دو چالش پیش رو

متن سخنرانی در کنفرانس بیست و یکم بنیاد پژوهش های زنان، 17 جولای 2010- پاریس

مقدمه:

در طول حکومت جمهوری اسلامی دو پدیده مهم بر شکل گیری، گسترش و تعمیق مبارزات زنان تاثیر گذاشت. اول حضور گسترده زنان در تحولات دوره انقلاب بود و دوم تعرض قانونی و شرعی به زنان از جانب حکومتی که بر ویرانه های انقلاب تکیه زده بود. اولین تظاهرات گسترده علیه حکومت بفاصله یکماه پس از سقوط رژیم شاه توسط زنان معترض به اعمال قوانین اسلامی در حیطه حقوق زن برگزار و بنحو برجسته ای سمبل رابطه زن با حکومت آتی شد. از طرف دیگرچماق کشی قانونی و شرعی دولت با سکوت، بی موضعی و حتی همراهی بخش هایی از اپوزیسیون مواجه شد. با این حال کشمکش میان زنان و دولت اسلامی بعنوان یک عرصه نسبتا پایدارمبارزه در تمام طول حیات این حکومت شاخصی بود برای سنجش نیروهای سیاسی اپوزیسیون. کارنامه حکومت علاوه بر کشتار و سرکوب داخلی بسرعت در عرصه بین المللی چنان سمبل زن ستیزی شد که دیگر جای بی موضعی برای نیروهایی که مترصد ایفای نقشی در آینده سیاسی ایران برای خود بودند باقی نمی گذاشت. اپوزیسیون چپ و راست بفراخور درک و موضع خود از جامعه، طبقات اجتماعی، رابطه با طبقه حاکم، و طبعا درک از مساله زن به آن پرداختند و مساله زن بیش از هر زمان دیگری به سوژه ای فعال در حوزه سیاست تبدیل شد که چشم پوشی از آن برای هیچکدام از این نیروها در راستای صلاح و مصلحت دنیوی و اخروی نبود!

بر متن عروج اصلاح طلبی و نواندیشی دینی در پانزده ساله گذشته مساله زن همواره بعنوان عرصه ای فعال در مجادلات سیاسی و نارضایتی اجتماعی باقی ماند. و اکنون هم وقایع یکسال گذشته پس از انتخابات یکبار دیگر مرور و بازبینی این عرصه مبارزه را عاجل کرده است. گسترش اعتراضات خیابانی و فراروی این اعتراضات از چارچوب تحمل بازندگان انتخابات، حرکتی را که سعی می کرد کل این نارضایتی را در قالب جنبش سبز محصور کند آچمز کرد. سران جنبش سبز هراسان از گسترش اعتراضاتی که ساختارهای مورد احترام آنها را نشانه گرفته بود به تقلا افتادند تا به مردم معترض بقبولانند که قرار نیست کسی پا از چارچوب های پذیرفته شده نظام فراتر بگذارد. ناهمگونی و تناقضات موجود میان اهداف و سمتگیری های جنبش سبز و نیروی محرکه ای که خیابانها را صحنه تظاهرات میلیونی کرد یک بار دیگر بحث بر سر افق های متفاوت را بمیان کشید و جدال میان استراتژی های مختلف را طرح کرد. سران سبز در بازبینی موقعیت شان مستمرا جنبش زنان را یکی از نیروهای مهم و حتی در جاهایی به سهو یا عمد نیروی محرکه جنبش سبز خوانده اند. چنین ادعایی ممکن نمی شد اگر شماری از فعالان جنبش زنان با در دست داشتن منوپول بلندگوهای ارتباطی مجاز در چارچوب نظام و نهادهای جهانی حامی آنها، و صد البته ارتزاق سیاسی از اپوزیسیون نسبتا مجاز حکومت جلودار صحنه نبودند یا نمی شدند. امروز سران جنبش سبز و بخش زنان آن آشکار و پنهان در تلاشند تا جنبش اعتراضی زنان را دستمایه سر و سامان دادن به حرکتی کنند که در هر قدم پای بندی خود را به بنیادهای ایدئولوژیک نظام حاکم بطور کلی و خط سیاسی جناحی از آن بطور ویژه نشان داده اند. اعتراضات سال گذشته اگر چه با سرکوب و کشتار پس رانده شد اما توانست پتانسیل بالقوه اعتراضی نهفته در تار و پود جامعه مختنق ایران را در مقابل چشم همگان بگذارد. و نفس چنین ظرفیتی است که بازبینی سمت و سوهای رایج در جنبش زنان را مجددا عاجل می کند.

********

برای تسهیل پیشبرد بحث اجازه می خواهم که ابتدا یکی دو نکته را روشن کنم. جنبش زنان جنبش یکدستی نیست، نه در توضیح و ریشه یابی معضلات تاریخی اش، نه در اتخاذ راهکارهایش و نه در ترسیم افق و چشم انداز رهایی بخش اش. پرداختن به هر کدام از این عرصه ها بنابراین متاثر است از همان ناهمگونی در جنبش زنان. از نظر من جنبش زنان بتنهایی و با غرق شدن در مساله زن نمی تواند به رهایی زن منجر شود اما این بهیچوجه ناقض این اصل نیست که هر جنبشی با پیشروی و تثبیت آمال و آرزوهایش و با گستردن افق های آرمانی اش که فی الواقع راهی است برای تربیت و آماده کردن فعالان و رهروان ثابت قدم، می تواند موقعیت ها و خواسته های تامین شده خود را تثبیت کند و پاس دارد. نقطه عزیمتی که امروز می تواند جنبش زنان را با همه مفروضات فعلی اش و با همه معادلات سیاسی و اقتصادیِ ایرانی و جهانی که احاطه اش کرده است به پیش براند باید بتواند انگشت بر سمتگیری هایی بگذارد که هم معضل را در اعماق و ریشه هایش می بیند و هم موانع را بشکلی گسترده کنار می زند تا در سطح، پیشروی قابل رویت را تضمین کند و درعمق نزدیک شدن به حل معضل را.

برای پرداختن به این مساله طبعا می توان از سر مطالبات وارد شد، می توان از سر سازمانیابی پی جوی راه پیشروی شد، می توان از سر سنت های سیاسی مختلف و شکل دادن به مابازا انسانی شان در جنبش زنان حرکت کرد، و…. و…… بدون اینکه لازم باشد به هر کدام اینها در فرصت کوتاه امروز بپردازیم می خواهم به توضیح و تشریح اتخاذ دو ستمگیری پایدار در جنبش زنان حرف بزنم. مساله زن بعنوان یک معضل قدیمی در حیات بشر تنها در یک عرصه قابل حل و فصل نیست. بنابراین فعالیت در این حوزه مستقل از اینکه چه تبیینی از شکل گیری و نضج مناسبات متکی بر تبعیضات جنسی و جنسیتی داشته باشیم باید به گرهی ترین مسائل جنبش رهایی زن پاسخگو باشد. و در حقیقت پاسخگویی به همین عرصه هاست که می تواند شاخص و میزان موفقیت یا عدم موفقیت نیروهای مختلف در این زمینه باشد نه چارچوب های ایدئولوژیک مرسوم. طبعا تردیدی ندارم که این موضع مورد توافق همه بخش های جنبش زنان نیست و می تواند کماکان موضوع جدل سیاسی و نظری باشد.  این دو مسیر تازه نیستند، کشف امروز نیستند و تنها شرایط و موقعیت متفاوت امروز است که ما را وا میدارد تا همان حرف ها را دوباره بمیدان کشیم و به تحلیل و تفسیر موقعیت مان بنشینیم.

مذهب: حوزه  سیاسی و فرهنگی

زن ستیزی جاری در سی سال گذشته ایران خود بهترین گواه است  برنقش مذهب بعنوان یک عامل سیاسی و فرهنگی در تثبیت تبعیضات و نابرابری جنسی؛ و همچنین مانعی در راه گسترش، نضج و پیشروی جنبش رهایی زن. سالیان سال است که مذهب بعنوان سیستم تولید خرافه جای خود را به بستری برای شکل گیری به افکار سیاسی  و همچنین فرهنگ اجتماعی داده است. مشخصا در خاورمیانه یعنی زادگاه اسلام با روی کار آمدن یک دولت اسلامی در ایران و تعمیق نقش اپوزیسیون نواندیش اسلامی در این منطقه، مذهب دیگر نه تنها مجموعه ای از افکار و آیات و قوانین غسل و طهارت و روزه و زیارت بلکه تماما یک سنت سیاسی دخیل در تحولات منطقه است که باتکا قدرت سیاسی خود عامل اشاعه، تقویت و بازتولید فرهنگ پدر- مردسالار است. بعبارت دیگر نه جنبه خرافات و یا حتی قوانینی مثل مجاز بودن ازدواج دختران 9 ساله که در عمل منسوخ شده اند، بلکه تاثیرات این سنت در حفظ وبازتولید فرهنگ پدر- مردسالار است که تاثیرات گسترده تر و عمیق تری در جامعه دارد. و دقیقا همین است که جایگاه مواضع ارتجاعی اپوزیسیون مذهبی و یا مواضع سازشکارانه نیروهای لامذهب اپوزیسیون دولت در قبال مساله زن را هم توضیح می دهد.

از همان دوره آغاز حکومت اسلامی مواضع ترندهای اصلی سیاسی در رابطه با مساله زن جای تامل داشت. سنت اسلامی که باتکا سرکوب وکشتار بر مسند قدرت تکیه زد و خود مهمترین عامل در اعمال قوانین شرعی ومذهبی بود. بورژوازی بزرگ پرو شاه و پرو آمریکا هم که با نقش عمومی خود در ایجاد و تحکیم نابرابری ها در جامعه و از جمله در رابطه با مساله زن (علیرغم پرو غرب بودن) نتوانست و نمی توانست حتی در حیطه فرهنگی مبشرالگوی قابل اعتنایی باشد. این بخش از اپوزیسیون با ژست مدرن بودن، انتقادش به دولت اسلامی عموما در محدوده عبا و نعلین باقی ماند و در نتیجه تلاش های درون این جبهه در حوزه مساله زن، چه در داخل  و چه در خارج ایران به چیزی بیش از برجسته کردن سیمای سیاسی و اجتماعی زنان وابسته دربار پهلوی کفایت نداد و در همان محدوده هم به خاموشی گرایید. بخش دیگر اپوزیسیون لامذهب یعنی چپ، بر متن مجادلات درونی خود در ارزیابی از انقلاب و تحولات پس از آن در شاخه هایی به تصحیح رویکرد عقب مانده خود در قبال یورش حکومت به زنان و جایگاه مساله زن در حکومت اسلامی پرداخت. چپ با اینکه تا همین امروز هم در مقابل مبارزه علیه فرهنگ پدر- مردسالار و نقش مذهب در تحکیم آن شانه بالا می اندازد اما تنها نیروی سیاسی بود که به عرصه  مطالبات جنبش زنان توجه بیشتری کرد. با اینوصف مشکل این نیروها در این حیطه عمدتا این بود که یا از سر رژیم ستیزی و سرنگونی طلبی شان به مخالفت با حکومت موجود پرداخته اند و عاجز از درک نقش مذهب در بازتولید فرهنگ پدر- مردسالار مانده اند و یا از سر موضع سیاسی سازشکارانه شان در قبال دعواهای جناحی درون حکومت مستمرا میان این شاخه ها در نوسان مانده و اصولا انتظار زیادی از اینان در حیطه درک نقش مذهب در تشدید موقعیت فرودست زن در جامعه امروز نباید داشت (1).

من در بحث حاضر از تمرکز بر این دو جریان اجتناب می کنم نه برای اینکه پرداختن به نقش مذهب بعنوان یک عامل سیاسی و فرهنگی به اینان مربوط نیست، بلکه اولا بدلیل کمبود وقت در بحث امروز و ثانیا بدلیل نقش عاجل سنت اسلامی در هیات اپوزیسیون (و امروز در قالب جنبش سبز) که بیش از یک دهه است بر بستر تلاش اصلاح طلبانه مترصد جلب حمایت از اعتراضات عمومی  در عرصه های مختلف و از جمله زنان بوده است. منظور از اپوزیسیون اسلامی دولت حاکم در اینجا جریانی است که از دوره سازندگی پس از پایان جنگ ایران و عراق با علم و کتل نواندیشی دینی آمد، تا با قرائت های جدید از اسلام و با جاری کردن پروتستانیسم دینی راه غلبه این شاخه را در سیاست ایران هموار کند. این جریان فکری با افت و خیزهای روند اصلاحات در قالب رفراندوم و شصت میلیون دات کام و اخیرا هم در جنبش سبز بنیادهای فکری خود را در چارچوب اسلام چه بعنوان یک مذهب و چه بعنوان یک بستر سیاسی تعریف کرده است. بعبارت دیگر جریانی که در طول بیش از پانزده سال یکی از خبرسازترین بخش ها در عرصه سیاست ایران و یکی ازمدعیان در حوزه مساله زن بوده، هویت خود را تماما در چارچوب مذهب اسلام با تعاریف جدیدتر و امروزی تر جستجو می کند. توسل به آیت الله های مدرن، عدم منافات اسلام با حقوق زن، کاهش مطالبه لغو حجاب اجباری به لغو اجباری بودن حجاب تنها برای اقلیت های مذهبی گوشه هایی از این رویکرد نزد زنان وابسته به این سنت است. و رشته نامرئی متصل کننده همه اینها التزام به خود مذهب در حیطه تفکر و التزام به سنت سیاسی متکی به این تفکر مذهبی است. بعبارت دیگراین بخش از فعالان جنبش زنان چه در حیطه تئوریک و فلسفی و چه در حیطه حقوق اجتماعی و فردی بسختی می توانند از سنتی که سی سال است برای زن ستیزیش شهره خاص و عام است  فاصله جدی ای  بگیرند.  ناگفته نماند که همین امر یک علت اصلی بحران این بخش از فعالان جنبش زنان است که در همین یکی دو روزه مستمرا از آن صحبت شده است.

کسانی که امروز در درون کمپین یک میلیون امضا و یا زیر پرچم جنبش سبز می خواهند نان پراگماتیسم شان را بخورند شاید در مقام فرد یا جمع و حوزه وابسته به یک جریان سیاسی معین بتوانند پاداش مواضع شان را بگیرند ولی با هر قدم به تحکیم و پا برجانگهداشتن قدرت مذهب در حیطه حقوق زن خدمت خواهند کرد. اینان در هر قدم در جهت تحکیم موقعیت جریانی می کوشند که حتی اگر با صراحت نگویند خواستار «حکومت اسلامی نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر» اند،  چیزی بیش از آرایش وپیرایش همین حکومت حاضر را طلب نمی کنند (2). همه جریاناتی که در سالهای اخیر از دامن اصلاح طلبان متولد شده اند در برخورد به نقش مذهب بطور کلی و نقش اسلام بطور مشخص در حیطه حقوق زن مبشر گشایشی در تعالی نظری، سیاسی یا فلسفی در درون جنبش زنان نبوده اند. اعتقاد به عدم مغایرت اسلام با حقوق زن از هر مقام و مرجع علمی و غیر علمی که سر زند تنها ناشی از عدم درک نقش مذهب در تعمیق و اشاعه فرهنگ زن ستیزانه است، اگر زن ستیزی را  تنها سنگسار نفهمیده باشیم! کمپین یک میلیون امضا با کوهی از سوالات و ناروشنی ها در مطالباتش و با امتیازهای گاه و بیگاهش به آیت الله های مدرن و دست بدامن این شاخه و آن شاخه حکومت شدن،  در رابطه با حجاب اجباری این سمبل سرکوب و اختناق در جامعه ایران (توجه کنید سرکوب در کل جامعه و نه فقط برای زنان) خواهان لغو اجباری بودن آن برای اقلیت های مذهبی شد. این دسته از فعالان جنبش زنان علیرغم هر حسن نیتی که داشته باشند با آوانس دادن به اپوزیسیون اصلاح طلب دینی، راه پیشروی جنبش رهایی زن را دشوارتر می کنند. بحث مذهب و نقش دین تنها بحثی فلسفی و ایمانی – آرمانی نیست. هر کسی می تواند در خلوت خود بنده هر خدایی باشد. بحث بر سر این است که مذهب تماما سیاسی است. مذهب اسلام نه فقط در ایران بلکه در تمام خاورمیانه و اغلب کشورهای مسلمان یک سنت سیاسی است و امروز دیگر با امکانات ارتباطی و میزان گسترده اطلاعات موجود بسیار عجیب است که باید با تحصیل کردگان و دانشگاه دیده هایی در عرصه حقوق زن مواجه شد که حتی به علوم و دانش عرصه فعالیت خود هم احاطه ندارند! آنقدر احاطه ندارند تا متوجه شوند که قرائت نو از اسلام و میانه رو کردن مذهب یک پروژه تماما سیاسی است که هسته اصلی اش منعطف کردن سیستم بسته نظام حاکم است برای سر و سامان دادن به یک سازمان کار ستمگرانه و جابرانه. این سازمان ستمگرانه یعنی همان  جامعه سرمایه داری، البته ارجحیت دارد به جامعه ای که با صد غُل و زنجیر به عصر عتیق وصل است. اما مساله مهم این است که این دوستان متوجه نیستند که چنین مدرنیزاسیونی حتی از مدرنیزاسیون کلاسیک جامعه سرمایه داری هم عقب تر است. در این مدرنیزاسیون که قرار است بنیاد شریعت، مذهب و کارکرد آن در عرصه عمومی حفظ شود حتی جایی برای برابری حقوقی زن و مرد در میان نیست چه رسد به هموار کردن راه رهایی و خلاصی از هر نوع ستم و تبعیض جنسی و جنسیتی.

خلاصه کلام اینکه مذهب یک وجه بسیار مهم در تبیین موقعیت زن در جامعه است. مذهب نقش بسیار محوری ای در شکل گیری، انسجام و تعمیق فرهنگ پدر- مردسالار دارد. شاخه هایی در درون جنبش زنان که مبنای هویت خود را از بنیادهای فکری دولت حاکم می گیرند نمی توانند در این راستا منتقد نقش مذهب در تداوم موقعیت فرودست زن باشند. در عین حال بخش هایی از نیروهای چپ نیز که تصور می کنند می شود با حواله دادن نقش مذهب و بازتاب عملی آن در هیات فرهنگ پدر- مردسالار به نظام سرمایه داری، این معضل را دور زد عمق ساده نگری خود را نشان می دهند. تنها با حق اشتغال و یا برخورداری از بیمه های اجتماعی، و همچنین تنها در حیطه شرکت در تشکل محل کار- تازه اگر اجازه تشکیل اش موجود باشد و اگر زنان هم باندازه کافی دخیل شده باشند- نمی توان مساله زن را حل شده فرض کرد. بخش بسیار بزرگی از زنان هنوز پایشان به محل کاری نرسیده است و آنجا هم که چنین شده، مطلوبیت کارشان فقط بخاطر ارزان بودن زنانه اش است. فرهنگ پدر- مرد سالار که مستمرا از بستر مذهب ارتزاق می کند یکی از مهمترین معضلات زنان و حتی مردان طبقه کارگر است. عدم درک نقش مذهب در تعمیق فرهنگ شووینیستی در جامعه از موضع هر نیرویی که باشد تنها بی ربطی آن نیرو را به جنبش رهایی زن نشان می دهد. وابستگان جنبش سبز و اپوزیسیون اسلامی حکومت در شرایط حاضر تماما همین نقش را دارند. آنها در نقد موقعیت فعلی زن در جامعه دست بدامن بخش دیگری از همین سنت شده اند که آشکارترین تمایزشان رنگ روسری شان است!

زنان و حوزه اقتصادی – اجتماعی

عرصه دیگرمربوط است به حیات و ممات و تامین معاش. یکی از عرصه هایی که عدم تجانس در جنبش زنان را نشان میدهد همین عرصه است یعنی عرصه اقتصاد وتعلق طبقاتی، هر چند این دو تماما یکی نیستند. زنان در جامعه علیرغم اشتراک در عرصه هایی که مستقیما به زن بودن مربوطست، همگی در یک مکان یکسان اجتماعی قرار نمی گیرند. میان کسی که درد و معضلش این است که چرا در سایه قوانین شریعت، نیمه برادر ارث می برد با کسی که نه فقط ارثی از والدین ندارد که اغلب اگر توان تامین زندگی پد رو مادر را نداشته باشد باید شاهد و ناظر فرسایش رقت بار آنها باشد، تفاوت از زمین است تا آسمان. میان زنانی که برای عروج از نردبان ترقی و کاریر شغلی سبزی خانه شان را یکی پاک می کند (اغلب یک زن دیگر) و نظافت را دیگری (این هم اغلب زن است) و بچه هایشان را هم کس دیگری راهی  مدرسه ومهد کودک می کند (این هم اغلب زنی است که برای تامین زندگی بچه اش، مادر بچه مردم می شود) تفاوت بسیار است. میان خانم هایی که از قِبَل حکومت اسلام صاحب مال و منالی شده اند و فرهنگ مردسالار همقدان خانوادگی و سیاسی شان به آنها اجازه گسترش توان مالی و سرمایه گذاری در این رشته و آن رشته را نمیدهد و مشکل شان عدم وجود بانک زنانه است با کسانی که حتی اگر شاغل باشند توان اعتراض به عدم وصول دستمزدهایشان را هم ندارند تفاوت بسیار است. میان زنان جوانی که برای پایه ریزی زندگی مستقلی آماده کارند اما نه امکان اشتغال می یابند و نه امکان برخورداری از بیمه های اجتماعی؛ با زنانی که استقلال شان را هم بضرب مال و مکنت می توانند بخرند تفاوت بسیار است. مثال در این زمینه زیاد است و بدون اینکه لازم باشد به تک تک آنها بپردازیم به این اشاره دارم که این عرصه ای است که عموما از سوی زنانی که مساله شان تنها برسمیت نشناختن حق انسانی شان بعنوان یک انسان برابر با مردان است نادیده گرفته می شود. آنها متوجه نیستند که در تحلیل نهایی حتی طلب برابری حقوقی زن و مرد هم اگر به کل جامعه و به همه عرصه های زندگی اجتماعی تعمیم نیابد، قابل بازپس گیری هستند و دقیقا بهمین دلیل است که جنبش رهایی زن نمی تواند تنها در حیطه برابری حقوقی محدود و محصور بماند. و باز هم دقیقا بهمین دلیل است که بهترین مبارزان عرصه برابری حقوقی و تغییر در قوانین حکومت موجود آنجا که به حوزه اقتصادیات و رفع شرایط استثمارگرانه نظام حاکم می رسند دیگر سلاح کارآیی ندارند.

استقلال مالی، شغل، بیمه بیکاری، بیمه درمانی، تضمین زندگی مکفی برای مادران مجرد یا مطلقه، و در یک کلام حق شهروندی برای زنان مستقل از وابستگی به ذکور در خانواده جزیی از آن رویکردی است که حل مساله زن را فراتر از میزان مدرنیسم در تفکر آیات عظام می بیند. نهاد خانواده و نقش زن در آن یک پایه تداوم تبعیض جنسیتی است.  و این همان پاشنه آشیلی است که تقریبا همه نیروهای سیاسی را از توان پاسخگویی به مساله زن عاجز می کند. نهاد خانواده در جامعه مبتنی بر استثمار، کارکرد اقتصادی روشنی دارد اما تنها در حیطه اقتصادی و  مثلا با تامین بیمه های اجتماعی و یا دستمزد برابر نمی توان بر معضلاتش غلبه کرد. نهاد خانواده آن گره کوری است که نهایتا همه مسائل حوزه اجتماعی و خصوصی در آن متبلور شده و همه اعضای خانواده را درگیر می کند و شاید همین پایه دیرپا شدن مساله زن، و انقلاب در روابط انسانی است.

نابرابری در برخورداری از امکانات موجود در جامعه فی الحال بخش کثیری از زنان را در چنگال فلاکت اسیر کرده است. در سطح جهانی بورژوازی بزرگ در پرتو سیاست های نئولیبرالی دو سه دهه اخیر در این حیطه راهی گشوده است. زنان بیشماری در کشورهای درحال توسعه و از جمله ایران نیز قربانیان  و بردگان صنعت تجارت سکس هستند. این راهی است که صاحبان قدرت برای تامین مالی زنان در جهانی که بازارهای کارش بیش از پیش بروی زنان باز شده، گشوده اند. گسترش بیسابقه فحشا و تجارت سکس معضلی در حیطه کاستی های فرهنگی و یا سلطه و قدرت فرهنگی پدر- مردسالار نیست بلکه در درجه اول نمادی است از تحمیل زندگی برده وار به بشر در آغاز هزاره سوم. فاصله طبقاتی در ایران در طول همین یک و نیم دهه گذشته رشد فاحشی داشته است و بطور قطع نیمی (اگرنه بیشتر) از قربانیان گسترش شکاف طبقاتی و پرتاب شدن به مرز فقر و مرگ، زنان هستند. چشم بستن بر این معضل یعنی ندیدن یکی از گره گاه های اصلی موقعیت زن در ایران (3).

امروز دیگر به یمن مبارزات گسترده در عرصه زنان کمتر نیرویی است که بتواند با افتخار از بی پلاتفرمی در زمینه مساله زن حرف بزند. اما سوال این است که چقدر این پلاتفرمها واقعا راهکارهای سازنده  و پیش برنده ای هستند. واقعیت این است که کماکان برای بسیاری از مدعیان و طالبان کسبِ قدرت و فعالانِ در یک قدمی صندلی های وزارت و صدارت، مساله زن مساله ای است تابع مسائل دیگر در جامعه و قرار است در پرتو آنها حل شود. جنبش سبز و زنان وابسته به آن کجا از معضل فقر و نابرابری وحشتناکی که در اعماق جامعه جان میلیونها انسان (و در اینجا زنان) را می خورد حرف می زنند؟ آیا جنبش سبز در این عرصه فراتر ازمعضلات مربوط به خصوصی سازی ها و یا نقشی که ارگان های نظامی وابسته به دولت در این مسیر ایفا می کنند، حرف و راهکار دیگری داشته است؟ آیا کمپین یک میلیون امضا که عمرش بیشتر از جنبش سبز است اساسا وارد این عرصه از معضلات زنان می شود؟ پاسخ منفی است. بطور قطع منفی است. انگار نه انگار که برسمیت شناختن فردیت زن و حق تامین مالی در زندگی اکثریت زنان جامعه هم مساله ای است در حیطه حقوق انسانی زنان. و ایراد این موضعگیری و راهکار تنها در بی توجهی آن به جنبه اقتصادی و یک عرصه مهم حقوق انسانی نیست. چنین رویکردی تماما ناپیگیری و محدودنگری خود را در حوزه مسائل زنان نشان می دهد. جنبش رهایی زن نمی تواند به این مساله حیاتی بی تفاوت باشد. فشارهای اقتصادی غیر قابل تصوری که بر زندگی میلیون ها زن اعمال می شود در حیطه لغو حجاب اجباری برای اقلیت های مذهبی و یا پیوستن به کنوانسیون رفع تبعیض از زنان تامین نمی شود. پیوستن به کنوانسیون رفع تبعیض از زنان بهرحال بهتر از نپیوستن به آن است. حتی با اینکه می دانیم که کشورهایی که سالیان سال است به این کنوانسیون قسم می خورند کار کارستانی در عرصه رهایی زنان نکرده اند. نکته این است که زندگی آن میلیونها زنی که برای تحقق این خواست ها به امضا و رای تبدیل شده اند زیر آوار فقر تخریب شده است. برای دیدن این واقعیت و چاره جویی اش باید بطور قطع جنبش سبز را که حتی از حرکت های موجود در جنبش زنان (برای مثال کمپین یک میلیون امضا) در سال های اخیر هم عقب تر است، پشت سر گذاشت.

*********

جنبش زنان باید چاره جوی تثبیت راهی باشد که در هر قدم با چالش بنیادهای تبعیض جنسیتی در همه حوزه ها به رهایی نزدیکش کند و برای این کار بناچار باید مستمرا در بازبینی خود به این دو عرصه بپردازد. اول نقش مذهب و فرهنگ پدر- مردسالار در گسترش و حفظ موقعیت فرودست زنان از لحاظ سیاسی و اجتماعی و ضرورت تفکیک جدی در درون جنبش زنان از گرایشاتی که مصالحه با مذهب را سرلوحه فعالیت شان قرار داده اند. و دوم قائل شدن به جایگاه تعلقات طبقاتی و معضلات اقتصادی ناشی از آن در حل مساله زن و همچنین نقش نهاد خانواده در پابرجا نگهداشتن تبعیضات جنسیتی. بدون درگیر شدن در این عرصه ها و کنکرت کردن آن در پراتیک مبارزاتی این جنبش، نمی توان صحبت از رهایی زن کرد. جنبش رهایی زن در صورتی  که خود را به همه عرصه هایی مربوط کند که نابرابری و تبعیض و ستم در آنها موجود است می تواند مبشر رهایی باشد و گرنه مستمرا در دست طبقات دارا و صاحبان قدرت در جامعه ابزار پیشرفت و پسرفت های مجادلات شان در سایه روشن رنگ ها می شود.

 پاورقی:

1- تحلیل جامع تر در مورد نقش و جایگاه سنت های سیاسی در برخورد به مساله زن را می توان در مقاله دیگری به همین قلم ملاحظه کرد: «سی سال پس از انقلاب، روز زن 1387– متن کامل سخنرانی در سمینار کارزار زنان- استکهلم، 7 مارس 2009». متن این مقاله در این آدرس قابل دسترس است:

https://leiladanesh.wordpress.com/

2. نگاه کنید به: «تغییرها و نابرابری ها- در حاشیه کمپین یک میلیون امضا»، آپریل 2007، نوشته لیلا دانش، درج شده در نشریه سامان نو شماره 2.

http://www.saamaan-no.org/

نگاه کنید به : کتاب «نئولیبرالیسم، زن و توسعه – در اشاره به ایران»، لیلا دانش، از انتشارات آبیدر- سوئد، 2004. و همچنین مقاله دیگری بهمین قلم «مصاف های جنبش زنان» مدرج در نشریه نگاه شماره 14.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.

وب‌نوشت روی WordPress.com.

بالا ↑