاله ضمن اهمیت شکست روسیه (تا چین هم درس بگیرد) تاکید می کند که هدف باید متقاعد کردن چین باشد بر سر اینکه غرب و چین می توانند در جاهایی توافق کنند و در جایی که اختلاف دارند با توافق بر سر آن روزگار را به خوشی بگذرانند.

بسیاری ار تحلیل‌گران سیاسی این جنگ را نه جنگی بین روسیه و اوکراین، که جنگی «نیابتی» و در واقع جنگی بین روسیه و «ناتو» به سرکرده‌گی ایالات متحده‌ی آمریکا می‌دانند؛ برخی آن را جنگی بین «دموکراسی» و «خودکامگی»، «خوب» و «شر»، ارزیابی می‌کنند؛ و برخی هم صحبت از یک «جنگ سرد» جدید به میان می‌آورند. شما چه می‌گویید؟

بله، قطعا جنگ نیابتی ناتو با روسیه. حمله به اوکراین اگرچه بابتکار روسیه آغاز شد اما امروز اوکراین صحنه جنگ نیابتی ناتو است علیه روسیه بمنظور تثبیت موقعیت برتر آمریکا و ناتو در یک جدال بزرگ قرن. ناتو مهیب ترین ماشین جنگی جهان، و خشن ترین پیمان امنیتی و نظامی است که اقلام بزرگی از کشتار بشر را در پرونده خود دارد. ناتو مهمترین ابزار حفظ امنیت نظام سرمایه داری جهانی و سرگردگی آمریکاست. این نکته بسیار مهمی است که در تمام جزییات بررسی وقایع جاری باید مورد نظر باشد وگرنه بحث در جای اصلی خود قرار نمی گیرد. این ابزار سیطره آمریکا که پس از جنگ دوم شکل گرفت برای تقابل با بلوک شوروی بود و همچنین اعمال هژمونی آمریکا بر اروپا. امروز بسیار گفته می شود که این پیمان باید با ختم جنگ سرد منحل می شد اما اگر از زاویه ضرورت آن برای آمریکا به مساله فکر کنیم آنوقت مساله بسادگی اینست که شوروی دیگر نیست، اما اروپا و روسیه که هستند! در تمام طول دوره پس از ختم جنگ سرد، ناتویی که بی رقیب بود نه فقط مستمرا به سمت شرق اروپا گسترش یافت بلکه یک پای جنگ افروزی در تمام جهان بوده است. چه جنگ هایی که بابتکار مستقیم خودشان و با ریختن بمب بر سر مردم بوده (عراق و افغانستان) و چه آنچه که بنام انقلاب های رنگی و مخملی با دخالت مستقیم عوامل و کارگزاران شان سازمان دادند. از جمله در برخی از کشورهای سابق بلوک شوروی و همین اوکراین: انقلاب نارنجی و اعتراضات مشهور به «میدان» که با نام دیپلمات اولترا راست یهودِ آمریکایی ویکتوریا نولاند گره خورده است. آمریکا و ناتو برای گسترش حوزه قدرت خود بسیاری از کشورهای سابق بلوک شوروی را حتی آنها که به ضد لیبرال بودن هم مشهورند؛ بعضویت پذیرفت.

امروز بعد از چند ماه از آغاز این جنگ روشن است که ناتو مانع پیشرفت پروسه توقف جنگ است. بروشنی می گویند که روسیه باید شکست بخورد یا منزوی شود و این لازم است تا هژمونی رو به سقوط آمریکا و جهان غرب و «ارزش» هایش جان تازه ای بیابد. سیل سلاح به اوکراین و کمک های نظامی پرسنلی و تجهیزاتی در خدمت همین امر است. ناتو در شکست و یا تضعیف روسیه دنبال محکم کردن هژمونی غرب است نه دفاع از اوکراین. اوکراین اسیر دست آمریکاست برای پیشبرد پروژه زمین گیر کردن روسیه که جزیی از سناریوی بزرگتر اعمال قدرت جهانی آمریکاست با شکست روسیه و مهار چین.

در مورد گزاره دیگر این سوال و اینکه این جنگی میان دمکراسی و اقتدارگرایی است باید گفت این تعبیری است که رسانه های غربی و پروغرب بشدت دامن می زنند. همانطور که پیشتر گفته شد گفتمان سیاسی غالب در توضیح این جنگ تقابل دمکراسی با اقتدارگرایی است که گزاره خیر و شرسازی ژورنالیسم سطحی پروغرب را هم در بر می گیرد. اینکه آمریکا و ناتو با سابقه گسترده شان در جنگ و ویرانی بعنوان سویه دمکراسی قلمداد شوند برای ذهنیت لیبرال و پاسیو افکار عمومی اروپایی و البته شیفتگان دمکراسی غربی موضوعیت دارد. کسی فراموش نخواهد کرد که دمکراسی لیبرالی چه موضع ریاکارانه ای در برخورد به پناهندگان را بنمایش گذاشت. کشورهایی که پارلمان هایشان یکی پس از دیگری توسط احزاب اولترا راست و نئوفاشیست تصرف می شوند و همه معضلات جوامع شان را بپای پناهنده جهان سومی و رنگین پوست می نویسند؛ ناگهان در مقابل رنگ پوست وچشم پناهنده اوکراینی خلع سلاح شدند. پناهنده رنگین پوست باید در آب های مدیترانه جایی برای خود بیابد و پناهنده اوکراینی بشرطی که مردانِ تا 60 سالش آماده دفاع از ملت اروپا و ارزش هایش باشند، خوش آمدند! مضحک است ولی واقعیت دارد. و البته دیر یا زود روشن خواهد شد که نگرانی برای دمکراسی بیجاست. این جنگی است بر سر هژمونی رو به نزول آمریکا و جهان غرب. همین و بس!

و اما در مورد گزاره دیگر یعنی اینکه آیا با یک جنگ سرد جدید مواجه هستیم. جنگ سرد سابق بر متن یک نظم تثبیت شده بین المللی پس از جنگ دوم جهانی و همچنین بر متن یک دوره رونق و سازندگی مناسبات سرمایه داری شکل گرفته بود. هیچکدام از این مولفه ها امروز موجود نیستند. نظم بین المللی دچار تشتت است و سرمایه داری غرق در بحرانی حاد. در عین حال در شرایطی که پیشرفت های تکنولوژیکی امکان این را می دهد که جنگ را در عرصه های دیگری مثل تخریب سیستم برق و آب و اینترنت، بیمارستان و دوائر دولتی و…. پیش برد شاید گفتن جنگ سرد بمعنای قدیمش خیلی هم موضوعیت نداشته باشد. آنچه ما امروز شاهد آن هستیم استقبال آمریکا و ناتو از این جنگ است بهمین شکلی که هست و هیچ تلاشی هم برای تبدیل آن به یک جنگ سرد ندارند. برعکس، مدام از احتمال طولانی شدن آن حرف می زنند. بعلاوه متحقق شدن شرایطی از نوع جنگ سرد سابق بعد از جنگ دوم جهانی، نیازمند درگیر شدن جدی چین در این پروسه است که هنوز چنین نیست.

دولت‌های غربی در این جنگ – با تخصیص بودجه‌های مالی هنگُفت و ارسال تسلیحات به اوکراین و نیز تحریم‌های کم‌ سابقه علیه روسیه‌- دخالت و حضور موثری دارند. نظر شما به ویژه درباره‌ی سیاست «تحریم»، که دیگر به یک اهرم جنگی دولت‌های غربی علیه دولت‌های مخالف خود بدل شده است، چیست؟ این سیاست هم‌اکنون نه فقط بر روسیه، که بر کشورهای منطقه، اروپا، و بسیاری از کشورهای جهان – در زمینه‌ی انرژی، گرانی و کمیابی برخی از اقلام مواد غذایی و…- تاثیرات به شدت منفی گذاشته و دامنه‌ و پیامدهای جنگ را جهانی کرده‌اند. ادامه‌ی آن چه نتایجی به بار خواهد آورد؟

سیاست تحریم (و اینجا منظور تحریم اقتصادی است) از یکسو جنگی است علیه غیرنظامیان با محروم کردنشان از دسترسی به مواد غذایی و بهداشتی و دارویی. و از سوی دیگر اغلب دست دول ارتجاعی را باز می گذارد تا بنام مقابله با تحریم پایه اقتدار خود را بزور سرکوب تقویت کنند. تاریخا آمریکا کشوری است که بیشترین استفاده را از این شیوه بعنوان جزیی از سیاست خارجی خود و تکمله ای بر سیاست های جنگی اش کرده است. و دلیل آن نیز از جمله به موقعیت برتر دلار در بازار مربوط است. تحقیقات بسیاری موجود است که نشان می دهد این تحریم ها در یک بازه تاریخی بر طول عمر و سلامت اجتماعی کشوری که مورد تحریم قرار می گیرد تاثیرات مخربی می گذارند. این یعنی تحمیل مرگ تدریجی بر یک ملت. نمونه تحریم های آمریکا بر کوبا، کره شمالی و ایران که از نظر قدرت اقتصادی و تولیدی هم ضعیف هستند از نمونه های بسیار گویا در این رابطه است. حتی روسیه هم بعد از اشغال کریمه مورد تحریم های اقتصادی قرار گرفت که این هم خود عاملی در تشدید تنش میان روسیه و غرب بوده است. اما اعمال تحریم اقتصادی علیه دولی مثل چین و روسیه بدلیل موقعیت شان در نظام بین المللی، قدرت اقتصادی، ارزش پول و … متفاوت است. روسیه در این دور از تهاجم به اوکراین برای خنثی کردن این تحریم ها با آمادگی بیشتری وارد عمل شد و چنانکه می بینیم علیرغم محدودیت هایی که بوجود آمده ارزش روبل بنحو قابل توجهی بالا رفته است. هر چند بی تردید مردم روسیه هم زیر فشاراقتصادی و گرانی و مصائب این جنگ هستند. استفاده از سیاست تحریم برای دول غربی و مشخصا آمریکا دیگر بسیار مضحک شده است. و حقیقتا ضریب هوش بالایی لازم نیست تا بفهمیم که اغراق در هر چیزی می تواند به ضد خودش تبدیل شود خصوصا که امروز آمریکا در پروسه نزول قدرت اقتصادی خود قرار دارد و دور زدن دلار سالهاست که بموازات شکل گیری قدرت های جدید اقتصادی نه فقط مورد بحث است که پراتیک می شود. استفاده از ارزهای منطقه ای در مبادلات تجاری و یا مبادله تجاری بشکل پایاپای (کالا در مقابل کالا)؛ و همچنین شکل دادن به سیستم بانکی آلترناتیو در مقابل سویفت که یک وجه مهم در این سیاست های تحریمی است راه هایی است که در مقابله با سیاست تحریمی آمریکا در پیش گرفته شده و قطعا گسترش هم خواهد یافت. این در حقیقت بمعنای خنثی کردن سیاست تحریم است.

بعلاوه در نظر داشته باشیم که دور جدید تحریم های آمریکا و اروپا علیه روسیه، مورد حمایت بخش اعظم کشورهای جهان قرار نگرفت. این بسیار مهم است. در جهانی که علم و کتل ناتو چپ و راست قرار است جای کدخدا را نشان دهد چیزی بیش از صد کشور در تحریم های دیکته شده آمریکا شرکت نکرده اند. باین معنا بجرات می توان گفت که این سیاست تحریمی در حقیقت تیری به پای خود بود که البته بدلیل حجم مبادلات تجاری اتحادیه اروپا با روسیه، بیشتر دامن این اتحادیه را می گیرد که سیاستمداران خرفتش و همچنین افکار عمومی متوهمش تصور می کنند تحریم، راه صلح آمیزی است در مقابل جنگ! تاثیرات تحریم های اقتصادی البته دامن کشورهای دیگر را هم می گیرد و همچنانکه از همان آغاز مورد بحث بوده یک تاثیر بلاواسطه اش مربوط بوده به صادرات گندم و مواد غذایی روسیه و اوکراین به کشورهای آفریقا که از پیشتر هم بدلایل مختلف زیر فشار کمبود مواد غذایی، قحطی و گرسنگی بوده اند. جنگ در اوکراین برای روسیه عوارض منفی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بسیاری ببار خواهد آورد اما تحریم هایی که در پیش گرفته شده، بنظر می رسد برای اروپا بدلیل حجم مبادلات تجاری با روسیه، و آفریقا بدلیل وابستگی به مواد غذایی و محصولات کشاورزی عوارض بیشتری داشته باشد تا روسیه.

این جنگ چه راه‌حلی دارد؟ در چه شرایطی پایان می‌گیرد؟ و چه پیامدهای سیاسی‌- اقتصادی‌- اجتماعی بر جهان به جای خواهد گذاشت؟ حداقل، مهم‌ترین این پیامدها از نظر شما کدام‌ ها هستند؟

جنگ ویرانگر است و شیرازه زندگی را از هم می پاشاند. بویژه جنگی که به دلیل سیاست های دولت ها به مردم تحمیل شده و جزیی از مبارزات آزادیخواهانه مردم نیست. بیشترین بار این جنگ همین امروز بر دوش مردم اوکراین است. بنابراین بر ختم این جنگ باید اصرار کرد. با تسلیح بیشتر اوکراین برای ادامه جنگ باید همانقدر مخالفت کرد که با ادامه جنگ توسط روسیه و همچنین افشای زلنسکی که با پافشاری بر پیوستن به ناتو و بجای یافتن راه حلی برای صلح در کشورش به «جنگ جنگ تا پیروزی» ناتو پیوسته و خود عامل تداوم این مصیبت است. با صف آرایی ای که شاهد آن هستیم این البته بسادگی وقوع نخواهد یافت. روسیه می خواهد نیروی نظامی اوکراین را متلاشی کند و آمریکا و ناتو هم دنبال چیزی شبیه همین در روسیه هستند. اینها دقیقا همان مولفه هایی است که خطر گسترش جنگ در جهان را توضیح می دهند. و از اینرو تلاش برای دامن زدن به اعتراض ضد جنگ بسیار مهم است. جنبش ضد جنگ باید خواهان ختم همه جنگ ها شود؛ خواهان لغو همه پیمان های نظامی و امنیتی و همچنین نابودی سلاح های هسته ای، شیمیایی و بیولوژیکی شود؛ علیه میلیتاریسم و صنایع نظامی مبارزه کند؛ … و البته جزییاتش را می شود و باید بیشتر تدقیق کرد در رابطه با کشورهای مختلف و اشکال مختلفی که هر کدام از آنها در معرض مضرات جنگ قرار می گیرند. اما مستقل از تلاش برای ختم جنگ بدلیل جایگاهی که این جنگ ورای جغرافیای اوکراین یافته است باید به نکات دیگری هم توجه کرد.

1

این درگیری تنها یک مساله ژئوپلتیک نیست. تنها نغض دمکراسی و نقش نهادهای بین المللی نیست. این تنها مربوط به درک پوتین از «امنیت» در دور و بر خودش نیست. مساله اینست که بر متن بحران عمیق جامعه سرمایه داری شکاف های هولناکی در این سیستم نمایان شده که اجازه می دهد تهاجم به اوکراین بسرعت به یک مساله مهم جهانی تبدیل شود و صف آرایی ای را بوجود آورد که لااقل پس از ختم جنگ سرد بی سابقه است. اگر بحث بر سر جایگاه روسیه در نظام بین الملل مطرح است (که هست)، اگر حتی بحث بر سر رقابت میان آمریکا و چین زمینه ساز این جنگ است (که هست)، اگر تداوم جنگ افروزی و گسترش ناتو هم زمینه ساز این جنگ است (که هست) پس مساله بسادگی بر سر این نیست که پوتین تا چه حد عقب نشینی کند و زلنسکی چقدر به هارت و پورت هایش ادامه دهد. بحث اینست که شکاف های تازه ای در جهان سرمایه آشکار شده است که می تواند همانقدر که زمینه شکل گیری اعتراض رادیکال علیه نظام موجود را ممکن می کند؛ بستر ساز شکل گیری جریانات افراطی از همه نوع هم بشود. فضای اروپا بشدت میلیتاریزه شده، و راست افراطی با افزایش رای عمومیش آخرین وجهه های دمکراسی لیبرالی را دارد بسخره می گیرد. آشکار شدن شکاف های هولناک در درون نظام سرمایه داری بنحوی که پیشتر شاهدش نبوده ایم، شاید مهمترین پیامد این وقایع است.

نظام ارزشی سرمایه داری در غرب زیر فشار همه جانبه است. و این بهیچ وجه بمعنای این نیست که چین و روسیه با رویکرد جهان چند قطبی راه بهتری نشان می دهند. شکل گیری جهان چند قطبی برتری آمریکا و اقتدار پانصد ساله سرمایه داری غرب را به چالش جدی کشانده است اما خود نماینده یک نظام مبتنی بر نفی استثمار انسان از انسان، و نفی سود محوری نیست. نه در حوزه سخت افزاری (ارائه الگوی بهتر اقتصادی و اداره جامعه) و نه در حوزه نرم افزاری (فرهنگ، ارزش های اجتماعی…)، این رویکرد هنوز چیزی بهتر از ارزش های نظام سرمایه داری در کل اهدا نکرده است. سرمایه داری، سرمایه داری است. یک جناح کم قدرت تر مادامی که پایش محکم نشده باشد وعده جهان بهتر می دهد. و تا وقتی که قانون حاکم بر زیست سرمایه داری یعنی رقابت، سودمحوری و استثمار مورد نشانه نباشند ما از گردونه نحوست آن خلاص نخواهیم شد.

2

موضوع دیگری که باید بر آن انگشت گذاشت نقش دمکراسی لیبرالی است. واقعیت اینست که دمکراسی لیبرالی برخلاف تصور بسیاری از شیفتگانش بشدت ایدئولوژیک و نخبه گراست اگر دمکراسی را فقط حق رای چهار سال یکبار ندانیم. دمکراسی لیبرالی غربی نه مدلی برای رهایی بشر، بلکه مدلی بوده برای تسهیل حرکت و زیست سرمایه در بخشی از جهان که سرمایه داری در آن زاده شده و عمرش هم نه پانصد سال بلکه کمتر از صد سال است. دمکراسی لیبرالی نمی تواند دمکراتیک باشد اگر تهاجم روسیه را می بیند ولی کشتار روس زبان ها و فعالین اتحادیه های کارگری اوکراین توسط نئو فاشیست های اوکراینی را محکوم نمی کند؛ نمی شود از دمکراسی گفت و چپ و راست به بمباران مردم در کشورهای دیگر رای داد؛ یا چشم بر آپارتاید دولت اسرائیل بست؛ نمی شود از دمکراسی گفت و در مقابل درخواست اردوغان برای تحویل دادن مبارزان پ پ ک (دولت سوئد) به لکنت زبان افتاد. دمکراسی لیبرالی، نظام حاکم بر جهان غرب یا بخش پیشرفته سرمایه داری جهانی بوده است که در همین چهل ساله جهانی شدن و قدر قدرتی سرمایه مالی، یک پای شکل گیری و تحکیم قدرت این بخش از سرمایه و تایید لشکر کشی های ناتو به خاورمیانه بوده است. در مورد دمکراسی لیبرالی مدتهاست که نه فقط بدلیل آنچه که اینجا گفته شد، بلکه حتی در رابطه با کارکردش در خود جوامع غربی هم بحث هست. و اینکه این رویکرد انسان غربی را بشدت پاسیو، از خود بیگانه و مرید سیستم کرده است. قدرت هژمونیک دمکراسی لیبرالی چنان در افکار عمومی بالاست که اغراق نیست که آن را بنوعی مذهب تشبیه کنیم. قدوسیتی که سیستم و نماینده آن یعنی دولت در افکار عمومی غرب دارد چیزی از نقش یک مذهب فناتیک کم ندارد. با تهاجم روسیه به اوکراین، و درگیر شدن مستقیم اروپا در این ماجرا عرصه تازه ای باز شده برای زیر ضرب رفتن این دمکراسی. و همچنین رسانه هایی که گفته می شود رکن چهارم این سیستم هستند و به چنان رفتار حذف گرایانه و غیر دمکراتیکی متوسل شدند که حتی صدای خودی ها را هم در آورد. دمکراسی لیبرالی در یک بحران جدی است. و اظهارات کسانی مثل ینس استولتنبرگ (دبیر کل ناتو، سوسیال دمکرات ِنروژی) مبنی بر ارحج بودن دفاع از ارزش های دمکراسی لیبرالی بر تامین سوخت و انرژی از روسیه، در حقیقت نوعی واکنش به همین خطیر بودن اوضاع است. شکستن قدرت این گفتمان بر افکارعمومی، بطور قطع می تواند قدرت اعتراض را در جامعه بشکل اثربخشی بالا ببرد.

3

نظم بین الملل بهم خورده و در این آشفتگی ما شاهد برهم خوردن توافقات و اتحادهای پیشین و یا شکل گیری اتحادها و توافقات جدید هستیم که بسیاری خاصیت منطقه ای دارند. در خاورمیانه که سنتا غرب طرف اصلی مراوادات اقتصادی و تجاری بوده، امروز چین و حتی روسیه مشغول سهم یابی هستند. و بسیاری از دولت های منطقه که سنتا دوستان نزدیک غرب بوده اند در برقراری روابط نزدیک و تعهدات اقتصادی و تجاری با شرکای جدید تردید نمی کنند. اتحادهای موجود دور و بر روسیه و چین مدام اعضای جدید به خود اضافه می کنند (پیمان شانگهای و اتحادیه تجاری اورآسیا). حتی جی هفت و بریکس هم اعضایی از جبهه یکدیگر بعنوان مهمان برای شرکت در اجلاسش دعوت کردند. فضای تشدید رقابت در میان قدرت های بزرگ حتی به دولت ایران این امکان را داده که با ورق پاره برجام هر روز با یکی شان وارد معامله و چانه زنی بشود. سرنوشتی که برجام پیدا کرده بی هیچ تردیدی متاثر از فضای جنگی جاری است. در آمریکای لاتین و آفریقا هم نشانه هایی از شکل دادن به اتحاد منطقه ای بمنظورهای متفاوت مشاهده می شود. روند فزاینده این نوع توافقات و اتحادها که شامل توافقات امنیتی هم می شود، بیش از آنکه ناظر بر حل معضلی در شرایط حاضر باشند در خدمت صف بندی و تغییر آرایش سیاسی ای هستند که بکار مجادلات بعدی خواهد خورد.

4

و بالاخره نکته آخر اینکه در سوال قبلی در مورد سیاست تحریم و عدم کارآیی آن صحبت شد که این هم پیامد مهمی در نتیجه جنگ اوکراین است. یافتن راه های دور زدن تحریم ها و ایجاد سیستم های آلترناتیو بانکی، دور زدن دلار و تقویت ارزهای دیگر هر یک بتنهایی شاید کوچک بنظر برسند اما در حقیقت آنچه که اتفاق می افتد بی خاصیت شدن ابزارها و راهکارهایی است که در تحکیم قدرت سرکردگی آمریکا نقش داشته است. و این بسیار مهم است.

تلاش‌های بسیاری از سوی دولت فعلی ایالات متحده‌ی آمریکا و دولت‌های اروپایی برای تقویت و یک‌ پارچگی «ناتو» در این دوره صورت گرفته است. در روزهای اخیر هم دو دولت فنلاند و سوئد، که تاکنون خارج از این پیمان نظامی بوده‌اند، تقاضای پیوستن به آن را امضا کرده‌اند. اما آیا آن طور که گفته می‌شود، «ناتو» تقویت و یک‌ پارچه شده است؟ آن هم در شرایطی که در بین کشورهای اتحادیه‌ی اروپا، اختلافاتی در زمینه‌ی جنگ و تحریم و بسیاری مسایل دیگر وجود دارد. در عین حال، به زودی انتخابات میان‌ دوره‌ای مجلس سنای آمریکا و پس از آن انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود. اگر ترامپ، یا فردی چون او با سیاست «اول آمریکا»، برگزیده شود، چه بر سر «ناتو» و اتحادیه‌ی اروپا خواهد آمد؟

موقعیت اروپا (شامل شراکت در ناتو) بمواز ات کاهش قدرت اقتصادی آمریکا و همچنین شکل گرفتن قطب های نوظهور اقتصادی دستخوش چالش های جدی شده است. چند سالی است که شکاف های میان اتحادیه اروپا و آمریکا، و همچنین در درون خود اتحادیه اروپا باشکال مختلف مورد بحث بوده است و درست پیش از حمله روسیه به اوکراین حقیقتا در اوج عدم تفاهم بود. اروپا تمایل مشخصی به درگیری با چین یا روسیه نداشت و حتی تمایلاتی مبنی بر تقویت قدرت دفاع مستقل از آمریکا بارها مطرح شده بود. تهاجم روسیه به اوکراین چنان شوکی به اروپا داد که کار آمریکا برای تحمیل افزایش بودجه نظامی (که خواست ترامپ هم بود) و ارسال تسلیحات به اوکراین را بسیار ساده کرد. واداشتن آلمان به بستن پروژه نورد استریم دو هم امتیاز دیگری بود برای آمریکا تا با زیر چتر خود گرفتن اروپا، امکان سازش با روسیه را مسدود کند. این یکپارچه شدن ناگهانی بر متن عدم توافقات در زمینه های مختلف بسختی بتواند ادامه دار باشد. کشورهای اروپایی در درون خود بر سر موازین و ارزش های خود هم تفاهم ندارند: در مورد مساله مهاجرت، در مورد برخورد به مسلمانان، در مورد رابطه با روسیه و حتی چین، در مورد لزوم استقلال از آمریکا….و همه اینها یعنی شکنندگی اتحادی که با بدرازا کشیدن جنگ و آشکار شدن تاثیرات آن بر کشورهای اروپایی در موقعیت حساسی قرار خواهد گرفت. هر چند که تحکیم رابطه فراآتلانتیک خطی است که مدافعین جدی در اروپا داشته هم در چارچوب اتحادیه اروپا و هم در ناتو(3).

تا بحال افکار عمومی اروپا بدلیل اعتماد عمیق به نظام ارزشی موجود گرانی، تورم و حتی عدم افزایش سالانه دستمزدها را بعنوان بهای مشروعی برای پس نشاندن پوتین قبول کرده است. اما با بدرازا کشیدن جنگ و افزایش فشار تورم بر زندگی عمومی در اروپا خصوصا با زمستانِ در پیش که معضل سوخت و انرژی و گرما را به همه خانه ها می برد، تصور می شود چالشی بزرگ برای اتحادیه اروپا باشد. در آلمان نه فقط گرانی و تورم فعلی، بلکه احتمال بسته شدن برخی صنایع و بیکاری گسترده جامعه را متشنج کرده است.

پروسه به ناتو پیوستن سوئد و فنلاند هم بنوعی گویای موقعیت متناقض اتحادیه اروپاست. درست در همان وقتی که همه تصور می کردند دو عضو تازه نفس به ناتو پیوسته که از قضا بدلیل موقعیت جغرافیایی شان هم در دریای بالتیک و هم در قطب شمال (آرکتیک) برای ناتو بسیار مهم است، ناگهان با مخالفت اردوغان عضو دیگر ناتو مواجه شدند! صرفنظر از اینکه نهایتا اردوغان این عضویت را تایید کند یا نه، همین که دولتی مثل سوئد باید در مقابل خواست اردوغان مبنی بر استرداد پناهنده های سیاسی کرد به دولت ترکیه به لکنت زبان بیفتد فاکت دیگری است در توضیح وضعیت آشفته حاکم بر اروپا و بحران دمکراسی لیبرالی. در عین حال سوئد پیش از پیوستن به ناتو به عضویت اتحاد امنیتی دیگری درآمد تحت رهبری انگلیس. این اتحاد در 2012 ساخته شده و اساسا بر شمال اروپا متمرکز است با کشورهای بالتیک و اسکاندیناوی(4). این نکته حائز اهمیت است که انگلیس علیرغم خارج شدن از اتحادیه اروپا فعالانه تلاش دارد در موقعیت هدایت کننده و حامی کشورهایی قرار گیرد که از سیاست فقط انتخابات چهار سال یکبار را فهمیده اند! و البته روشن است که مساله انگلیس نه حمایت از دولت های کوچک بلکه یافتن راهی به مرکز مجادلات جاری در شان دولت فخیمه و منافع آنگلوساکسونیسم است.

قطب شمال (آرکتیک)هم بدلیل منابع غنی طبیعی و معدنی، و هم البته بدلایل امنیتی و نظامی مورد توجه همه اکتورهای درگیر در مجادلات جاری است. شورای قطب شمال متشکل از هشت کشور است که در این منطقه قرار دارند و بعد از حمله روسیه به اوکراین، بحث از این هست که نقش روسیه در این شورا بازتعریف شود(5). علاوه بر اینها یک منبع دیگر مواد معدنی و طبیعی که در رقابت های تکنولوژیک جاری اهمیت دارد، گرین لند است درهمین منطقه شمال اروپا که چند سال پیش ترامپ تقاضای خرید آن را به دانمارک داد! اینها مستقیما ربطی به موقعیت ناتو یا اتحادیه اروپا در این سوال ندارد اما مساله اینست که ترافیک امنیتی نظامی که در بخش شمال اروپا در جریان است(از جمله مانور سنگین نظامی ناتو در سال 2018 در همین منطقه)، اولا بسیار نگران کننده است و ثانیا ابعاد پیچیده ترو عمیق تری از منازعات جاری را نشان می دهد.

با این تفاصیل شاید لزومی نداشته باشد که در مورد احتمال انتخاب مجدد ترامپ در آمریکا و یا کسی شبیه به او و تاثیرش بر سرنوشت اتحادیه اروپا چیزی گفت. ریسک اینکه وحدت درونی اتحادیه اروپا بدلایل سیاسی، اقتصادی و حتی امنیتی شکاف بردارد بسیار زیاد است. در همین روزهای اخیر مطابق اخبار تلویزیون سوئد صربستان که بیش از ده سال است تقاضای پیوستن به اتحادیه اروپا داشته، اکنون به مدافع روسیه تبدیل شده و به ناتو اعتمادی ندارد!

هرچند در پاسخ‌های قبلی به این مساله اشاراتی شده است، اما هم‌چنان برای فهم دقیق‌تر این جنگ، و جایگاه آن در جهان سرمایه‌داری، لازم است نظر شما را درباره‌ی شرایط امروز جهان بدانیم. پس از پایان «جنگ سرد» و «جهان دوقُطبی»، نه تنها «جهان یک‌قُطبی» – آن چه که در واقع ایالات متحده‌ی آمریکا در نظر داشت‌شکل نگرفت، که قدرت‌ها و بلوک‌های سرمایه‌داری مختلفی پا به عرصه‌ی رقابت گذاشتند و جهان را به دوره‌ای از تنش‌های حاد و جنگ‌های خانمان‌سوز و بی‌پایان وارد کردند. جهان به چه سمت می‌رود؟ عاقبت این وضعیت هراس‌انگیز چیست؟

مفاهیمی مثل جنگ سرد، جهان دو قطبی، جهان یک قطبی و جهان چند قطبی همگی بیانگر آرایش سیاسی جهان سرمایه داری در دوره های متفاوت بوده اند که هم بازگو کننده حال و روز کلیت نظام بوده و هم مناسبات میان قدرتمدارانش. چهره شاخصی که قدرت هژمونیک این نظام اقتصادی اجتماعی را از جنگ دوم ببعد (علیرغم رقابت با شوروی غیر سوسیالیست) نمایندگی کرده، آمریکا است که اکنون سالهاست پروسه نزول هژمونی خود را تجربه می کند. این نزول تنها بدلیل شکست سیاست های آمریکا درایجاد جهان یک قطبی نیست. این نزول فقط بدلیل عروج و ظهور قدرت های اقتصادی جدید بتعاقب جهانی شدن سرمایه هم نیست. این نزول قدرت ناشی از معضلات خود جامعه سرمایه داری هم هست و تضمین بقای این سرکردگی جز با جنگ و تغییر توازن قوا ممکن نیست! و متاسفانه جنگ اوکراین فقط می تواند پیش درآمدی بر فجایع بیشتر باشد اگر وقایع مثبت تری اتفاق نیفتد. چند نکته مهم در این رابطه:

1

برتری آمریکا را عمدتا چین به چالش گرفته که یک نمونه برجسته از اقتصاد نوظهور صنعتی است و با شکل دادن به اتحاد ها و نهاد های ویژه اقتصادی و تجاری یک فاکتور غیر قابل چشم پوشی در توضیح نظم بین الملل امروزاست. تمرکز بر آسیا، سیاست «اول آمریکا»ی ترامپ، فشار بر اتحادیه اروپا برای سهیم شدن در مخارج ناتو، افزایش تحریکات در مقابل روسیه، و تخریب گسترش رابطه تجاری میان روسیه و آلمان با هدف اعمال قدرت بر اروپا همگی اجزا رفتار سیاسی آمریکا برای سد کردن سیر رو به نزول قدرت خود بوده است. جنگ حاضر و اصرار آمریکا/ ناتو بر سد کردن پروسه صلح در خدمت وقت خریدن است برای اینکه با تضعیف روسیه، به مهار چین نزدیک شود.

2

روسیه نیز با اینکه از لحاظ توسعه اقتصادی در سال های اخیر همپای چین و یا حتی هند نبوده اما بهمین جبهه چند قطبی تعلق دارد. تلاش های پوتین در سال های پیشتر برای یافتن جای پا در ناتو و جبران شکست اتوریته بین المللی پس از فروپاشی شوروی بثمر ننشست و ناسیونالیسم روس خصوصا پس از انقلابات رنگی پرداخت شده در خانه آزادی آمریکا خود را جمع و جور کرد. وقایع اوکراین در 2014 و نقش آمریکا در روی کار آمدن یک دولت پرو غرب، آن نقطه کلیدی بود که ناسیونالیسم زخم خورده روس را برای ابراز وجود بین المللی باتکا قدرت نظامی گسترده اش مصمم تر کرد. دخالت در وقایع سوریه در سال 2015 در حقیقت بصحنه آوردن این تمایل و نشان دادن توان ایفای نقش موثر در مهار بحران های بین المللی بود. بموازات تلاش آمریکا برای گسترش ناتو و ایجاد جهان یک قطبی، قدرت های جدید اقتصادی و حتی روسیه که قدرتش اساسا مدیون ظرفیت نظامی اش است، بهم نزدیک شدند. در حقیقت جنگ امروز در اوکراین ریشه در همان وقایع سال 2014 دارد که منجر به سمتگیری جدی تر اوکراین بسمت ناتو شد. دقیقا همان چیزی که پوتین مستمرا علیه آن هشدار داده بود. سران ناتو از همان زمان بدقت مشغول بازسازی ارتش اوکراین و تسلیح و آماده سازی آن شدند. و روسیه با حمله فوریه 2022 به اوکراین ابتکار عمل در یک مجادله جدی را که دیر یا زود باید آغاز می شد، از آمریکا گرفت. و البته امروز معلوم است که برای این امر و مواجهه با عواقب آن برنامه ریزی دقیق صورت گرفته بوده در همکاری و هم پیمانی با چین و همچنین کشورهای دیگری که هر کدام بنوعی در معرض عوارض سرکردگی آمریکا و اروپا بوده اند. پس ما از هر دو سوی این ماجرا شاهد برنامه ریزی دقیق و آگاهانه هستیم. این دقت برای اجتناب از جنگ نیست، برای پیروزی در جنگ قدرت است.

3

نظام سرمایه داری به تعبیری از بحران دهه 70 مسیحی تا بحال به مسیر رشد و رونق بازنگشته است. اما اگر حتی این بازه زمانی طولانی را کنار بگذاریم و فقط موضوع را بر اساس بحران مالی سال 2008 بررسی کنیم هم بشهادت فاکت های زیادی، بحران نه فقط فروکش نکرده بلکه بیش از هر زمان دیگری روشن است که نظام سرمایه نتوانسته راهی از درون سیستم خود برای غلبه بر این بحران بیابد. برمتن انقلاب انفورماتیک دهه 70 و پروسه جهانی شدن، ثروتی بیکران تولید و در دست کمتر از یک درصد متمرکز شد. اکثریت مردم جامعه ای که دیگر کاپیتالیسم بر همه روح و روانش حاکم بود به شغل های ناپایداری رانده شدند که هیچ امیدی برای بهبودش نیست. در این چهار دهه پروسه جهانی شدن، سرمایه مالی به قدرتی افسانه ای دست یافته است. نرخ نزولی رشد، رشد بیسابقه فقر و نابرابری، تخریب محیط زیست، پروسه صنعت زدایی و تغییراتی که بر سازمان کار تحمیل شده، تاثیرات عمیق و ویرانگری بر طبقه کارگر و اکثریت جامعه گذاشته است. در هم شکستن سازمان کار و تحمیل اشتغال ناایمن، بر متن غلبه گفتمان دمکراسی لیبرالی بنیاد اصلی دشواری در شکل گیری اعتراض اجتماعی است. و متاسفانه تا بحال صدای نقد راست به شرایط فعلی بلندتر از نقد چپ بوده است(6).

چیزی قریب پنج قرن از شکل گیری مناسبات سرمایه داری می گذرد. در طول این پنج قرن مناسبات سرمایه داری موفق شده هم در سطح اقتصادی و هم در سطح سیاسی مستمرا خود را تجدید آرایش کند؛ نهادهای خود را بازبینی و بروز کند؛ برای تداوم خود از سازمان دادن انواع پیمان های سیاسی و نظامی و اقتصادی تا خونین ترین جنگ ها هیچ دریغ نکند. در این پنج قرن ما شاهد شکل گیری و سقوط چند امپراتوری، جهان دو قطبی، یک قطبی و حالا چند قطبی بوده ایم. در این پنج قرن ما شاهد بازار آزاد، برنامه ریزی اقتصادی، دولت رفاه و اقتصاد کینزی، اقتصاد نئولیبرالی و جهانی سازی بوده ایم؛ شاهد دولت های سکولار و غیرسکولار بوده ایم؛ شاهد کودتاهای نظامی برای تحکیم هژمونی قدرت های بزرگ منطقه ای و جهانی بوده ایم، شاهد نقش آفرینی دولت های دمکراسی لیبرالی و اقتدارگرا در حفظ و توسعه مناسبات سرمایه داری بوده ایم …. در تمام این دوره وجه مشخصه نظام سرمایه داری چه در دوره رونق و سازندگی اش و چه در دوره رکودش، رقابت بر محور سوردآوری و جنگ برای تثبیت قدرت برخاسته از این سود بوده است. غرب (اروپا و آمریکا) قریب پانصد سال مهد تکوین نظام سرمایه داری و ارزش های آن بوده است. آنچه امروز شاهد آن هستیم پرده ای از دوران حضیض این نظم است که پرچم دمکراتیک بودن و آزاد بودنش دست دمکراسی لیبرال غربی بود. تنش میان آمریکای در حال نزول و عقبه آن (اروپـا) با قطب های جدید اقتصادی تنشی است اقتصادی، سیاسی و حتی چنانکه می بینیم نظامی. شکاف در نظام سرمایه داری در ابعادی که امروز شاهد آن هستیم بی سابقه است. و چنین بحران هایی یا با انقلاب حل و فصل می شوند و یا با راه حل های سرمایه دارانه از جنگ گرفته تا ظهور فاشیسم. در همین لحظه حاضر صدای اعتراض رادیکال علیه این نظمِ ضد بشر بسیار ضعیف است. اما از آنجا که تهدید جنگ، تهدید زندگی است فضای جامعه با آشکار شدن عوارض جنگ می تواند بسرعت تغییر کند و فرجه ای باز شود برای بازتعریف مبارزه برای سوسیالیسم و نابودی سرمایه داری. باین معنا ما در یک دوره تاریخی بسیار حساس و مهم زندگی می کنیم. شاید این شانس و یا افتخار را داشته باشیم که در بازتعریف نظام آتی و فرموله کردن قوانین آن سهیم شویم. ما یعنی مای ضد مناسبات سرمایه داری و خواهان ایجاد جامعه ای بری از استثمار دراولین قدم باید جلوی گسترش جنگ و جنگ افروزی را بگیریم و برای این کار مطلقا نباید مرعوب گفتمان طبقه حاکم در تقدیس دمکراسی لیبرالی و یا شیفتگی مدافعان جهان چند قطبی به سرمایه صنعتی شد.

نقش طبقه‌ی کارگر و گرایش چپ در جامعه در این میان چیست؟ چه سیاست‌ها و راه‌کارهایی می‌تواند این طبقه و گرایش چپ در جامعه را قادر به مقاومت در مقابل تعرضات سرمایه‌داری کند، سیاست‌های آن را به شکست بکشاند، و جامعه‌ی بشری را از این توحش و بربریت برهاند؟

در دهه های اخیر یعنی بر متن جهانی شدن سرمایه و همچنین با فروپاشی شوروی و پس راندن همانچه که بنام سوسیالیسم موجود بود؛ تهاجم عظیم و همه جانبه ای به طبقه کارگر و اکثریت جامعه صورت گرفت که هنوز هم توضیح دهنده اعتراض ناکارآمد در جامعه است. اینکه سرمایه داری با دمکراسی لیبرالی اش بهترین آلترناتیو برای اداره جامعه و زیست بشر است محور اصلی دیدگاه های سیاسی و نظری دو سه دهه اخیر بوده، و بسیاری از اعتراضات موجود هنوز هم تحت تاثیر سیطره همین گفتمان هستند. در این چند دهه «انقلاب» و «تغییر» تحسین می شد، اگر مخملی و نرم و در خدمت گسترش لیبرال دمکراسی و مشخصا دست بالا گرفتن غرب پیروز در جنگ سرد بود. درغیر اینصورت کاری بود خشونت آمیز، اقتدارگرا، ناپسند، خلاف قوانین مدنی و حقوق بشر و… شایسته هر نوع سرکوب!

یکی از مهمترین وقایع این دهه های اخیر از دست رفتن شیرازه سازمان کار و یا تغییر سازمان کار در خدمت گسترش بی مانع نظم اقتصادی – اجتماعی سرمایه داری بود. و این پدیده ای است که از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب چنان وضعیتی را بر اکثریت جامعه تحمیل کرده است که امکان اعتراض را هم بشدت کاهش داده است. تغییر سازمان کار با قراردادهای موقت، با رواج ناایمنی شغلی، با خروج از همان قوانین کار موجود و با سیال شدن در خدمت شرایط صاحبان کار (و همگی با حمایت نهادهای بین المللی) یکی از مهمترین فاکتورهای افزایش سودهای کلان سرمایه داران بوده است. نیروی کار بارِ گسترش سرمایه به اقصا نقاط جهان را بر دوش کشید و با بحران اقتصادی و کاهش نرخ سود؛ و با تلاطمات سیاسی از جمله همین جنگ در اوکراین و عوارض آن در معرض بیشترین صدمات قرار گرفت. تورم و گرانی فزاینده امروز، بحث در مورد عدم افزایش دستمزدها ببهانه مهار تورم، در کنار ناایمنی اشتغال گویای موقعیتی بسیار خطیر و شکننده برای نیروی کار یعنی اکثریت جامعه است. این تصویری عمومی است و کمابیش همه بخش های نیروی کار را مستقل از جغرافیای زیست در بر می گیرد. و البته توجه داشته باشیم که مساله تنها بر سر جنگ حاضر در اوکراین نیست. در دوره پاندمی بخش زیادی از شغل هایی که محصول دوره جهانی شدن و عمدتا در حوزه خدمات بودند از بین رفتند. در حقیقت وخیم شدن موقعیت نیروی کار و کاهش مستمر سهم آن از ثروت اجتماعی بسیار پیشتر از جنگ در اوکراین و پاندمی از جانب نهادهای سیاسی و نظری سیستم حاکم هم طرح شده است.

در غیاب آلترناتیوهایی که از زمین نیروی کار برخاسته باشند تنها صدایی که شنیده خواهد شد و تنها راهی که پیش برده خواهد شد از سوی نهادهای سرمایه داری است. راه حل های اصلاح طلبانه از درون سیستم (سوسیال دمکراتیک، لیبرالی، و یا حتی اتوپیست های تکنولوژیست) هر کدام بنوعی بی ربط به موقعیت بنظر می رسند. بحران حاضر مربوط به توزیع نابرابر درآمدها نیست بلکه این درآمدهای نابرابر ناشی از کارکرد سیستم تولید حاکم است. موسسه خیریه آکسفام که هر سال گزارشی در مورد میزان نابرابری در جهان منتشر می کند اعلام کرده که در طی دو سال گذشته (دوره پاندمی) هر 30 ساعت یک میلیاردر جدید بوجود آمده است. رئیس بخش بین الملل این موسسه می گوید انتظار می رود در سال جاری (2022) هر 33 ساعت یک میلیون نفر به فقر شدید سقوط کنند. سرمایه داری ماشین تولید سیستماتیک فقر و نابرابری، جنگ و مصیبت اجتماعی و محیط زیستی است. و بشهادت تاریخ راه حل های اصلاح طلبانه درون سیستمی در شرایطِ بحرانی ومتشنج (مثل امروز) شانس زیادی نخواهند داشت. مساله روز جامعه سرمایه داری رفع نابرابری های موجود نیست. مساله اصلی بر سر تثبیت قدرت هژمونیک چهره شاخص سرمایه داری معاصر است. و این امر بحکم تجربه تاریخی و همچنین آنچه که همین حالا شاهدش هستیم بدون جنگ و تلاطمات نخواهد گذشت.

راه حل تکنولوژیست ها یعنی بخشی از منتقدین راست سرمایه داری معاصرهم در شرایط حاضر و با تهدیدات جنگی، بیش از آن اتوپیستی است که بعنوان راه حل مورد توجه دست اندر کاران و گردانندگان سیستم قرار بگیرد: حقوق شهروندی در جایی که تورم و هزینه جنگ حرف اول را می زند شوخی است؛ سازماندهی کار با تکنولوژی هوشمند بیشترین خدمت را به صنایع تسلیحاتی در خدمت جنگ و هزینه های آن خواهد داشت نه سازماندهی زندگی اجتماعی در جامعه. مطابق این نقد راست به سرمایه داری، توسعه زندگی دیجیتالی این امکان را می دهد که دمکراسی از دوش پارلمان برداشته شود و بشکل یک دمکراسی مستقیم درآید که بکمک تکنیک هر لحظه با یک کلیک متحقق می شود. و در این سناریو دولت محلی/ کشوری لازم نیست. دولت جهانی لازم است(6 و7). در انطباق این رویکرد با منافع کسانی که ثروتشان گاه از ثروت ملی یک جامعه/ یک کشورهم بیشتر است تردیدی نیست. اما نظم در هم ریخته بین المللی امروز برای بثبات رسیدن به راه هایی ورای این اتوپیا نیاز دارد. و شرایط امروز با شکل گرفتن آرایش جنگی حکم می کند که حتی اگر تمایل یا امکان اصلاح در چارچوب سیستم موجود باشد، به آینده ای محول شود که در آن تکلیف جدال امروز حول نظم جهان چند قطبی تعیین شده باشد.

تلاش برای خلاصی از این وضعیت و برای دفاع از زیست انسانی، هیچ عذری ندارد برای اینکه حول مبارزه علیه هر نوع سود محوری و رقابت شکل بگیرد. ارزش افزایی و سود محوری نظام سرمایه داری خانه را بر سر مردم خراب کرده است. محیط زیست و هوای نفس کشیدن را بنحو فاجعه باری تخریب کرده است. آب آشامیدنی را از دسترس مردم دور کرده است. بهداشت و آموزش را به کالایی لوکس تبدیل کرده است. همه آنچه که ملزومات حیاتی زیست است مورد تعرض وقیجانه و بی پروای نظام سرمایه داری سود محور قرار گرفته است. برای خلاصی از این وضعیت هراس انگیز بی هیچ تردیدی باید تمام تلاش را بر این گذاشت که گفتمان های ساختارشکنانه علیه کلیت نظام سرمایه داری را شکل داد. چنین گفتمانی باید نقطه حرکت خود را از نقد دمکراسی لیبرالی آغاز کند. دیگر باید بتوان بصراحت نشان داد که فاصله دمکراسی لیبرالی تا جنگ افروزی، میلیتاریسم و بکار گیری راست فاشیست فقط یک بند انگشت است! خلسه حاکم بر اعتراضات اجتماعی در دهه های گذشته باید جای خود را به اراده ای برای اعمال تغییرات اساسی بدهد. نقد گفتمان دمکراسی لیبرالی، مبارزه برای ختم جنگ و دامن زدن به یک جنبش ضد جنگ دو نقطه کلیدی در قدرتمند کردن مبارزه علیه شرایطی است که در بالا توضیح داده شد. جهان چند قطبی که یک سوی این مجادله است خود بخشی از نظام سرمایه داری است و در گردنکشی علیه آمریکا و لیبرال دمکراسی غربی زیر چتر ناتو، هیچ راهی برای برون رفت از مصیبت سرمایه داری نشان نمی دهد. با این حال جدال حاضر بر محور تقابل آمریکا و جهان چند قطبی شکاف های مهمی را در جهان سرمایه شکل داده که می تواند زمینه ساز یک حرکت اعتراضی گسترده علیه کلیت این نظام شود. در جنگ اول جهانی هم از درون چنین شکاف هایی بود که جنگ و انقلاب اکتبر زاده شدند!

نظام سرمایه داری چم و خم های زیادی را در این پانصد سال گذرانده است و مسبب بلامنازع بسیاری از مصائب جامعه بشری است. دوران حضیض این نظام، دورانی که قدرت هژمون آن از همه سو مورد عتاب و ختاب است را باید شناخت و اجازه امکان ترمیم و بازگشت را به آن نداد. نظام سود محور باید برچیده شود. تولید جامعه باید بدست تولید کنندگان سازمان داده شود تا سلامت محیط زیست هم تامین شود. وسایل تولید اجتماعی باید به مالکیت جامعه درآید. مناسبات پولی برچیده شود. و اکثریت جامعه امکان واقعی اعمال قدرت بر سرنوشت خود را با در دست گرفتن اداره جامعه بیابد.

یادداشت ها

1 نظریه هارتلند یک نظریه ژئوپلیتیکی قدیمی است که اساسا بر محور منافع دولت فخیمه انگلیس در دوران امپراتوریش شکل گرفته بود. مطابق این نظریه هر کشوری یا نیرویی که بر هارتلند (شامل مناطق وسیعی از آسیای میانه، قفقاز و بخش هایی از اروپای شرقی) احاطه و کنترل داشته باشد بر تمامی جهان حاکم خواهد بود. همین دیدگاه محور نظریه استراتژیک برژینسکی در کتابش بنام «تخته شطرنج بزرگ، اولویت آمریکایی و مفاهیم ژئواسترتژیک آن» منتشره در سال 1997است. برژینسکی بر اهمیت اورآسیا برای آمریکا تاکید می کند و اینکه کنترل بر این منطقه ضامن کنترل بر خاورمیانه و آفریقا نیز خواهد بود. در تحقق استراتژی مورد نظر برژینسکی چند کشور از جمله اوکراین نقش مهمی دارند!

2 اتاق های فکر آمریکا در لااقل یک دهه گذشته سناریوهای مختلفی را در زمینه تقابل آمریکا با چین و یا قطب های نوظهور مورد بررسی قرار داده اند. چنانکه می توان تصور کرد این سناریو ها حالات مختلف را بررسی می کنند: از تامین هژمونی مطلق آمریکا و تداوم موقعیت فعلی گرفته تا برسمیت شناختن جهان چند قطبی اما تحت رهبری آمریکا؛ و تا منزوی کردن چین در میان کشورهای آسیایی (خودشان این را جنگ سرد آسیا می نامند) و یا همراه شدن با چین در هدایت اورآسیا. بسیاری از استراتژیست های پنتاگون بر اهمیت این منطقه برای تداوم سرکردگی آمریکا بر جهان تاکید کرده اند. دو نمونه از این مطالعات آمریکایی و انگلیسی:

Global Trends 2030: Scenarios for Asia’s Strategic Future. By Dan Twining, Dec 2012

Trends Shaping Asia by 2030. Eric Kasper. Institute of Development Studies, April 2017

3 درست از پیش از جنگ اوکراین و در راستای امنیت اروپا مساله ناتو مورد بحث زیادی بوده است. خصوصا با تمایلاتی که مبنی بر استقلال اروپا در امنیتش مطرح است. در نمونه هایی ای از این بحث ها با اینکه اهمیت استقلال ملی در هر کشور در رابطه با امنیتش تاکید می شود اما عموما مساله بر سر ضرورت حفظ رابطه فرا آتلانتیک (با آمریکا) و از اینطریق تلاش برای استقلال اروپا در همکاری با ناتو است.

A Weakening Transatlantic Relationship? Redefining the EU-US Security and Defence Cooperation. Bjorn Olav Knutsen (Norwegian Defence Research Establishment)

From Context to Concept: History and Strategic Environment for Nato’s 2022 Strategic Concept. Jordan Becker, Michael Duda & Douglas Lute. Defence Studies Jun 2022

The War against Ukraine Shapes NATO’s Future. Dominika Kunertova & Niklas Masuhr. Policy Perspectives. Vol 10/4, June 2022

4 دراین لینک می شود بیشتر در مورد این پیمان خواند:

https://en.wikipedia.org/wiki/UK_Joint_Expeditionary_Force

5 از جمله نگاه کنید به مقاله ای از یک محقق فنلاندی در مورد آینده کنترل یا هدایت شورای آرکتیک پس از حمله روسیه به اوکراین.

International Arctic Governance without Russia. Stefan Kirchner. University of Lapland, Arctic Centre, February 25, 2022

6 برای داشتن تصویر بهتری از این روندها خواندن مقاله ای از نشریه نیولفت ریویو شماره 119 و 120 که به فارسی هم ترجمه شده و در سایت «نقد اقتصادی سیاسی» در دسترس است اکیدا توصیه می شود: اتوماسیون و آینده نیروی کار، آرون بناناو (ترجمه: ایوب رحمانی و ستار رحمانی)

Automation and the Future of Work, NLR (New Left Review) no 119 & 120. Aaron Benanav

7 علاوه بر مقاله نامبرده در نیولفت ریویو نگاه کنید به دونمونه بسیار سطحی در مورد نقش تکنولوژی و همچنین نهادهای خصوصی (یعنی شرکت هایی مثل گوگل و آمازون و ….) در دمکراسی.

  1. The Future of Democracy: the End of Democracy as We Know it. Miguel Goede.

Kybernete (0368-492X), June 2019

Is Democracy Failing and Putting our Economic System at Risk? William A. Galston & Elaine Kamarck- Jan 2022

برگرفته از نشریه نگاه شماره ۳۹

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.

وب‌نوشت روی WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: