نقش آفرینی شارلاتانی مثل ترامپ و جنایتکاری مثل نتانیاهو در خاورمیانه ناشی از قدرت خارقالعاده سیاسی یا مدیریتی آنها نیست. عروج آنها و در صحنه ماندن شان در درجه اول محصول موقعیت بینالمللی و منازعات جاری میان امریکا، چین و روسیه بر محور جهان چند قطبی است. و در مرحله بعد اتکای آنها به قدرت طیفی از حکام مرتجع، شاهان و شیوخ نوکر، مقامات مذهبی مرتجع منطقه، و حتی بخش متوهمی از شهروندان خاورمیانه که کورمال کورمال همواره در انتخاب میان چاه و چاله هستی خود را تعریف می کنند. این «صلح» را در بهترین حالت تنها میشود بعنوان یک آتش بس دریافت و نه چیزی بیشتر.
در یک بیان موجز آنچه امروز منجر به توقف جنگ در غزه و نه حل مساله فلسطین شده، برآیند چندفاکتور است:
۱ ترامپ در همه عرصه هایی که مدعی بود عظمت را به آمریکا بر می گرداند، شکستخورده است. چنین شکستی را نمیشود تنها با مسخره کردن ژنرال های چاق و چله و ژست «اقتدار گرایانه» در قدرتمندترین «دمکراسی» جهان لاپوشانی کرد. ترامپ به عرصه های اصلی ای که میتوانست و باید «عظمت» را به آمریکا بر می گرداند اصلاً وارد نشده است. هر از چند گاهی تیر کمان تعرفه ها را علیه چین راه انداختن و نعره زدن برای دریافت صلح نوبل را دیگر نه شرکا و هم پیمانان تاریخی آمریکا جدی میگیرند و نه جنبش متوهمان «اول امریکا»! این طبعا بمعنای ناتوانی آمریکا از وارد شدن در منازعات جدی دیگر (از جمله جنگ علیه ایران) نیست. اما فهمیدن این نکته مهم است که بالماسکه صلح در خاورمیانه و سامان دادن تهدیدهای آشکار از جبهه شرقٍ جغرافیایی (و نه سیاسی) علیه روسیه و چین (که ایران در مرکز آنست) قلدری ورشکستگانی است که پشت قپه ها و مدال ها و لشکر نوکران شان پنهان می شوند. آمریکا امکان پرداختن خرج جاه طلبی های حکومت فاشیستی نژادپرست اسراییل را ندارد. «صلح با قدرت» در غزه بعد از کشتاری فجیع باید با پیچاندن گوش نتانیاهو برای وارد شدن در فازی کنترل شده همراه شود.
۲ اروپا در هم پیمانی با اوکراین در مقابل روسیه به نقطه خطرناکی رسیده است. افزایش قابل توجه بودجه نظامی، همایش های نظامی و امنیتی ناتو در اینجا و آنجای اروپا تنها بخشی از داستان است. آنها با حمایت بیدریغ از اوکراین برای دفاع از «دمکراسی» غربی و ارزشهای اروپایی، خود را صاحب یک معضل کردهاند که افول در اقتصاد آلمان، ناتوانی از تشکیل دولت در فرانسه و رشد قابل توجه راست فاشیست در کل اروپا تنها بخشی از عوارض آن است. حمایت بیدریغ آمریکا از اسراییل و سیل تسلیحات بسوی آن در حالی که اروپا برای تسلیحات آمریکایی در جنگ اوکراین له له میزند باعث شد تا بسیاری از دولتمداران اروپایی بفکر طرح دو دولتی بایگانی شده بیفتند. دولت هایی که بهر طریقی برای اجرای تظاهرات علیه نسل کشی غزه در کشورشان سنگ اندازی میکردند، دولت هایی که حامیان فلسطین را مورد ضرب و شتم قرار میدادند و برای حضور محمود عباس در نشست سازمان ملل هم هیچ غلطی نمی توانستند بکنند؛ همگی دم از پذیرش دولت فلسطین زدند و ناگهان زیر پرچم ترامپ برای «صلح تاریخی» در خاورمیانه بسیج شدند. پیوستن اروپا به این بالماسکه بیان موقعیت رقتانگیز این قاره است در روزگار فرسودگی و زهوار دررفتگی ارزش هایش.
۳ بالماسکه صلح تا جایی که مواد برنامهای خود را بیان کرده قرار است با حذف صورت مساله، مدعی حل مشکلات شود. مساله فعلی فلسطین و اسراییل محصول توازن قوای بعد از جنگ دوم جهانی است. توازن قوایی که امروز بشدت برهم خورده است. و نقش آفرینی مخرب دولت فاشیست اسراییل در منطقه خاورمیانه بازتابی است از همین مساله. بعلاوه منطقه خاورمیانه همواره منطقه نفوذ قدرتهای غربی بوده با اتکا به حکام مرتجع منطقه از همه شاخههای ادیان ابراهیمی. تعدادی از این حکام، حاکم و امیر و شاه اند بر خانواده و قبیله خودشان! و نقش شان از زمان استعمار انگلیس مترسک سر خرمن بوده که باید منافع اربابان غربی را پاس می داشتند. ادامه چنین وضعیتی و ارتزاق از مواهب آن برای هیچکدام از این حاکمان بدون تحمیق مذهبی، بدون بکارگیری آیین و مسلک مذاهب موجود ممکن نبوده است. از سکولارهای در قدرت مصری و ایرانی و ترک گرفته تا امیر مفنگی امارات و عموزاده های سعودی/ قطری. در چنین منطقه ای صلح نمیتواند شکل بگیرد مگر اینکه ابتدا همه نهادهای مذهبیِ در راس امور که بر زندگی اجتماعی تاثیرگذارند، خلع قدرت شوند. بالماسکه صلح فعلی نمونه بروز شده همان پیمان ابراهیم است که تمام صحنه را طوری آراسته که در مرکز آن اسراییل باشد و حتی مراجع قضایی اسراییل دعوت میشوند که از خطاهای نتانیاهو بگذرند تا ایشان باز هم بتواند در مقام خود ابقا شود! اما نتانیاهو باید برای همه آنچه که در طول این دو سال آفرید مجازات شود. اگر این بالماسکه فقط آتش بس و توقف کشتار را عملی کند تازه وقت آن است که مصرانه خواهان مجازات عاملان این ویرانی و نسل کشی و از جمله جناب نتانیاهو شد.
۴ و جمهوری اسلامی ایران ظاهراً از پروسه «صلح» در خاورمیانه کنار گذاشته شده تا در انتظار یک دور دیگر زورآزمایی با آمریکا و اسراییل از دور نظارهگر باشد. وقایع پس از هفت اکتبر گفتمان غالب حکومت اسلامی در تعریف محور مقاومت و شعارهای ضد امریکایی و ضد اسراییلی را از دور خارج کرد و وجه مشخصه آن تا همین امروز سرگیجه استراتژیک در حوزه نظامی و سیاسی است. وجود بنری در پارلمان اسراییل با محتوای «کورش کبیر زنده است» که اشاره به نقش ترامپ در نجات قوم یهود دارد هم بنوبه خود بر این آشفتگی گفتمانی خواهد افزود! و البته نه فقط در درون حکومت اسلامی بلکه حتی در اپوزیسیونی که مستمرا میان گفتمان شیعه گری و باستان گرایی در رفت و شد است. اما گیج سری گفتمانی تنها به این دو بخش طبقه حاکم ایران خاتمه نمی یابد. همه کسانی که باشکال مختلف خود را سکولار میدانند اما همواره یک دولت مذهبی (مثلاً اسراییل و عربستان و حتی ترکیه) را بر دیگری (حکومت اسلامی ایران یا حماس و ….) ترجیح دادهاند یا بعبارت بهتر معیارهای دوگانه ای در برخورد به نقش مذهب در دولت داشته اند، هم موقعیت بهتری نخواهند داشت.
*********
بر بستر این «صلح» فضای جنگی علیه ایران تقویت می شود. ما هم علیه چنین جنگی باید باشیم و هم در میدان آرا و عقاید برای چیره کردن گفتمانی بجنگیم که در خدمت اکثریت مردم جامعه باشد. چنین گفتمانی هم در حیطه نظری باید ابزارهای شکل دادن به افکار عمومی (گفتمان ناسیونالیستی، باستان گرایی، ناسیونالیسم شیعه…) را از طیف های مختلف حاشیه حکومت بگیرد و هم در عرصه زندگی روزمره توازن قوا را بر هم زند.