فروپاشی مقدر نیست

به مبارزات شجاعانه ى کارگران فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه

1 مقدمه

چهل سال بعد از شکست انقلاب 57، ایران شاهد اعتراضات گسترده ای است که بیش از هرزمان دیگری از نیاز به تغییراتی اساسی در جامعه حکایت می کند. جمهوری اسلامی که بر آتشفشان خشم مردم نشسته از همان روزی باید می رفت که اعدام بجرم دگراندیشی را آغاز کرد، از همان روزی که حقوق اجتماعی زن را به قوانین هزار و چهارصد سال پیش پیوند زد. اما با آغاز دور جدید تحریم های اقتصادی و تلاش های سیاسی مترصد مهار کردن جاه طلبی های جمهوری اسلامی در خاورمیانه، یکبار دیگر چگونگی خلاص شدن ازشر این حکومت به مرکز بحث ها آمده است. تحریم اقتصادی اگرچه رژیم را تحت فشار خواهد گذاشت اما بار چنین پروسه هایی مطابق همه تجارب موجود اساسا بر سر مردم خراب شده است. چنین تحریم هایی در دوره های پیشتر که رژیم ایران بیشتر منزوی بود نتوانست این حکومت را سرنگون کند و اگرامروز امیداوری عمومی ای در این زمینه وجود دارد اساسا بدلیل گسترش اعتراضات عمومی و همچنین تغییراتی در منطقه است. قرار گرفتن جامعه ایران در آستانه فروپاشی ناشی از وجود حکومت اسلامی و سیاست های خانمان براندازش است. بحران موجود بحران مشروعیت سیاسی و اجتماعی این حکومت است، بحران اقتصادی و بی پاسخی مفرط برای مسائل جامعه است که بازتاب خود را درحضور توده های معترضی نشان می دهد که دور جدید مبارزاتشان را با خط کشیدن بر دعواهای جناحی حکومت آغاز کردند.

ایران آبستن حوادث مهمی است وهر تحول سیاسی در آن که بر موازنه قدرت در منطقه خاورمیانه و روابط میان قدرت های بزرگ تاثیر بگذارد از چشم هیچکدامشان پنهان نخواهد ماند. مستقل از اینکه این تحولات محتوایی انقلابی و ضد سرمایه داری داشته باشد، ادامه بحران آفرینی های خود حکومت باشد و یا فرمی از ائتلاف ها و شوراها و نهادهای برخاسته از مجاهدین و سلطنت باختگان و ورشکسته های اصلاح طلب در خارج کشور. شرایط سیاسی فعلی درعین حال همزمان است با یک بحران عظیم جهانی که بویژه بعد از سال 2008 جهان سرمایه را در یکی از بدترین دوره های حیات خود قرار داده است. بحران های بزرگ جهان سرمایه علاوه بر رقابت اقتصادی و تشدید اختلافات سیاسی، همواره با جنگ و تهدیدات جنگی نیز توام بوده است. در بررسی موقعیت امروز ایران نمی توان ازبازتاب و ترجمان عملی این شرایط غافل شد. بحران های همه جانبه و چند وجهی تنها مصیبت آفرین نیستند، بهمان اندازه نیز می توانند بسترساز تحولاتی مثبت باشند مشروط براینکه جبهه 99%ی ها توان و اراده مهار کردن و بخدمت خود درآوردن این شرایط را داشته باشد.

2 بحران فراگیرجهان سرمایه

رویای یک جهان تک قطبی زیر سیطره نظم سرمایه ودمکراسی غربی مدت هاست در شعله های جنگی که برای چنین نظمی برپا شد، مدفون شده و نظام دمکراسی وبازار آزاد را در مقابل چالش های جدی ای قرار داده است.

درجهان سرمایه از شرق تا غربش بموازات قدرت گیری شرکت های فراملیتی و بانک ها و موسسات مالی، رقابتی جنون آمیز در جریان است. گلوبالیزاسیونی که قرار بود جهان خلاص شده ازنظم دو قطبی را به بهشت آزادی تجارت و مکنت، رفاه و ابدی کردن «دمکراسی»، حقوق فردی و انتخاب های فردی رهنمون شود کشتی نظم سرمایه را بتلاطم انداخته است. جهانی شدن با سیاست نئولیبرالی، کاهش مخارج دولت ها و بودجه های عمومی را می طلبید. دولت های تضعیف شده در این پروسه، امروز ناتوان از پاسخگویی به جامعه در مواجهه با موجی از دزدی های مالیاتی توسط شرکت ها و بانک های بزرگ، لازم نیست دیگرشرمنده میلتون فریدمن باشند. اخبار روشدن اختلاس مالی فلان بانک (1) و فلان نهاد و فلان دولت و فلان انجمن «فرهیختگان» دنیای سرمایه که بطرق مختلف دارایی مردم را می دزدند و برای حرص و آز تمام نشدنی شان از برپایی هیچ جنگی با ارتش های دولتی و خصوصی ابا ندارند؛ در کنار عادی شدن تقدیس بی پروای ارزش های سرمایه دارانه، زیر پا نهادن بدیهی ترین حقوق شهروندان و تخریب سیستماتیک محیط زیست به نُرم تبدیل شده است.

برمتن رقابت های موجود عجیب نیست که نهادهایی که خود محصول توافقات بین المللی پس از دوجنگ جهانی بودند امروز بکرات از سوی قدرت های بزرگ زیر سوال برده می شوند. و این تنها محدود به مورد برجام در ایران نیست. بموازات تحریم ایران بدلیل احتمال توسعه سلاح هسته ای، آمریکا برخلاف توافقات موجود تهدید کرده که سلاح های هسته ای خود را در رقابت با روسیه توسعه خواهد داد. و تلاش های بخش هایی از نهادهای اروپایی برای نجات نهادهای بین المللی منتسب به سنت لیبرالی بنظر نمی رسد بر متن بحران فزاینده کنونی و هم پیوستگی منافع قدرتمندان جهان سرمایه کار ساده ای باشد.

جهان فاقد نظام سیاسی با ثباتی است و چالش های درونی جامعه سرمایه داری شکلی بسیار زمخت و خشن بخود گرفته است. با فروپاشی شوروی، آمریکا و ناتو انگیزه های رقابت جویانه اقتصادی خود را در زرورق «دمکراسی» ارائه می کردند. امروز دیگر «دمکراسی» خود گرفتار بحران است. برای برخی از رهبران و مفسران دنیای غرب اکنون مساله اینست که وقتی چین با یک حکومت اقتدارگرا توانسته است قدرت اقتصاد آمریکا و اروپا را به چالش کشد، چرا باید پای بند دمکراسی لیبرالی و مراسم ومناسک برسمیت شناختن «مشارکت» در جامعه بود؟

3 غرب دربحران

تخریب عراق و افغانستان، به ویرانی کشاندن سوریه و لیبی حاصل جنگ هایی است که بابتکار آمریکا و ناتو براه افتاد. جنگ هایی که نه به مساله تک قطبی شدن جهان انجامید و نه راهی برای حل وفصل معضلات ناشی از بحران اقتصادی جاری گشود. گفته می شود که آمریکا بعنوان نیروی محرکه این خط، در همه جنگ هایی که در سده حاضر براه انداخته ناکام شده است. ناکامی وکاهش قدرت آمریکا البته در درجه اول دلایل اقتصادی دارد و به اعلا درجه با شاخص های بحران فعلی قابل توضیح است. اما درعرصه سیاست جهانی این پروسه از شکست درعراق و افغانستان آغاز شد، با عروج داعش که به صد رشته مرئی و نامرئی به منافع آمریکا و عربستان وصل می شد توسعه یافت، و در منازعات درونی الیت سیاسی طبقه حاکم آمریکا قطعیت یافت. ورود ترامپ به کاخ سفید در حقیقت معلول مسجل شدن این شکست درهمه عرصه هاست(2).

نهاد اروپای واحد بعنوان یکی از محصولات ختم جنگ سرد و شریک مهم آمریکا در شکل دادن به جهان تک قطبی نیز سرنوشت بهتری ندارد. حتی اگر تاثیرات شکست این خط بر نهاد اروپای واحد در جنگ های افغانستان و عراق معلوم نشده بود، با بحران اقتصادی 2008 دیگر جای تردیدی باقی نبود. زلزله اقتصادی در ایتالیا و اسپانیا و یونان، ناشی از ندانم کاری «جنوب» اروپا نبود و تنها کمی وقت لازم بود تا ادامه تاثیراتش را در زیر سوال رفتن خود نهاد اتحادیه اروپا و سیاست های مالیش، رواج ناسیونالیسم، بازتعریف مرزها و شکل گرفتن احزاب شبه فاشیست بر متن فروپاشی احزاب بستر اصلی در اروپا نشان دهد. دفاع از ارزش های دمکراسی لیبرال در اروپای امروز دیگر کار ساده ای نیست. علاوه بر دخالت اروپا(ناتو) در تخریب سوریه و لیبی، برکسی پوشیده نیست که بخشی از سیاست های خارجی اروپا وآمریکا در مشاوره ، هم پیمانی و باسیادت مالی نتانیاهو و محمد بن سلمان شکل می گیرد که هر کدام بنوعی جهان را به حیات خلوت خانه خود تبدیل کرده اند!

در مواجهه با غرب، امروز صحبت از بحران دمکراسی است و این بحران اشاره به روسیه و چین و ایران و عربستان و گینه بیسائو ندارد بلکه مربوط به خودِ اروپا و آمریکا بعنوان مهد دمکراسی غربی- لیبرالی است. «حقانیت» بلامنازع دمکراسی لیبرالی مدتهاست که با جنازه های مهاجرین در آب های مدیترانه به طنزی تلخ تبدیل شده است. نمی شود دستی در همه جنگ ها و جنگ افروزی ها داشت اما نشانی از آن را با خود به خانه نیاورد. رشد نئوفاشیست ها در صحنه سیاست اروپا، دیوار مکزیک و تهدید مهاجران به آمریکا، امیدبستن اتحادیه اروپا به اردوغان و السیسی برای مهار موج مهاجرت از کشور مبدا، تلاش برای قبولاندن این امر که حق پناهندگی جزو حقوق بشر نیست (نقل بمعنی از رئیس جمهور اتریش و مجارستان) را بهیچ شکلی نمی توان به توسعه یا پاسداری از ارزش های دمکراتیک و دفاع از حقوق بشرمربوط دانست(3).

4 توسعه درشرق

ایران در سال های اخیر روابط  قابل توجهی با «غول های شرق» (روسیه، چین و هند) برقرار کرده است. هر سه این کشورها جزو اقتصادهای در حال توسعه هستند که بر بستر جهانی شدن توانستند از رشد اقتصادی بالایی برخوردار شوند و با توسعه اقتصاد و سهمشان در تجارت جهانی وارد عرصه رقابت با قدرت های اقتصادی شناخته شده شوند. روسیه، چین، هند، برزیل و آفریقای جنوبی اجزا شکل دهنده قطب اقتصادی بریکس هستند که اقدام به تاسیس چند نهاد مالی نیز کرده اند که در حقیقت بموازات نهادهای بین المللی ساخته و پرداخته جهان غرب عمل می کنند. تلاش برای کاهش وابستگی به آمریکا و اروپا و زمزمه دور زدن دلار در مبادلات تجاری، زمینه های افزایش تنش میان این قطب با آمریکا و اروپا بوده است. قدرت فزاینده اقتصادی چین نشان داده که می شود نقد از زاویه فقدان «دمکراسی» و «نقض حقوق بشر» را خوب تاب آورد و با حکومتی اقتدارگرا به تهدیدی جدی علیه سلطه پانصد ساله غرب بر جهان تبدیل شد. شعار «آمریکا، اول»ِ ترامپ، اعمال تعرفه های گمرکی بر چین وبسیاری کشورهای دیگر، تلاش برای ایجاد شکاف در بریکس، و همچنین حمایت بولسونارو افسر سابق ارتش در برزیل در شبه کودتایی علیه چرخش به چپ برزیل در یکی دو دهه گذشته کوچکترین نشانه های برخوردهای احتمالی میان این قدرت هاست.

چین، هند و روسیه در این قطب بدلایل مختلف (مرز مشترک، پروژه های اقتصادی و منافع سیاسی مشترک در موارد خاص) در رابطه با ایران یک محور را تشکیل میدهند. روسیه بدلیل منافع ژئوپلتیک در خاورمیانه و چین برای گسترش بازار وهمچنین پروژه راه ابریشم به ایران نیاز داشته اند. اما هر دو در تعمیق این رابطه عمدتا بدلیل عملکرد های حکومت اسلامی (بحران آفرینی و گسترش جنگ های سکتی) محتاط بوده اند. گسترش این رابطه با تشدید تنش های میان آمریکا و چین گرچه در دوره تحریم های اقتصادی، پشتوانه ای برای ایران است اما بسختی بتواند مبنای شکل دادن به یک تکیه گاه درازمدت تر درجهان دیپلماسی و روابط سیاسی برای دولت ایران باشد. اینکه جمهوری اسلامی نیزمثل چین حکومتی اقتدارگراست و برای «نقض حقوق بشر» مورد انتقادها بوده البته هنوزهیچ شانسی به حکومت ایران برای تبدیل شدن به قدرتی همتراز چین و روسیه نمی دهد! همراهی ایران با این کشورها بیش از هر چیز در خدمت نقش های منطقه ای بوده که حکومت اسلامی برای خود تعریف کرده است و دقیقا همین نقش هاست که تا به امروز نه مورد حمایت جدی چین بوده و نه روسیه. روسیه در ایجاد رابطه با همه قطب ها درخاورمیانه بدقت عمل کرده است و باشکال مختلف نشان داده که هم پیمانی با ایران تنها در جهت تحکیم موقعیت روسیه در منطقه با کارت های ایران است. حتی در جنگ سوریه که ایران هم پیمان مهمی برای روسیه بوده است، نقشی بیش از نیروی جنگی نداشته و عملا در بازسازی های پس از خروج داعش از برخی مناطق، ببازی گرفته نمی شود. در مناسبات و منازعات میان آمریکا و روسیه در خاورمیانه، مهار ایران حلقه مهمی بوده است. روسیه از این موقعیت برای بده بستان های درازمدت تر خود در رابطه با آمریکا بهره می جوید.

گسترش رابطه با هند علاوه بر اینکه یک نتیجه جانبی همکاری های ایران با محورچین – روسیه (و بریکس) در سال های اخیر بود ه است، دلیل دیگری نیز دارد. هند در ادامه تلاش برای توسعه راه های تجاری خود قراردادی با ایران بسته است برای استفاده از بندر چاه بهار و توسعه حمل و نقل (4). در عین حال درست بهمین شیوه چین نیزمشغول ساختن و توسعه روابط تجاری و اقتصادی با پاکستان است در بندر گوادر. بتعاقب عدم موفقیت پاکستان در کسب وام از صندوق بین المللی پول، چین با دردست گرفتن این پروژه، در حقیقت جلوی نفوذ بیشتر آمریکا را در مرزهای جنوبی خود می گیرد. همه اینها باعث شده است که دو بندر گوادر و چاه بهار در حال توسعه به دو مرکز مهم تجاری – اقتصادی هستند با نقش برجسته محورهند- روسیه – چین. ایران در حقیقت از موقعیت رقابتی میان این قدرت ها استفاده می کند، و اینکه این استفاده مثل بسیاری دیگر از پروژه های اقتصادی، منشا عمران و آبادی در خدمت مردم می شود یا انباشت بیشتر سرمایه آقازاده ها و سپاه پاسداران، شاید بشود از جمله ازکامیون داران معترض در ماه های اخیرو همچنین مردم سیستان و بلوچستان پرسید.

قطب شرق (اقتصاد قدرتمند چین و قدرت نظامی روسیه) نه فقط مساله کشمکش آمریکا و ایران بر سربرجام را، بلکه همه تحولات درونی ایران را بدلیل منافع منطقه ای خود بدقت دنبال می کند. همه سناریوهای محتمل در تغییرات ایران، بویژه اگر بتواند به حضورو دخالت آمریکا و ناتومنجرشود چیزی نیست که با نظارت منفعل این دو قدرت مواجه شود.

5 بحران منطقه ای

خاورمیانه از زمان کلونیالیسم و کشف و استخراج نفت منطقه نفوذ آمریکا و انگلیس بوده است. با این حال حمایت شوروی در دوره جنگ سرد از ناسیونالیسم عرب، «توازنی» را در مناسبات رقابتی منطقه ایجاد کرده بود. این وضعیت «متوازن» با سقوط ناسیونالیسم عرب، عروج اسلام سیاسی، همچنین ختم جنگ سرد و لشکرکشی آمریکا به عراق برای استقرار نظم نوین جهانی وارد دوره پرتنش دیگری شد. رقابت های بین المللی در خاورمیانه در عین حال همیشه با دخالت و حمایت فعال ارتجاع دولتی – مذهبی منطقه همراه بوده است. وقوع چندین جنگ در دو سه دهه گذشته در خاورمیانه، بازگشت روسیه بعنوان یک قدرت نظامی مهم به منطقه، و همچنین تلاش های چین بعنوان یک اقتصاد در حال گسترش برای یافتن بازارهای تازه، باعث شده که خاورمیانه کماکان صحنه رقابت قدرت های بزرگ جهانی باقی بماند.

همچنین خاورمیانه از دیرباز چند مساله داشته که در تحولات سیاسی دوره های مختلف نقش داشته است. علاوه برمساله فلسطین و مساله کرد که همچنان در کانون های بحران در منطقه مسائلی عاجلند، باید از نقش سنت های مرتجع مذهبی (بویژه اسلام و یهودیت) گفت که اگرچه از زمان کلونیالیسم در تحولات سیاسی نقش داشته اند اما بعنوان یک همزاد نامیمونِ نئولیبرالیسم در دهه های اخیرمنشا تخریب و فساد بوده اند. تاثیرات عروج دولت اسلامی بر متن شکست انقلاب 57 در ایران را نیز در همین چارچوب باید دید. حکومت اسلامی ایران از یکسو موجب تقویت سنت اسلام سیاسی در منطقه شد، واز سوی دیگر بدلیل تعارضاتش با یهودیت و اسرائیل به تقویت یک قطب دیگرارتجاع مذهبی امکان داد. از تلاش برای صدور انقلاب اسلامی گرفته تا شکل دادن به نیروهای حزب الله، دخالت نظامی، حمایت اقتصادی و …. عرصه فعالیت حکومت اسلامی بوده که بنوبه خود منشا شکل گیری اتحادها و اتئلاف های سیاسی ومذهبی ارتجاعی دیگری شده است. آخرین نمونه اش همین چیزی است که ناتوی عربی (5) خوانده می شود و آشکارا برای دامن زدن به جنگ فرقه ای ساخته شده است.

اسلام سیاسی در طول چند دهه اخیر چه در هیات دولت (ترکیه و ایران و عربستان)، چه در هیات اپوزیسیون (سوریه، مصر،….) و چه بعنوان نیروی فشار تروریست و آدمکش (القاعده، داعش، طالبان، ….) همه ظرفیت خود را در رابطه باجامعه بشری نشان داده است. امروز هر تغییری در منطقه که منفعت آنی و آتی مردم این منطقه را مد نظر داشته باشد نمی تواند ازسیاستی روشن و رادیکال در خلع ید از مذاهب و اعوان انصارشان بی بهره باشد. چنین تغییری باید دست مذهب را بعنوان عاملی در سیاست گذاری و اقتصاد جامعه کوتاه کند و راه چالش فرهنگی و ایدئولوژیک آن را بروی جامعه بگشاید. این طبعا شامل هر تغییری در ایران بعنوان یکی ازعرصه های آزمون دولت مذهبی در دوره های اخیر نیز می شود.

بدلایل روشنی هر گونه تحول سیاسی در ایران می تواند بر توازن قوا در منطقه هم در وجه مثبت و هم در وجه منفی اش تاثیر گذارد که در نتیجه به معنای افزایش امکان بالای دخالت کشورهای منطقه در وضعیت ایران است. نمونه قتل خاشقچی درهمین اواخربسیارگویا بود. از جبهه بندی و فشار سیاسی علیه عربستان تا تلاش های جدید نتانیاهو برای یافتن هم پیمانی قابل اتکاتر در میان اعراب، و تقلای سلطان ترکیه برای معامله بر سراطلاعات مربوط به قتل خاشقچی بشرط دستگیری و یا تحویل رهبران پ کا کا…. یک سلسله تحولات ارتجاعی اند که در یک دور باطل میان مدعیان نقش برتر در منطقه در حال تکرار است. از تکرار چنین وقایعی در مقابل هر تغییر و تحولی در ایران که کل جبهه ارتجاع را نشانه بگیرد، ویا با منافع یکی از این مدعیان نقش برتر در منطقه انطباق نداشته باشد نیز تردید نباید کرد. در این صورت همه مدافعان «دمکراسی» و «حقوق بشر» که بر رقص خونین کنسولگری در استانبول آه و ناله کردند دست بکار می شوند تا در شکل دادن به تحولات سیاسی ایران در راستای منافع ارتجاعی خود دخیل شوند. حجم عظیم فروش تسلیحات به عربستان و اسرائیل مگر هدفی غیر از جنگ دارند؟ نقش عربستان در ماجرای بزیر کشیدن اخوان المسلمین در مصر، تنبیه مفتضحانه حریری (لبنان)، ونقش امیران مرتجع عرب در برنامه ریزی و عملی کردن تهاجم عنان گسیخته آمریکا و ناتو به لیبی هنوز فراموش نشده است. و دولت اسرائیل کمک های بی دریغ به جمهوری آذربایجان (در همسایگی ایران) و «دیپلماسی» پنهان در کردستان عراق (در همسایگی ایران) را برای همین روزها تدارک دیده است!

6 فروپاشی یا بازسازی جامعه

جمهوری اسلامی در مقابل دو دسته واکنش استراتژیک قرار دارد: تلاش برای مهار جاه طلبی های منطقه ایش؛ تلاش برای بزیر کشیدن کل حکومت. آنها که مترصد مهار جاه طلبی های این حکومت هستند بهیچوجه در جبهه اکثریت مردم جامعه ایران قرار ندارند. در این جبهه باید از آمریکا، روسیه و چین و…. و برخی از جناح های حکومتی گفت. اما مشکل مردم ایران با حکومت اسلامی تنها حضور در لبنان و سوریه و چوب لای چرخ حکومت خاندان سعودی گذاشتن نیست بلکه وضعیت فلاکت بار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ای است که در زندان بزرگی بنام ایران بر آنها تحمیل شده است.

در تلاش برای سرنگونی این حکومت علاوه بر مردم ایران بخش هایی از جبهه ارتجاع در منطقه خاورمیانه نیز سهیمند که هر کدام به یکی از قدرت های بزرگ اتکادارند. دقیقا بهمین دلیل است که نحوه جایگزینی این حکومت همانقدر اهمیت دارد که مساله سرنگونی اش. وگرنه غیر واقع بینانه نیست اگر بگوییم در چنین وضعیت پیچیده ای شانس قرار گرفتن در مسیر بازسازی جامعه (در خدمت 99% ی های جامعه) همانقدر است که ریسک سقوط در فروپاشی و جنگ و مصیبت. برشمردن تصاویر فوق تنها برای بازگویی این واقعیت است که یک تحول س یاسی عظیم در یک کشور 80 میلیونی با چند تظاهرات و عکس در فیس بوک و پرچم هوا کردن در کوچه پس کوچه های خلوت ممکن نیست. شیوه ها و مدل های مقطع انقلاب 57 نیز کافی نیست. و سوال بنابراین اینست که این پروسه چگونه طی باید بشود؟ انقلابی ضد سرمایه داری که انگشت بر ریشه اصلی مصیبت ها می گذارد؟ یک حکومت اسلامی منعطف بدون ولایت فقیه و با «آزادی» های بیشتر؟ یک حکومت اسلامی مجاهدینی؟ جنگ های قومی ضد حکومت مرکزی؟ کودتای نظامی از درون خود حکومت اسلامی؟ انقلابی مخملی و رنگی و نرم و … (رنگش را هم شاهزاده تعیین کرده است)؟ بر متن شرایط موجود بسیاری از این آلترناتیوها منتفی نیستند و هیچکدام هم کم هزینه تر از دیگری نیست. اما شناخت نیروهای ذینفع وغیرذینفع در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی، و همچنین طرح اثباتی آنچه از جامعه آینده انتظار داریم کمک می کند تا این پروسه در خدمت اهداف و آرزوهای اکثریت جامعه با خسارت کمتری پیش برود. جامعه ایران برای شکست انقلاب 57 چهل است تاوان می دهد و مکث کردن بر معضلات این راه، نه بتعویق انداختن شراین حکومت بلکه هموار کردن راه بهسازی جامعه در فردای خلاصی از شرشان است.

گذراز جمهوری اسلامی سازمان می خواهد، برنامه عمل می خواهد، تدارکات و پشت جبهه می خواهد، آمادگی برای خنثی کردن توطئه های ریز و درشت می خواهد، آمادگی برای سر و سامان دادن به روابط دیپلماتیک با جهان بیرون از خود می خواهد، آمادگی برای به جریان انداختن برنامه های درازمدت سیاسی و اقتصادی می خواهد، چهره های علنی می خواهد، کادرهای متخصص می خواهد، …. و ابدا کافی نیست که یکی بگوید ما سکولاریم و دیگری رهبری تقریبا زنانه اش را در ویترین بگذارد و سومی بگوید با همه روابط دوستانه خواهیم داشت! هر آلترناتیوی باید در درجه اول نشان دهد: به چه شکلی شر منجلاب اقتصاد نئولیبرالی را از سر جامعه ایران کم خواهد کرد و برنامه اش برای این عرصه چیست؟ چارچوب تامین مطالبات رفاهی و حقوق اجتماعی مردم کدامند؟ وامر خلع ید از مذهب و نهادهای مذهبی و مصادره اموال آنها را چگونه سازمان خواهد داد؟ برای ساختن جامعه ایران بعد از چهل سال تخریب حکومت اسلامی و بر متن فقر و فلاکت و تخریب محیط زیست احتیاج به اعتراضاتی رادیکال تر و فراگیر تر از توفان اعتراض تویتری- فیس بوکی، پوشیدن روسری سفید در چهارشنبه ها، واگذاری شرکت های خصوصی به دولت ویا اعتراضات منطبق شده با قوانین دولت اسلامی هست.

جامعه ایران در قرن بیستم دو انقلاب را از سر گذرانده است. انقلاب مشروطه که اولین انقلاب در منطقه آسیا علیه مناسبات پیشامدرن بود و انقلاب 57 که توده ای ترین انقلاب قرن بیستم لقب گرفت. هر دوی این انقلاب ها- علیرغم تفاوت های ناشی از تاریخ خود-اما در حقیقت اجزا یک تحول بودند برای انتقال از یک جامعه پیشامدرن به جامعه مدرن کاپیتالیستی. امروز با کوهی از ادبیات و اسناد در مورد نقش و جایگاه این دو انقلاب روشن است که هیچکدام نتوانستند حتی منجر به تحقق حقوق پایه ای شناخته شده در جامعه معاصر خود شوند. در تحولات سال 57 جنبش توده ای عظیم در صحنه بر سر رفتن شاه و ختم سلطنت تردید نداشت. این جنبش با یک محتوای ضد استبدادی قوی بحرکت درآمد و پیش از آنکه بتواند تعمیق شود و امکان بیان گسترده و توده ای خواست ها و مطالبات را بیابد توسط جریان اسلامی مهار و سرکوب شد. مقایسه این تصویر با آنچه امروز در ایران می گذرد قابل تعمق است. مقبولیت گسترده نیاز به رفتن جمهوری اسلامی اگر مترادف با تصویری روشن از آینده نباشد، همان خلایی است که به همه وحوش ترسیم شده در فوق امکان نقش آفرینی می دهد.

7 جنبشهای اجتماعی موجود

در ترسیم موقعیت امروز جامعه ایران بر یک خصیصه غیرقابل انکاردیگرنیز باید تاکید کرد. هرگز در ایران معاصر این درجه فعالیت در حوزه های اجتماعی و در ابعاد گسترده موجود نبوده است. واین تکیه گاه مهمی است علیرغم نقطه ضعف های قابل رویت آن.

جنبش های اجتماعی موجود در ایران را شاید بتوان مهمترین دستاورد انقلاب شکست خورده 57 دانست. دوره کوتاه بهار آزادی این فرصت را داد تا پیش از آنکه جمهوری اسلامی به سیاست گسترده سرکوب و اعدام متوسل شود بخش های زیادی از خواست ها و مطالباتی که درون مایه جنبش ضد شاه بودند در هیات برنامه ها و پلاتفرم های مختلف فرموله شوند. این جنبش های نوپا علیرغم سرکوب های گسترده حکومتی، همپای تغییرات سیاسی- اجتماعی در جامعه، رشد تکنولوژی ارتباطی، تبعید و مهاجرت، مبادله فرهنگی با خارج کشور، نیاز به یافتن فرمی از مبارزه که بلاواسطه زیر ضرب پلیس حکومت نباشد …. توانستند حرکت خود را بقیمت زندان و شکنجه و هزار محدودیت دیگر پابرجا نگهدارند. وجود این جنبش ها در شرایط سرکوب و خفقان بازتاب حضورومنافع توده های خواهان تغییر در جامعه بوده است. از طرف دیگر بدلیل چهار دهه سرکوب و فلاکت گسترده بسیاری از مطالباتی که در دل این اعتراضات طرح می شوند چنان دفاعی هستند که هنوز نشان نمی دهند متقاضیانِ آن فراتر از این خواست های بدیهی، از تغییر در جامعه چه انتظاری دارند. لغو تحمیل «شیفت ایثار» به کارگران، در شرایطی که حقوق چند ماهه شان را نگرفته اند هنوز از آنچه قوانین همین حکومت ضد کارگر برسمیت می شناسد عقب تر است. از اینرو سوال بجایی است که آیا جنبش های اجتماعی موجود با همین مختصات امروزشان قادربه تحقق تغییراتی بنفع اکثریت جامعه بر متن بحران های چند وجهی موجود هستند؟ بعبارت دیگر آیا فعالیت فعلی در حوزه های اجتماعی ظرفیت تبدیل شدن به کنش سیاسی را دارند؟ و اگر چنین است مختصات این سیاست کدامست؟ کار جنبش های اجتماعی تلاش برای تغییر در جامعه است واز آنجا که این تغییرات همیشه در چارچوب نظام موجود ممکن نیستند، پس سوال اینست که آیا فراتر رفتن از نظام سرمایه دراین جنبش ها جایی برای طرح یافته است؟

7.1 چالش های گفتمانی

جامعه ایران در طول همین چهاردهه علیرغم اختناق موجود یک تحول فرهنگی بزرگ را از سر گذرانده است. گسترش شهرنشینی، افزایش میزان تحصیلات، افزایش آگاهی به حقوق شهروندی، رشد تکنولوژی و مراودات فرهنگی فرامرزی…. زمینه های چنین تحولی بوده اند. اما فرهنگ غالب بر جامعه فرهنگ طبقه حاکم است و ردپای مخرب و ضدتاریخی ناشی از فرهنگ حکومت اسلامی را در بسیاری از تحولات اجتماعی می توان و باید دید. جمهوری اسلامی توانست روحیه تسلیم در برابر قدرت ماورالطبیعه و انتظارظهور ناجی، روحیه و فرهنگ شهید پرستانه، و رویکرد شیعه به مسائل دنیوی را حتی در میان کسانی که اعتنای چندانی به دین و مذهب ندارند، تقویت کند. جمهوری اسلامی توانست نفرت از مذهب و دخالت مذهبی در حقوق و زندگی فردی را سرمنشا روکردن به انواع خرافه ها واعتقادات و حتی مذاهب دیگر کند. ما هرگز پیشتر به این درجه شاهد تغییر دین (و فرقه های مذهبی) در میان مردم نبوده ایم. نفرت از حکومت مذهبی و رو کردن به یک خرافه دیگر، ربطی به رواج سکولاریسم در جامعه ندارد بلکه گسترش اشکال خرافه پرستی و بی اعتقادی به نیروی خود است.

به این چرخش مهم فرهنگی در طول عمر حکومت اسلامی باید مباحث سیاسی و اجتماعی دوره ای را نیز افزود. در دو سه دهه گذشته رویکردهای هویت گرایانه، سیاست هویت، نقد پسامدرن و …. که نتیجه چرخش براست عظیم فکری و سیاسی ناشی از نئولیبرالیسم دهه هشتاد میلادی بودند در جنبش های اجتماعی ایران تاثیر قابل توجهی داشته اند. حرکت اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی باهمه سایه روشن هایش بنحو روشنی متاثر از این فضا بود. در یک کلام سرکوب و خفقان گسترده حکومت اسلامی نتوانست این جامعه را در بسیاری از عرصه ها مقهور کند اما توانست فردیت سرکوب شده را چنان از خود بیگانه کند که در آشفته بازار هویت، بی هویت بماند. جامعه ای که این چنین منفرد و متفرق شده، نیاز به پرسپکتیوهای منسجم و پرقدرتی دارد تا بتواند در اعتراضاتش، در ابعاد توده ای در صحنه بماند.

جنبش های اجتماعی درایران در دوره تسلط گفتمان اصلاح طلبی از هر گونه تعمیق در مطالبات خود و یا فراتر رفتن از خواست های قطره چکانی اصلاح طلبان دولتی منع می شدند. نفی انقلاب وانقلابی گری تنها بمعنای ترویج و یا استفاده از امکانات موجود نبود بلکه سلاحی بود برای بعقب راندن ایده های رادیکالی که از منافع اصلاح طلبان دولتی فراتر می رفت. نسلی که متاثر از گفتمان اصلاح طلبی بود در فعالیت های مدنی و اعتراضات اجتماعی بناچار یا در همین حیطه عمل می کرد، یا توان مقابله با آن را نداشت و مرعوب استدلال های غیرتاریخی وبی سر و ته اصلاح طلبان نئولیبرالِ کج اندیشی می شد که همه تریبون ها را هم در اختیار داشتند. آنچه درعمل وقوع یافت این بود که بر متن سرکوب و خفقان، غلبه گفتمان اصلاح طلبی مانع تعمیق مطالبات جنبش های اجتماعی شد. با شکست این گفتمان در انتخابات سال 88 و تداوم مصائب اجتماعی در دولت «امید»، دست بخش هایی از فعالان و سخنگویان این حرکت از جنبش های اجتماعی در داخل کوتاه شد اما آیا این به حیطه نقد اجتماعی این جریان هم رسید؟ جنبش زنان در ایران یکی از قدرت مندترین جنبش های اعتراضی در ایران و در خاورمیانه در مقابل نیروهای اسلامی است اما وقتی خیزش توده ای در سال 96 قریب صد شهر را در برگرفت اظهار وجود بخش هایی از فعالان زن از برافراشتن روسری سفید در فیس بوک و یا حرکت های فردی در خیابان ها فراتر نرفت. و کماکان سوال این است که آیا تسلط گفتمان اصلاح طلبی بر جنبش های اجتماعی خاتمه یافته است؟ آیا فعالان جنبش های اجتماعی به این ایده رسیده اند که برای ساختن جامعه راهی جز فراتر رفتن از نظام سرمایه داری نیست؟ آیا این ایده عمومیت یافته است که تقابل با حکومتی که به پهنای خاورمیانه منشا تخریب است، باید به همان عرصه ها نیزکشیده شود؟

روشن است که تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی در چارچوب ایران صورت خواهد گرفت اما با توجه به همه شرایطی که امروز در شکل دادن به معادلات سیاسی حول و حوش ایران دخیل اند نمی توان این مقابله را تنها به تقابل با یک کارفرماو یک شرکت و یا در یک شهر و یک عرصه معین محدود ساخت. سوال بطور مشخص تر اینست که فعالان جنبش های اجتماعی در شرایط حاضر چه الگوها و راه هایی برای گسترش و تعمیق جنبش شان دارند؟ گسترش اعتراضات اجتماعی یک گسست اولیه را از گفتمان اصلاح طلبی نشان مید هد اما این گسست باید بتواند اثباتا به شاخص های نظری و عملی در ختم این گفتمان فلج کننده توسعه یابد. اگر قرار است تغییرات اجتماعی در ایران تنها شامل سرنگونی حکومت نباشد، پس در دستور داشتن این گسست بشیوه ای اثباتی بسیار ضروری است. کارگران فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه در مبارزات پرشورشان تلاش می کنند آلترناتیوی ارائه دهند ولی تبدیل شرکت از خصوصی به دولتی هنوز راهی به پیش باز نمی کند. چنین اعتراضاتی اگر قرار است از اعتراض ضد نئولیبرالی فراتر رود باید به اعتراضی ضد سرمایه داری و دولت هایش توسعه یابد. جنبش اشغال وال استریت و جنبش های اعتراضی در آمریکای لاتین اساسا علیه سیاست های نئولیبرالی بودند. اولی هیچ آلترناتیوی نداشت و دومی از دمکراسی مشارکتی در مقابل نئولیبرالیسم فراتر نرفت. امروز نتیجه این مبارزه محدود را در وخامت اوضاع برزیل و آرژانتین در بازگشت گستاخانه سیاست های نئولیبرالی می توان دید. تلاش های اثباتی جدید برای فراتررفتن از نظم سرمایه -از جمله در ایران- باید از این تجربه ها نیز فراتر رود.

7.2 نسل درصحنه

نسل های مختلف در یک سنت سیاسی و فکری بدلایل بسیار موجه وطبیعی، مسائل جامعه را به یکسان نمی بینند. داده های جامعه برای هر نسل متفاوت است و از درون این داده هاست که هر نسلی دیدگاه های خود را در مقابل تحولات اجتماعی شکل می دهد. تاریخ را در هر زمانی، نسل حاضر در صحنه می سازد. اما ایده ها وآرزوهای سیاسی و اجتماعی را نه بر اساس سن انسان ها بلکه بر اساس محتوای نظراتشان، موجه بودن آن ها، تاریخ سنت فکری شان، و همچنین تعلق اجتماعی- طبقاتی شان می سنجند.

همزمان با طرح مساله تحریم ها علیه ایران، جریانی بنام فرشگرد در خارج کشور مورد توجه رسانه های امپریالیستی قرار گرفته است. فرشگردی ها با ادعای پس زدن «نسل انقلاب 57» و پس از «مجاهدت» طولانی برای اصلاح حکومت اسلامی ناگهان از کنار دست شاهزاده، وارث شعارهای پدر ایشان شده اند! اینکه نسل اصلاح طلب چه در داخل ایران و چه در مهاجرت با هر نوع رویکرد انقلابی در حل مسائل جامعه بشکلی زمخت درگیر شده تا بحال مورد بحث های زیادی قرار گرفته است. واگرچه تاکید فرشگردی ها بر پس زدن نسل انقلاب 57 نیز اساسا بدلیل تداعی شدن این نسل با انقلاب 57 است، با این حال مکثی بر بحث نسل ها می تواند مفید باشد.

از تعریف نسل و یا تفاوت نسل ها برداشت های متفاوتی هست، مثلا اینکه تفاوت نسل ها را درفاصله های ده، بیست یا بیست و پنج ساله قضاوت کردن و یا تمایز نسلی را به خصیصه های دوره ای (تاریخی، فرهنگی، تکنیکی…) ربط دادن. مستقل از تعاریف موجود درمورد نسل ها، نسلی که همزمان با رشد تکنولوژیک دهه های اخیر وارد عرصه اجتماعی شده موضوع کنکاش و بحث های زیادی بوده است. نحوه استفاده از تکنولوژی جدید در ساختن هویت اجتماعی این نسل نقش داشته هم از طریق افزایش مراودات اجتماعی وهم عمل مشخص در حیطه ی سیاست. بعنوان مثال در این زمینه می توان از نقش میدیای اجتماعی در برخی انقلاب های رنگی دهه گذشته و بهار عرب گفت. میدیای اجتماعی خصوصا در کشورهایی که فاقد حق آزادی بیان و تجمع برای مردم است جای مهمی پیدا می کنند. شهروندانی که حق دخالت در مسائل اجتماعی را ندارند با استفاده ازتکنولوژی موجود، شبکه های خود را می سازند و از اینطریق فضای سیاسی اشغال شده توسط الیت جامعه را چالش می کنند. اینکه تقریبا درهمه مواردی که تکنولوژی در یک تحول سیاسی نقش داشته (انقلابات رنگی و یا بهار عربی) نقش جوانان طبقه متوسط بسیار برجسته بوده هم اصلا عجیب نیست. در بسیاری از این نوع کشورها برخورداری از امکانات تکنیکی هنوز جزو متعلقات یک زندگی لوکس است و در دسترس همگان نیست. با این حال می توان گفت که آحاد متعلق به یک نسل، ورای تعلق سیاسی و طبقاتی از داده های تاریخی در مواردی هم استفاده یکسانی می کنند و یا منشا رفتارهای مشترکی (مثلا استفاده از تکنولوژی) می شوند. اما حتی در همین انقلابات مخملی و فیس بوکی و…. نیز تعلق به یک نسل علیرغم ایجاد اشتراکات در رفتار اجتماعی و فرهنگی، بمعنای داشتن منافع واحد اجتماعی وطبقاتی نبوده است. بحث تنها بر سر سن و سال و تعلق نسلی نیست، بلکه بر سر پرسپکتیوی در جامعه است که نسل ها نمایندگی می کنند.

در انقلابات رنگی و مخملی و سفارشی، تکنولوژی جدید عموما در خدمت بمیدان آوردن مردم بوده برای حمایتِ یک رنگ که سمبل جابجایی قدرت بوده است. حضورو نقطه اتصال مردمی که از طریق این تکنولوژی ها بهم وصل شده اند پس از یک جابجایی ساده قدرت پایان یافته است. و همه باید می پذیرفته اند که «انقلاب» تمام شده است! از این جهت انقلاب های مخملی و نرم و تکنولوژیک «مدرن» شباهت زیادی به کودتاهای نظامی دارند که امرشان صرفا یک جابجایی قدرت در یک دوره زمانیِ محدود و قابل کنترل است. جریان فرشگرد با تاکید بر نقش نسل جدید و تعیین رنگ برای انقلابشان، مترصدند که چیزی شبیه همان انقلاب های مشهور نرم و مخملیِ مورد نظر خانه آزادی آمریکا را شکل دهند که در دوره ای وقوع یافت که آمریکا برای ایجاد جهان تک قطبی بجز جنگ، به «انقلاب» نیز نیاز داشت.

فرشگرد شاهد بسیار گویایی است بر ظرفیت دمکراسی خواهی اصلاح طلبان در حکومت اسلامی. اینها علیرغم ادعایشان نه به نسل بمعنای واقعی آن کاری دارند و نه به تاریخ وآینده. برای آنها قرارگرفتن در سکان هدایت جامعه همه چیز است و بهمین دلیل هم مهم نیست که این اتفاق با حضور مردم در صحنه بوقوع می پیوندد یا اصلاح حکومت اسلامی؛ با جنگ و بمب ریختن توسط آمریکا و ناتو یا پول های عربستان و اسرائیل. مهم این است که تا وقت هست و جامعه ایران هنوز بر سرپاست، تکنوکرات های فرشگردی بتوانند سهم خود را از قطار اقتصاد نئولیبرالی که درهای بهشت را بر ملایان و آقازاده هاشان گشوده، بگیرند. این معنای شعار دیگر فرشگرد است: «ایران را پس می گیریم و دوباره می سازیم». نه فرشگرد و نه هیچ بخش دیگری از بورژوازی مکلا و معمم ایران برنامه اقتصادی ای سوای آنچه جمهوری اسلامی پیش می برد ندارند. فرشگرد جزیی از تداوم بحران درمنطقه و تداوم سناریوی تخریب جامعه ایران است.

فرشگردی ها بحث نسل ها را درعین حال در محکوم کردن چپ مطرح می کنند و آنقدرفهم و درایت سیاسی ندارند که بفهمند چپ تنها با سازمان هایش در خارج کشور (که بهیچوجه قدرت چپ در جامعه ایران را نمایندگی نمی کنند) نیست که معنا دارد. چنین اظهار فضل هایی را پیش تر هم از فعالان زن در جنبش سبز و اصلاح طلب حکومتی شنیده بودیم. اینها همه از مونث و مذکر، سرکوب گسترده چپ بعد ازانقلاب 57 را انگار بفال نیک گرفته، و آگاه یا ناآگاه تصور می کنند که جامعه ایران اصولا از اعتراض به نظام سرمایه داری پاک شده است! «ارتجاع سرخ و سیاه» ورد زبان فرشگرد سوای محتوای فاشیستی آن، اسم رمز هم پیمانی با شاهزاده سعودی است. او نیز گفته بود که خاورمیانه از سال 1979 به افراطی گرایی کشانده شده است و او برآنست تا دوران «تعدیل و آرامش» چند دهه پیش را بازگرداند! افتضاحات شاهزاده سعودی که در یک قدمیِ تخت سلطنت قرار دارد خود او را احتمالا قربانی نخواهد کرد اما مدل مضحک ایرانی اش را در مخمصه ناجوری خواهد انداخت.

این پاسخ کوتاه به فرشگرد اصلا کافی نیست. پاسخ فرشگرد نئولیبرالِ «سکولار» ایرانی را باید هم نسل های آگاه آنها با صراحت بدهند. هم نسل هایی که باید در گسست از اصلاح طلبان و نقد دیدگاههایی که چشم امید خود را به رقابت قدرت های جهانی و نوکران منطقه ای شان دوخته اند، ورود پر ابهت خود را به عرصه عمل سیاسی و اجتماعی اعلام کنند. آری، ایران را باید پس گرفت. اما سازندگی ایران نمی تواند به کسانی واگذار شود که یا در جوار نئولیبرال های اسلامی مشغول سد کردن خواست ها و مطالبات جنبش های اجتماعی بودند ویا در کنار شاهزاده، مست ازعطر دلارهای سعودی و صهیونیست های اسرائیلی هنوز پایشان به حکومت نرسیده خواب به تیغ سپردن صدای عدالت خواهی و برابری طلبی را می بینند.

***********************

ودونکته پایانی:

اول، خلاصی خاورمیانه از جهنمی که همه امکانات زیست را در معرض نابودی گذاشته است، نباید به حل و فصل منازعات ایران- سعودی و یا ایران- اسرائیل واگذار شود. همه دیدگاه هایی که تغییر در خاورمیانه را در گرو حل این معضلات می دانند در حقیقت در پی حفظ وضع موجود هستند با آرایشی دیگر در رقابت های میان قدرت های مرتجع منطقه. قریب صد سال است که دخالت قدرت های بزرگ باتکا حمایت دول ارتجاعی مستبد منطقه مانع از رشد و شکوفایی و تداوم حرکت های مردمی شده است. امروز جهان سرمایه بر متن بحران اقتصادی و منازعات سیاسی و نظامی اش بی ثبات است. و این شرایط مناسبی است برای دامن زدن به حرکت هایی که رشته های قدرت مردم در جامعه را از لایه های زیرین آن دارد می سازد. اعتراض به وضع موجود در اسرائیل و عربستان و مصر و ترکیه و…. هم موجود است. اگر ارتجاعیون منطقه با ده ها پیمان و اتحاد و ائتلاف برآنند تا واپس گرا ترین و ضد مردمی ترین کارها را سازمان دهند چرا ایجاد شبکه های ارتباطی میان مخالفین این وضعیت در دستور نباشد؟

دوم، چهل سال بعد از شکست انقلاب 57 شواهد بسیاری حکایت از سیر فروپاشی حکومت اسلامی می کنند. گستردگی اعتراضات و ابعاد مطالبات طرح شده نشان می دهند که نسل جدیدی از فعالان سیاسی و اجتماعی به میدان مبارزه آمده اند. گفتمان های سیاسی و فکری درون این نسل و نحوه نگاه آنها به آینده تاثیر بسزایی در چگونگی تعمیق جنبش های اجتماعی و چه باید کردهای آنها در مقابل شرایط حاضر دارد. بحث تنها بر سر رفتن جمهوری اسلامی نیست، بر سر چگونگی ساختن و اداره جامعه پس از رفع شر حکومت اسلامی هم هست.

از دل بحران سرمایه داریِ بیمار و زخم خورده، فاسد و جنگ افروز هر هیولایی می تواند سر بر آورد. و امکان فراتر رفتن از نظام سرمایه داری در دوران احتضارش بیشتر است.

یادداشتها

1 شبکه ای از ژورنالیست های آلمانی بنام «کورکتیو» در یک کار تحقیقی با همکاری چند شبکه تلویزیونی و مطبوعاتی اروپایی پرده از یک اختلاس مالی بزرگ برداشته اند. گفته می شود که شبکه ای از سهام داران و متخصصین بانکی اروپایی در یک پروژه مشترک توانسته اند به میلیاردها دلار از صندوق دولت ها یعنی مالیاتی که از مردم گرفته شده، دست یابند. نام تنی چند از بانک های بزرگ اروپایی در این پروژه برده شده است.

2 وزارت دفاع آمریکا همین اواخر اعلام کرد که قدرت دفاعی این کشور کاهش یافته است. و این میزان کاهش قدرت دفاعی با درنظرداشت جبهه هایی است که آمریکا در شرایط حاضربدنبال تثبیت قدرت خود است: «روسیه، چین، کره شمالی، ایران و تروریسم بین المللی».

3 اما مهاجرت برای همگان بمعنی مرگ نیست. بنقل از یک سایت خبری سوئدی اخیرا گزارشی منتشر شده است از  (Transparency Internationl) سازمان شفافیت بین المللی در مورد اینکه اتحادیه اروپا سالانه درآمد کلانی از فروش ویزای طلایی دارد. ویزای طلایی اجازه اقامت و یا حق شهروندی به کسانی (عمدتا از چین و روسیه) است که حاضر باشند در شرکت ها و یا معاملات ملکی اروپا سرمایه گذاری کنند. گزارش مزبور اخطار می دهد که بانک ها سیستم ایمنی قوی ای ندارند و این راهی است برای ورود شبکه های مافیایی و تبهکارانی که قصد پولشویی داشته باشند.

4 در این پروژه البته کشورهای دیگری نیز هستند و از جمله روسیه که قرار است با ساختن کریدور شمال جنوب راه تجارت کالا به روسیه و شمال اروپا را در مقایسه با مسیر کانال سوئز بمیران قابل توجهی ارزان تر کنند.

5 میدل ایست استراتژیک الیانس (Middle East Strategic Aliance): باابتکار ترامپ قرار است تعداد زیادی از کشورهای عرب منطقه با تاکید بر سنی بودن علیه ایرانِ شیعه متحد شوند و مخارج اتحاد (ومانور نظامیِ در جریانش در مصر را) هم طبق معمول خاندان سعودی می پردازد.

بنقل از «نگاه» شماره ۳۲

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.

وب‌نوشت روی WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: